انارماهی

بسم الله

بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکرآلات» ثبت شده است

بقیه‌ای که قرار بود بگم

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ

بله؛ اون آدم مظلومی که خیلی از ما نقشش رو بازی کردیم. حتی توش غرق شدیم یه روی دیگه هم داره و اون روییه که نمیخواد، نمیتونه یا شاید یاد نگرفته علاقه‌ی اطرافیان نسبت به خودش رو ببینه و اگر بخوام یه کم بیشتر به کنه قضیه نگاه کنم باید بگم شاید به نفعش نیست که دوست داشته شدنش رو ببینه.

چرا؟

چون توی همه ی قصه‌ها توی همه‌ی ماجراهایی که تهش یکی میبره و یکی می‌بازه مزه میده جای اونی باشیم که قدرشو ندونستن. راحت تره، بی مسئولیت تره و بار آدم سبک تره وقتی که خیالش راحته طرف مظلوم قصه است. بار آدم خیلی سبکه وقتی همه بعد از شنیدن حرفهاش بگن: آخیییییی بمیرم برات.

حالا قسمت سختش، اون واحدی که تو این ترم زندگی من برداشتم همینه دقیقاً. که بگردم ببینم سخت‌ترین‌ها، زمخت‌ترین‌ها، من در مقابلشون قابل ترحم‌ترین‌ها. اونا چجوری دوستم دارند؟ اصلا ساده نیست. هیچکس هم این وسط نیست که دلداریت بده. چون این خود خود تویی که باید بگردی و مدل دوست داشتن دیگرانُ نه تنها پیدا کنی که ازش خوشت بیاد و دل به دلش بدی.

 

شماها کدومتون دنبال این رفتید تا حالا؟ کدومتون پا پس نکشیدید از اینکه بخواید طرف مظلوم ماجرا نباشید؟ قربانی ماجرا نباشید؟ اگر تجربه‌ای داشتید بگید بهم.

 

  • انارماهی : )

بقیه‌شُ بعداً میگم

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ب.ظ

هفته‌هاست شب‌ها بیدار می‌مونم و می‌نویسم. چی؟ خیلی چیزها. خیلی هم مهم نیست که دقیقا چی، چیزی که برام مهمه اینه که دوباره قلم به دست گرفتم و شروع کردم به نوشتن و اتفاقا باز هم با استقبال مواجه شدم و احساس خودشیفتگی درونیم خیلی زیاد قلقلک یافت. از اینکه شب‌ها بیدار می‌مونم و تا نزدیکای صبح می‌نویسم و صبح‌ها با صدا و لبخند دخترکم قبل از اینکه بتونم خواب کامل و جامعی داشته باشم بیدار میشم خوشحالم. چرا؟ چون بهم حس مفید بودن میده.

اتفاقا این شب‌بیداری‌ها باعث پر کارتر شدنم هم شده. مثلا خونه اغلب اوقات تمیز‌تر از قبله و نهار و شام درست درمون تری به خورد خودم و خانواده میدم. عذاب وجدانم از خوردن چیپس و پفک و شکلات و شیر کاکائو کمتره و در کل منهای اضافه وزن لذت بیشتری دارم از زندگی‌م می‌برم.

اما

دقیقا همین امروز خودمو وسط یه چالش جدید دیدم. چیزی که شاید برای شما هم پیش اومده باشه و از کنارش مث قبلنای من سرسری گذشته باشید. چالش «مدل دوست داشتنِ دیگران». دارم به این فکر می‌کنم که زندگی و برقراری ارتباط با آدما خیلی ساده و خیلی راحته وقتی به این نتیجه می‌رسیم که: دوستم ندارن

ازم خوششون نمیاد

بهم محبت نمیکنن

محبت کردن رو بلد نیستن

هیشکی دوسَم نداره

و نتایجی از این دست. همه‌ی این نتیجه ها باعث میشه در نهایت خودمونُ حق به جانب‌ترین آدم خلقت بدونیم. کسی که خوبه، مهربونه، با گذشته، سرشاااااار از استعداده و هزار و یک آپشن فعال و اکتیو و فول داره ولی بهش بی توجهی میشه و مورد بی مهری قرار می‌گیره.

شخصیت جالب و دوست داشتنی و قهرمانیه نه؟ هر کدوم از ما بارها و بارها جای این آدم بودیم. توی قصه‌ها خوندیمش و توی فیلم‌ها تحسینش کردیم.

اما امروز بعد از حرف‌هایی که با یکی از دوستام زدم به این نتیجه رسیدم که این آدم قهرمان طرد شده‌ی مظلوم، سکه ش یه روی دیگه هم داره و اون اینه که شاید آدمای اطرافش دوستش دارن، قطعا دارن،‌ ولی اون نوع دوست داشتن اونا رو قبول نداره، نمی‌خواد ببینه، چشمش رو به روشون بسته.

قشنگ شد نه؟

  • انارماهی : )

ظرفِ خود را با دقت پر کنید

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ق.ظ

البته که خداوندِ تبارک و تعالی ما انسانها را با ظرفهای وجودیِ متفاوتی آفریده و امکاناتِ استفاده ی حداکثری از هر ظرفی را نیز به ما عطا کرده و این خودِ ماییم که انتخاب میکنیم از یک اقیانوسِ بی انتها به قدرِ بالِ مگسی برداریم یا یک لیوان و اختیار درست همینجاست که معنا پیدا میکند.

پس با این قید به تشریحِ مساله ای میپردازم باشد که به کسی بَر نخورد ان شاالله.


سال هزار و سیصد و نود بود، اولین اعتکافِ دانشجویی. ایام اصلا به کام نبود و روزها ذره ای به میل و رغبت من شب نمیشد، سالِ اول دانشگاه و رشته ای که با هزار و یک امید و آرزو به آن پا گذاشته بودم و دقیقاً مخالفِ همه ی همه ی همه ی تصوراتِ من بود. اعتکاف شاید تنها چیزی بود که مرا از دانشجو بودن خوشحال میکرد. سه روز زندگیِ متفاوت با تمامِ روزهای گذشته و اولین تجربه ای که فکر میکردم هرگز تکرار نخواهد شد. همه چیز خوب بود تا غروبِ روزِ آخر، قدیمی ترها گفتند برای اینکه این حالِ معنوی و خوب را حفظ کنیم تا چهل روز بعد از این اعتکاف روزی یک زیارت عاشورا، یک حدیث کسا و یک دعای توسل به همراه نماز شب بخوانیم. درخواست ها انقدر زیاد بود که چندین گروهِ چهل نفره ایجاد شد که قرار بود روزی چهل بار به مدت چهل روز هر کدام از ادعیه ی بالا خوانده شود.

از سومین روزِ بعد از اعتکاف کم آوردم. نشد، خسته شدم. حس مسخرگی، بیهودگی، خستگی، حس اینکه "من خیلی آدم بدی ام که برای نماز شب بیدار نشدم"، حس گناهکار بودن و همه ی این حس های بد انقدر اذیتم کرد که به این نتیجه رسیدم که "خدا ما رو نگاه نمیکنه". و خودم را از دایره ی خوبانِ خدا بیرون کشیدم و گوشه ای عزلت گزیدم و روزها گذشت ... تا اعتکافِ بعدی.


از قضا اعتکافِ سال بعد، شب ها به نماز شب خواندن نگذشت و سحر ها هم برای دعای ندبه بیدار ننشستم، بیدار بودم، کمتر از همه میخوابیدم ولی چیزی که بیدار نگهم میداشت، نه نمازهای سخت و چندصد رکعتی آن روزها بود نه ادعیه ی سخت و طولانی، من کتاب میخواندم، مسجدِ دانشگاهی که برای اعتکاف رفته بودم آن سال یک پک کامل از "نیمه ی پنهانِ ماه" و "اینک شوکران" و "یادگاران" تهیه کرده بود و به همه ی بچه ها امانت میداد، کتاب ها بینِ همه میچرخید و میرسید به من، چند کتاب را چندین بار خواندم، شهید ناصر کاظمی، شهید باکری، شهید همت، شهید چمران، شهید منوچهر مدق و ... شدند همدم و همراهِ آن روزهایم. غروبِ روزِ آخر من بیش از پنجاه جلد از همین کتابهای کوچک خوانده بودم و نگاه و اهدافم را تعیین کرده بودم، برنامه هایم را ریخته بودم و موقع خداحافظی حتی یک عدد از برگه های تا چهل روز فلان دعا خواندن را برنداشتم. دنباله ی اهدافم را گرفتم و به بعضی رسیدم و به بعضی نرسیدم، ولی دیگر حس نکردم بدم، گناهکارم، و "خدا منو دوست نداره". اتفاقا به این نتیجه رسیده بودم که  حداقل برای من یکی کارِ عملی خیلی بیشتر از زیارت عاشورا با همه ی تقدسش جواب میدهد.


اتفاقاً سالِ سوم هم قسمت شد و به اعتکاف رفتم، بخاطرِ ضعفِ شدید نشد که روزه بگیرم، مدام تب داشتم، قرص هایم را هم لج کرده بودم و نبرده بودم و سرِ اعمالِ ام داود یک جنازه بودم که افتاده بود گوشه ای و مثلا داشت مناجات میکرد. سال سوم، نه کتابی بود، نه ادعیه ای، نه نمازهای سختی، سالِ سوم فکر کردم، به خیلی چیزها. به خودم، به دوستانم، به دیگران، به زندگی هایی که نمیدانم اسمش زندگی بود یا نه، به راهی که انتخاب کرده بودم به مقصدم به هدفم و همان فکرها بود که اعتکافِ آن سال را برایم نگه داشت. نگه داشت تا اعتکافِ سالِ بعد که نصیبم نشد ولی زندگی ام را تغییر داد. فکرهایی که وقتی بعد از آن سه روز دنباله اش را گرفتم زندگی ام را عوض کرد، نگاهم را تغییر داد و مقصدم را متعالی کرد.


حالا هم زیارت عاشورا و دعای توسل و نماز شب و ... را مساله ای بیهوده نمیدانم، اتفاقاً انجام هم میدهم ولی هیچوقت به کسی همان اول کاری نمیگویم برو فلان قدر دعا کن بهمان قدر نماز بخوان تا رستگار شوی، برای رستگاری اول از همه باید فکر کرد، فکر کردن به خود. عقل حجتی ست که خداوند درونِ ما قرار داده و هرگز به ما دروغ نمیگوید، همین عقلِ درونِ وجودِ خودمان. اگر با او و با خودمان صادق باشیم هرگز دچارِ بی راهه هایی که همواره هست نمیشویم.

  • انارماهی : )

تفکرآلات پنجم

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ

استثنا وجود دارد اما قانونی که ما را از آن مستثنی کند، خیر.



تفکرآلات ابزاری ست برای تفکر در روابط اجتماعی‌مان
  • انارماهی : )

تفکرآلات چهارم

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ


بنظر شما نپرسیدن سوالاتِ شخصی مرگ آور است؟




+ تفکرآلات ابزاری ست برای تفکر در روابط اجتماعی مان


  • انارماهی : )

تفکرآلات سوم

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ق.ظ


یه وقتایی باید جرأت داشته باشی و از بعضی چیزا بترسی



+ تفکرآلات ابزاری ست برای تفکر در روابط اجتماعی‌مان

  • انارماهی : )

تفکرآلات دوم

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ

قبل از خواب
از غیبت های در طول روز توبه کنیم
گوشت برادر دینی، دندان را میپوساند.





+ تفکرآلات ابزاری‌ست برای تفکر در روابط اجتماعی‌مان


  • انارماهی : )

تفکرآلات یکم

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ

زمین‌خورده، لگد زدن نداره



+ تفکرآلات ابزاری‌ست برای تفکر در روابط اجتماعی‌مان


  • انارماهی : )