مَرکَب راهوارم آرزوست
"جسم مرکب روح است". نمیدانستم این سخن از کیست، هنوز که این متن را مینویسم هم نمیدانم ولی آنقدر این سخن را تنگ حرفهای سالمخوری و سالمپوشی و سالمکِشی و... شنیده بودم که فکرش به چهرهام چین میانداخت. دلم چیپس و ماست و پفک و شیر و کلوچه ام را میخواست و بنظرم جسمم آنقدر قوی آفریده شده بود که بتواند مقابل همهی اینها باز هم بهترین عملکرد را از خودش نشاندهد.
اما از آنجا که ما به این دنیا آمدهایم که یاد بگیریم و یاد گرفتن جز با درد اتفاق نمیافتد لاجرم دررررد زیادی کشیدم تا بفهمم "جسم مرکب روح است". هرچقدر آرزوهای بزرگ و فکرهای قشنگ و ایدههای نو داشته باشی، اگر جسم مریضی داشته باشی نمیتوانی آن همه قشنگی را زندگی کنی و از یک جایی به بعد حتی همان قشنگیهای توی ذهنت هم حالت را بد میکند. دوست داری همه چیز را بزنی کنار حتی یک فکر زیبا را که فقط خسته"تر" نشوی.
جسم بیمار، روح با نشاط و پرشور و جوان تو را بیمار میکند. مراقب سلامتیمان باشیم آن هم نه از در دکان هر طب فروشی. باید راه و رسم بدن را یاد گرفت و شناخت، باید جسم را بلد شد، زبان بدن را باید دانست و بعد به بدن خوراک داد. شاید بعد از اینکه از ابتدای این راه طی شده برگشتم و به عقب نگاه کردم و لبخند زدم بیشتر دربارهاش نوشتم یا حتی آنچه کمکم کرد را بارگزاری کردم.
فعلا همینقدر بگویم که دو روز است با درد پا و کمر خمیده فاصلهی تخت تا سرویس بهداشتی و برعکس را طی نمیکنم، سر دختر بزرگم داد نزدم، بغلش کردم، به دستهای سیاه از پوست گردویش بوسه زدم و برایشان قصه ساختم و برای دختر کوچکم کتاب خوانده ام. بله سلامتی میتواند همینقدر زود و در ۳۳ سالگی با ما خداحافظی کند اگر مراقب مرکب روحمان نباشیم.
چه خوبه که دوباره مینویسی. نوشته هات عطر گل بهارنارنج میدن. 💙
الحمدلله، خیلی خوشحالم که حالتون خوبه😍
آخ از مرکب روح🥴 از کمردرد و پادرد و اینها نگو😅 شکلک یک درد کشیده که پس از درمان بهتر شده. فقط اونجاش خیلی درد داشت که گفتن جسم سنگینتر از ۲ کیلو بلند نکن. اینکه نشه دخترم رو بغل کنم و راه برم زور میگه. ۱۸ کیلو عشقه. 😍