انارماهی

بسم الله

بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

حالا اما قباحت دارد

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۴ ب.ظ
آدم های آبی سیر، ماهی های قرمزِ تند، کاهوهای سبزِ پررنگ، ذرت های زردِ قناری، همه چیز مصنوعی شده، هیچ چیز رنگِ خودش نیست، حتی زعفرانِ رویِ غذا، حتی نانِ سنگک، حتی گوجه فرنگی، حتی هویج.

قدیم تر ها حداقل خنده هایمان، مهمانی هایمان، دور همی هایمان، فیلتر نداشت، همه چیز خودش بود، خودِ خودِ خودش بدونِ کیفیتِ فول اچ دی، بدونِ نگاه از دریچه ی یک مانیتورِ ال ای دیِ با رزولوشنِ چند صد هزار، همه چیز بی نهایت بود. عدد نداشت. تاریکی ها، روشنی ها، نورِ خورشید، آفتاب، مهتاب، هیچ چیز عدد دار نبود، کم و زیاد نمیشد. صورتیِ سیرِ دامنِ لیلا درست خودِ خودش بود قرمزِ قجری نمیشد، کتِ آبی آسمانیِ بابا جون یک دفعه آبی درباری نمیشد. سادگی در اوجِ سادگی به چشم میامد.

حالا اما نه تنها خودمان، مرغ و جوجه و کباب و بره ی بریانِ مقابلمان هم فیلتر دار شده. سفید، سفید نیست، آبی آبی نیست. همه ی اینها به جهنم، حالا رابطه هایمان هم فیلتر دار شده، لبخندهایمان با فیلترِ C1 وی اس کو دیده میشود، دستِ مامان که میخواهد آبجی کوچیکه را بغل کند خیلی ساده تویِ پیکسآرت Crop میشود، نام هایمان Blur میشوند و چشم هایمان تارِ تارِ تار.

ما آدم های اینستاگرامی شده ایم. رابطه هایمان اینستاگرامی شده و آلبومِ عکس های خانوادگی مان دیگر خانوادگی نیست، بین المللی ست. همه چیز از اصالت افتاده، خنده هایمان، گریه هایمان، خداحافظی هایمان. قدیم آدم ها یا می ماندند، یا از رفتنشان میفهمیدیم که رفته اند، یک اعلامیه ی "فعلا نیستم" نبود که به همه بفهماند من محتاجِ اصرارِ شما هستم، من محتاجِ محبتِ شما هستم. قدیم رفتن ها و ماندن ها و خندیدن ها و گریه کردن ها اصالت داشت.

  • انارماهی : )

هیولایی که درونِ من است

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ
آدم نقش که میپذیرد تازه میفهمد چه دنیای مزخرفی بود و خبر نداشتم. تا قبل از همسر شدن و مادر شدن و پدر شدن تا قبل از پذیرش یک نقشِ مستقل که تو را میل میدهد به تشکیلِ اجتماعی غیر از آنچه تا به حال درونش بوده ای، همه ی دنیا خلاصه میشود در کتاب خواندن و لباس خریدن و روسری را با مانتو سِت کردن و نوشتن و گفتن و خندیدن و مسخره بازی دراوردن و قرارهای گاه و بی گاهِ دوستانه و جدی ترین کارت شاید نقد یک فیلم اجتماعی باشد که آن هم تهش خودت میدانی چرت و پرت گفته ای و خلاص.
اما
بعد از پذیرش نقش چیزهای دیگری ست که مهم میشود. تازه جنس نگاه دیگران برایت مهم میشود. واج به واجِ حرفهای دیگران برایت اهمیت پیدا میکند، آن قدری که قبلا به شخصیت های توی کتاب ها فکر میکردی حالا باید به دنیای بیرون فکر کنی. به آدم های اطرافت. آدم هایی که حالا با نقشِ مستقلی که پذیرفته ای میتوانی نابودشان کنی. تو حالا موجودِ مستقلی هستی که هر حرفِ بی ربط و با ربطی از دهانت خارج شود از وجودِ خودت نشات گرفته و نه از تربیتِ خانوادگی. حالا تو میتوانی دیوی باشی که زیرِ دستِ مادری فرشته خو تربیت یافته ای و همه تو را بدونِ توجه به فرشته خویی مادر و پدرت نگاه میکنند.

راحت تر اگر بخواهم بیان کنم. انگار تازه متوجه میشوی چه هیولایی درونت بود و تا به حال شاید به خاطر معذوریت های خانوادگی مجال بروز پیدا نمیکرد. از اینجاست که ماجرا سخت میشود. تو هیولای درونت را شناخته ای، با حساسیت هایش مواجه شده ای و به خودت آمده ای و میبینی دلش میخواهد هرچه در این سالها صبوری و سکوت کرده را حالا جبران کند. میخواهد غرش کند و منم منم کنان راهِ خودش را پیدا کند.
اگر به هیولای درونت مجال بروز دادی که دادی ولی اگر بخواهی افسارش را تویِ دستت بگیری و آدمیزاد وار و با تقوا زندگی کنی راهِ سختی در پیش داری و سعادت درست تهِ همین راهِ سخت است.

+ چقدر حرف دارم برای نوشتن، حرف دارم برای زدن، از تجربیاتِ این روزها. از تجربیاتِ دنیای پیچیده ی "زنانگی" ... کاش بیشتر مجال گفتن باشد.
+ التماس دعا
  • انارماهی : )

به جز گریه

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

گاهی مجبوری بکشی کنار، یعنی دقیقا بنشینی گوشه ی دنیا و ببینی چه پیش می آید. این خود را کنار کشیدن خیلی وقت ها راحت است، یعنی دقیقا تا قبل از اینکه شما هیچ نقشِ جدی ای را به دوش نمیکشید خیلی راحت میتوانید خودتان را بکشید کنار و همه ی تویِ سر هم کوبیدن های آدمها را فقط از دور تماشا کنید و دلتان خوش باشد به اینکه نمکِ رویِ زخم کسی نیستید و معرکه را آتش بیاری نمیکنید.

اما

دنیا همیشه بر یک مدارِ ثابت نیست. میگردد و میگردد و شما را میاندازد وسطِ معرکه. حالا شما هنوز همان آدمِ کنار کشیده ی همیشه هستید که بقیه دورِ شما جمع شده اند و همه ی کاسه کوزه ها را تویِ سرِ شما میشکنند. شما شده اید بهانه ای برای سوختن و شکستن و تمام کردن و گیجِ گیجِ گیج از این معرکه خودتان را به در و دیوار میکوبید برای رهایی ... برای اینکه نمیدانید چه کرده اید که مستحق چنین قفسی باشید ... نمیدانید چه شده ... .


در این لحظه ها باید چه کار کرد؟ وقتی همه سرِ بهانه ای که از شما ساخته اند تویِ سر هم میکوبند در حالی که شما بی تقصیرِ بی تقصیرید باید چه کار کرد؟


  • انارماهی : )

مثل همه ی پیش آمدها

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ

یک چیز را خیلی خوب از این دنیای کوفتی یاد گرفتم، آن هم اینکه آدمِ تشنه وقتی آب میخواهد، همان لحظه آب میخواهد نه یک دقیقه ی بعد.

نمیدانم چرا مایِ آدمیزاد عادت داریم هی به تاخیر بیندازیم تقاضای خلق الله را. مرد/زنِ مومن وقتی یک چیزی ازت میخواهند، وقتی کارشان گیرِ دست های توست، انجام بده، این دنیا لعنتی تر از آن است که بخاطرش لج کنی اما آن دنیا ... امان ... امان از آن دنیا.


+ کم کم دارم فکر میکنم میشود از بعضی آدم ها نگذشت، دارم فکر میکنم چرا نباید از کسی کینه به دل داشت؟ چرا باید همه را بخشید؟ چرا؟ واقعا چرا؟



  • انارماهی : )

میگویم برای اینکه مجردها خودشان را آماده بفرمایند:

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
اصولا آدم ها باید قبل از وقوع هرچیز آمادگی برخوردِ با آن را داشته باشند، و الا نمیتوانند با مساله ی به وجود آمده به نحو احسن کنار بیایند. یکی از این مسائل به وجود آمده عقد است. که در ادامه به تشریحِ آن میپردازیم.

دورانِ نامزدی، یا زمانی که هنوز اسم شما و آقای همسر وارد شناسنامه ی هم نشده، یک دورانِ معلقِ خاص است. برای من اینطوری بود که هر لحظه منتظر بودم همه چیز تمام شود و بهم بخورد و اصلا باورم نمیشد که ممکن است این نامزدی به فرجام برسد و ما ازدواج کنیم و چه خونِ دل ها که به آقای همسر ندادم برای این حس تعلیق، بماند. حواسم را از دست داده بودم، یک آدمِ بی حواسِ کامل، همه ی تمرکزم فقط منتظرِ بهم خوردنِ همه چیز بود. برای همین هیچ یک از دوستان و آشنایان را حتی المقدور از کم و کیف ماجرا با خبر نکردم تا اینکه پس از گذر از هفت خوان رستم عقد کردیم. یک عقدِ کاملا یهویی و کاملا پیش بینی نشده و کاملا بی خبر که تعجبِ همگان حتی خودمان را هم برانگیخت، انقدر که تا پس از چند روز از گذشتنِ ماجرا و حتی همین حالا هی به شناسنامه های هم نگاه میکنیم و چشم های خویش را میمالیم ببینیم واقعا بیداریم یا خواب :دی.
اما
درست پس از تمام شدنِ حسّ تعلیق دنیای جدیدی به رویِ شما گشوده میشود. یک دنیا پر از آزادی و اختیار. دنیایی که در آن شما (عروس خانم) هستید که تعیین میکنید چی چجوری باشد و چی چجوری نباشد و جای "چی" میتوانید هر چیزی اعم از مراسم عروسی و مدل لباس و ... تاااااا حال و احوالِ جنابِ آقای داماد و خانواده ی ایشان و خانواده ی خودتان و حتی موضوع کشمکش های آینده ی زندگی تان را قرار دهید.
فلذا
مجردهای گرامی لطفا خود را برای موارد زیر آماده بفرمایید:

- راه های در رفتن از زیر سوالهای شخصیِ که مربوط به روابط شما و همسرتان میشود را پیدا کنید.
- خودتان را به رازداری و امانت داری و حرف را از مجلسی به مجلسِ دیگر نبردن عادت دهید.
- عادت کنید زود قضاوت نکنید.
- یاد بگیرید اگر شما متن یک پیام را بی حوصله میخوانید آن پیام لزوماً بی حوصله نوشته نشده.
- عادت کنید همه ی خصوصیاتِ اخلاقی و رفتاری و شخصیتی خود را برای دیگران باز نکنید.
- تمرینِ سکوت کنید. (انقدر خووووووبه)
- تمرین کنید واقعی مهربان باشید.
- تمرین کنید بنده های خدا را بدونِ نقش های همسری-فرزندی- برادری- مادرشوهری و ... دوست داشته باشید.
- حتمنننن کتاب هایی که در آن قهرمانِ داستان زن است را زیاد بخوانید.
- اعتماد به نفستان را بالا ببرید، حتی بالاتر از سقف.
- اوصیکم به برنامه ریزی، برنامه ریزی، برنامه ریزی.
- انعطاف پذیریتان را هرچه بالاتر و بیشتر ببرید باز هم کم است پس بیشتر تلاش کنید.
- روزی یک دقیقه ،فقط و فقط یک دقیقه ورزش کنید. (بیشتر هم شد فبها)

تا درودی دیگر بدرود.
  • انارماهی : )