انارماهی

بسم الله

بایگانی

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکرات نیمه شبانه» ثبت شده است

بقیه‌ای که قرار بود بگم

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ

بله؛ اون آدم مظلومی که خیلی از ما نقشش رو بازی کردیم. حتی توش غرق شدیم یه روی دیگه هم داره و اون روییه که نمیخواد، نمیتونه یا شاید یاد نگرفته علاقه‌ی اطرافیان نسبت به خودش رو ببینه و اگر بخوام یه کم بیشتر به کنه قضیه نگاه کنم باید بگم شاید به نفعش نیست که دوست داشته شدنش رو ببینه.

چرا؟

چون توی همه ی قصه‌ها توی همه‌ی ماجراهایی که تهش یکی میبره و یکی می‌بازه مزه میده جای اونی باشیم که قدرشو ندونستن. راحت تره، بی مسئولیت تره و بار آدم سبک تره وقتی که خیالش راحته طرف مظلوم قصه است. بار آدم خیلی سبکه وقتی همه بعد از شنیدن حرفهاش بگن: آخیییییی بمیرم برات.

حالا قسمت سختش، اون واحدی که تو این ترم زندگی من برداشتم همینه دقیقاً. که بگردم ببینم سخت‌ترین‌ها، زمخت‌ترین‌ها، من در مقابلشون قابل ترحم‌ترین‌ها. اونا چجوری دوستم دارند؟ اصلا ساده نیست. هیچکس هم این وسط نیست که دلداریت بده. چون این خود خود تویی که باید بگردی و مدل دوست داشتن دیگرانُ نه تنها پیدا کنی که ازش خوشت بیاد و دل به دلش بدی.

 

شماها کدومتون دنبال این رفتید تا حالا؟ کدومتون پا پس نکشیدید از اینکه بخواید طرف مظلوم ماجرا نباشید؟ قربانی ماجرا نباشید؟ اگر تجربه‌ای داشتید بگید بهم.

 

  • انارماهی : )

بقیه‌شُ بعداً میگم

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ ب.ظ

هفته‌هاست شب‌ها بیدار می‌مونم و می‌نویسم. چی؟ خیلی چیزها. خیلی هم مهم نیست که دقیقا چی، چیزی که برام مهمه اینه که دوباره قلم به دست گرفتم و شروع کردم به نوشتن و اتفاقا باز هم با استقبال مواجه شدم و احساس خودشیفتگی درونیم خیلی زیاد قلقلک یافت. از اینکه شب‌ها بیدار می‌مونم و تا نزدیکای صبح می‌نویسم و صبح‌ها با صدا و لبخند دخترکم قبل از اینکه بتونم خواب کامل و جامعی داشته باشم بیدار میشم خوشحالم. چرا؟ چون بهم حس مفید بودن میده.

اتفاقا این شب‌بیداری‌ها باعث پر کارتر شدنم هم شده. مثلا خونه اغلب اوقات تمیز‌تر از قبله و نهار و شام درست درمون تری به خورد خودم و خانواده میدم. عذاب وجدانم از خوردن چیپس و پفک و شکلات و شیر کاکائو کمتره و در کل منهای اضافه وزن لذت بیشتری دارم از زندگی‌م می‌برم.

اما

دقیقا همین امروز خودمو وسط یه چالش جدید دیدم. چیزی که شاید برای شما هم پیش اومده باشه و از کنارش مث قبلنای من سرسری گذشته باشید. چالش «مدل دوست داشتنِ دیگران». دارم به این فکر می‌کنم که زندگی و برقراری ارتباط با آدما خیلی ساده و خیلی راحته وقتی به این نتیجه می‌رسیم که: دوستم ندارن

ازم خوششون نمیاد

بهم محبت نمیکنن

محبت کردن رو بلد نیستن

هیشکی دوسَم نداره

و نتایجی از این دست. همه‌ی این نتیجه ها باعث میشه در نهایت خودمونُ حق به جانب‌ترین آدم خلقت بدونیم. کسی که خوبه، مهربونه، با گذشته، سرشاااااار از استعداده و هزار و یک آپشن فعال و اکتیو و فول داره ولی بهش بی توجهی میشه و مورد بی مهری قرار می‌گیره.

شخصیت جالب و دوست داشتنی و قهرمانیه نه؟ هر کدوم از ما بارها و بارها جای این آدم بودیم. توی قصه‌ها خوندیمش و توی فیلم‌ها تحسینش کردیم.

اما امروز بعد از حرف‌هایی که با یکی از دوستام زدم به این نتیجه رسیدم که این آدم قهرمان طرد شده‌ی مظلوم، سکه ش یه روی دیگه هم داره و اون اینه که شاید آدمای اطرافش دوستش دارن، قطعا دارن،‌ ولی اون نوع دوست داشتن اونا رو قبول نداره، نمی‌خواد ببینه، چشمش رو به روشون بسته.

قشنگ شد نه؟

  • انارماهی : )

از یهویی ها

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ

دست خودم نیست. خیالم از بابت مادرهایی که به ساده ترین شکل ممکن "مادری" می کنند و حتی اسم انواع و اقسام کلاس های "والدگری" به گوششان نخورده؛ راحت تر است.


پ.ن: شب هایی که من خسته ام و سیده خانم بی خوابی به سرش می زند، گاهی مادرِ بدی می شوم، اخم می کنم، بغض می کند و می خوابد، بعد من تا خودِ صبح با تمامِ خستگی ام با بغض بیدار می مانم.


  • انارماهی : )

این یک نکته ی عمیقِ فلسفی-عرفانی ست

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ق.ظ
تعابیرِ نابِ ادبی و تصاویرِ شاذِ تکرارنشدنی، تنها با قلمِ نویسنده ای ساخته می شود که خودش را درگیرِ تعبیراتِ مختلفِ حرفهایِ مادرشوهر/خواهرشوهری نکرده و صحنه ی بکرِ ذهنش را به نقش های بی روحِ حرفهای صد من یک غاز نسپرده باشد.

  • انارماهی : )

والا

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ

یه "که چی؟" بذار قبل همه ی چیزایی که از دنیا میخوای و خیال خودتو راحت کن

  • انارماهی : )

و ما ادراک ما شهید؟

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ
خیلی دیر شده بود
ولی
یه روزی بالاخره فهمیدم آدما فقط با تیر خوردن شهید نمیشن ...


  • انارماهی : )

دوستم داری را با من بسیار بگو

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ
احساس میکنم این اسم ها بی تاثیر نباشند، سال سوم دبیرستان هم خانم گونه ای درباره ی اسم هایمان گفت. من ملیکا بودم حرفی که زد را هنوز یادم هست، بعدها همان شد که او آن روزها گفت، مرضیه مرضیه بود، هانیه هانیه ... آن روز چقدر دلم برای بچه هایی که هیچ رقمه نمیشد اسمشان را به ائمه ربط داد سوخت.

امروز اما حکایت اسم ها بنظرم حکایت دیگری ست. آن روز که صدا میکنند افهم افهم یا ملیکا بنت مَهدی، اسم باید رمز و رازش را باز کند. ملیکا دختر مَهدی زیر اسمت چه کردی؟ یادت هست؟ با اسمت کجاها رفتی؟ چه ها خوردی؟
حالا این هم باز به کنار
حکایت عجیب اسم ها باز هم باید فرق بیشتری داشته باشد، مثلا چرا یکی یونس بود، یکی لوط، آن یکی ابراهیم، آن دیگری محمد و یکی هم موسی؟ چرا؟ چرا رسول اول و دوم و صد و بیست و چهار هزارم هر کدام اسمی دارند؟ اسم ها مهم اند، قبل و بعد از اسم داشتن و نداشتن، مهم است، اسم که نداشته باشی قابل ذکر نیستی، قابل ذکر نبودن یعنی نامت کنار شب و روز و کوه و دریا نیست ولی هستی، هستی که گفته اند: "من به سوی تو اشتیاق دارم و به پروردگاری تو گواهی میدهم و اقرار دارم به اینکه تو پروردگار منی، بازگشت من به سوی توست و اینکه وجود مرا به نعمت خود پیش از آنکه چیز قابل ذکری باشم، آغاز کردی" این قسمت دعای عرفه غوغاست ... یعنی که خدایا من اصلا یک شیٔ قابل ذکر نبودم ولی تو را دوست داشتم، تو هم مرا دوست داشتی، حالا که من قابل ذکرم، حالا که من اسم دارم، حالا که من فلانی ابن/بنت فلانم ... حالا ، حالا چقدر دوستم داری؟ حالا که به خودت احسنت گفته ای ... وه ... زبان قاصر است و بیان الکن و کلمه ناقص در بیان شدت این علاقه ... حالا که میگویی ملیکا الم یعلم بان الله یری؟ حالا که میگویی ملیکا ا لیس بکاف عبده؟ حالا که میگویی ملیکا الست بربکم؟ و من در جواب همه ای اینها بگویم بلی، بلی، بلی، بلی ...
  • انارماهی : )

حواسمان به نعشمان باشد.

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ب.ظ

چیزی که این روزها بییشتر از بقیه ی چیزها ذهنم را درگیر کرده، پایداریِ جبهه ی باطل است. هی دارم فکر میکنم که یک نفر، دو نفر، سه نفر، نه اصلا صد نفر و هزار نفر که از جبهه ی باطل می کَنند، باز جبهه ی باطل به قوت خود باقی ست. آدم احساس شکست میکند. احساس میکند اشتباه کرده، ولی خب هر طوری که در نظر میگیرد میبیند که نه، هیچ جای کارش و تصمیمش اشتباه نبوده و هیچ چیزی نیست که باطل بودن جبهه ی باطل را ببرد زیرِ سوال ولی خب ... چرا به جبهه ی باطل انقدر خوش میگذرد؟ حالا خوش گذشتن اصلا به کنار، آدم توقع دارد وقتی که فهمید اینها سپاه معاویه اند و خودش را کشید سمتِ سپاهِ علی یک دفعه سپاه معاویه پودر شود، ولی نمیشود، چرا؟ میفهمید چه میگویم؟ چرا مثلا خوارج پودر نشدند؟ چرا بعد از صلح امام حسن سپاه معاویه تبدیل به سنگ و چوب نشد؟ چرا آنهایی که در غزوه ی احد به حرفِ پیامبر گوش ندادند و کوه را رها کردند تبدیل به کاه و یونجه نشدند؟ اصلا چرا سپاه مسلمانان در احد شکست خورد؟ چرا؟ چرا حق همیشه مقابل باطل بوده ولی گاهی شکست خورده، گاهی پیروز شده، گاهی آرام بوده، گاهی مشخص بوده، گاهی ناپیدا بوده، گاهی ناآرام؟ چرا؟

حق همیشه به قوت خود باقی ست، چنان که باطل، اما چیزی که هست ما باید حق را تشخیص دهیم و طرفدارش باشیم، همین طوری هی طرفدار باشیم باشیم باشیم، یک جور طرفداری مستمر، یک جور استمرار دائمی، یک جور یقینِ طولانیِ محکم. باید به جبهه ی حق یک یقین طولانیِ محکم داشته باشیم تا بهمان خوش بگذرد، تا باطل نشویم، تا بدانیم اگر در احد شکست خوردیم ربطی به حق نبودنمان ندارد، باید با فکر، با دانش، با مهارت، با ولایت پاسدارِ حق بود، وگرنه یک دفعه ای یک جایی که فکرش را نمیکنیم میخوریم با مغز تویِ دیوار که هزار نفر هم بیاید نمیتوانند نعشمان را جمع کنند.


  • انارماهی : )

موجِ بلند و پهنه ی طوفانم آرزوست*

پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ
اینکه تصمیم بگیری میانه باشی سخت است. قبلا یک شعار داشتم که تا تهش بودم، "یا رومی رومی یا زنگی زنگی". ولی حالا، حالا که دقیقا بینِ دو طیف قرار گرفته ام حالا که نه میتوانم این وریِ این وری باشم، نه آن وریِ آن وری، سخت تر شده. میدانید، آدم های متفاوت خیلی ساده تر از آدم های دیگر زندگی میکنند. برخلافِ تصورِ بقیه، آدم های یا اینورِ بوم یا آنورِ بوم، خیلی راحت و ریلکس به زندگیِ خودشان ادامه میدهند و بقیه را کم کم مجاب میکنند که "من اینطوری ام". متفاوت بودن بر خلافِ ظاهرش اصلا کارِ سختی نیست. چون خودتی و خودت.
مثلا میفهمی که قشنگ تر از بقیه میخندی، میفهمی که بر خلافِ بقیه در مواقعِ بحرانی میتوانی لبخند به لب داشته باشی و آرام باشی، میفهمی که بهتر از بقیه مینویسی، میفهمی که بهتر از بقیه فکر میکنی، میفهمی که ایده پردازِ عالی ای هستی و بعد از فهمیدنِ هر کدامِ اینها تلاش میکنی خودت را بکنی تویِ چشم. مثلا مدلِ لباس پوشیدنت، مدلِ راه رفتنت، مدلِ ادایِ سین و شین و تا و را و هـ جیمی ات فرق میکند، مدل سجده هایت، مدلِ جانماز پهن کردنت، مدلِ قنوت هایت فرق میکند. تو همه ی تلاشت را میکنی که تفاوتت را حفظ کنی. و این بر خلافِ تصورِ عموم از متفاوت ها، اصلا کارِ سختی نیست. اصلا سخت نیست که تو متفاوت باشی و این تفاوت را یک جوری [که بالاخره در جریانِ حیات یاد میگیری چجوری] بزنی تو سرِ بقیه.

میدانی سخت چیست؟ سخت این است که بدانی مدلت کاملا این طرفی ست، یا کاملا آن طرفی ولی بفهمی که هیچ کدامِ این دو طرف بر خلافِ ظاهرشان، برخلافِ آداب و رسومشان، برخلافِ اسم درکردنشان حق نیستند. تو طیِ جریانِ حیاتت به "حق" برخورد کرده ای و فهمیده ای این همه حفظِ مدل برای رهایی از همین "حق"ی بوده که کشفش کرده ای و حالا تصمیم با توست، میتوانی ندیده اش بگیری یا میتوانی زین پس "سخت" زندگی کنی، یعنی جایی در میانه ی میدان.

* رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست [مولانا]
  • انارماهی : )

نکته:

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ
مبارزه با نداهای درونی ای که میگه:
خاک تو سرت، تو هیچی نمیشی، بدبخت، بیچاره، بی دست و پا، چلمن، ...
یک جور مبارزه با نفس محسوب میشه
حواسمون باشه
کدوم ندای درونی رو بشنویم
کدوم یکی رو نه

  • انارماهی : )

اگر هنوز زنده ای حواست را جمع کن

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ

میگویند مبارزه ی با نفس، هر بار، اندازه ی، هفتاد بار جان دادن سخت است.

امروز

چند بار جان دادی؟


  • انارماهی : )

خودت را دریاب

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

از بعدِ خواندنِ این پست که توصیه میکنم خواندنش را. دارم فکر میکنم که خب بله، درست، صحیح، "ید الله مع الجماعه" ولی آیا به همین راحتی که ما بهش نگاه میکنیم؟ ما این طوری نگاه میکنیم که دعای دسته جمعی زودتر مریض را شفا میدهد، یا بلندتر نگاه کنیم این طوری که عبادتِ دسته جمعی قبول تر است، افق دیدمان را ببریم بالاتر به این نتیجه میرسیم که ترکِ عاداتِ بدِ اخلاقی یا ایجادِ صفاتِ خوبِ اخلاقی با جمع بهتر رخ میدهد و باز هم بالاتر اینکه مثلا در جمع زودتر میشود نماز شب خوان شد و هزار و یک تا از این توضیحات و توصیفاتی که اینور و آنور درباره ی جمع و فوایدش میخوانیم.

اما سوالِ من که بعد از خواندِ پستِ مذکور به وجود آمده این است که آیا این نسخه ی "جمعی" برای همه و در همه ی زمان ها و با هر جمعی و به هر شکلی صادق است؟ جمع از کنارِ هم بودنِ عده ای با داشتن مشترکاتی حاصل میشود، پس چرا خدا همه جای قرآن مدام گفته  اکثرشان نمیفهمند، نمیدانند، شکرگزاری نمیکنند، شرک میورزند و ... یعنی در نفهمیدن و ندانستن و عمل نکردن و کفر ورزیدن و شرک، مشترک بودن هم باعث به وجود آمدنِ جمعی میشود که بنابر قرآن اکثرِ جمع ها را فرا میگیرد.


شاید تاکیدِ همراهی با جمع این است که وسطِ آن هایی که نمیفهمند و نمیدانند و فکر نمیکنند و شکر نمیکنند و کفر میورزند و شریک قرار میدهند و ... درست وسطِ همه ی اینها تو بتوانی و اتفاقا باید بتوانی پیامبرِ خودت باشی، نه اینکه خودت را ول کنی و هی بگردی دنبالِ این جمع و آن جمع و این کلاس و آن مدرسه که به خدای خودت برسی.


شاید اصلا همین تاکید خیلی خیلی خیلی زیادِ دین ما رویِ نمازِ جماعت و عبادتِ دسته جمعی همین باشد که در همین جمع هاست که باید خودت را نشان بدهی نه اینکه بنشینی ببینی این جمع ها چی به تو میدهند.



+ البته روایتی هم هست که این جمله ی ید الله ... را حضرتِ علی علیه السلام در جنگ نهروان خطاب به خوارج فرمود و اصلا میگویند اصلِ جمله این است "فأن یداللَّه علی الجماعه و ایاکم و الفرقه" نه آن چه ما میخوانیم. حالا میتوانید در اینترنت سرچی داشته باشید و همچنین نظرِ اساتیدِ دور و برتان را در مورد جمع و جماعت بخوانید و بدانید.

  • انارماهی : )

خوشا به حالت، ای روستایی

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ب.ظ

روستا، قبل ترها برایم معنایِ محیطی را داشت ساکت، ساکن، به دور از امکانات، غیرِ بهداشتی، ناامن و سرشارِ از زحمت. زندگی در روستا و حتی یکی دو روزی سر کردن در روستا آنقدر برایم ثقیل و سخیف بود که هربار برنامه ی خانواده به یکی دو روز را در روستایی سپری کردن میرسید درونِ خودم روضه خوانی ها آغاز میکردم.

چند سالی ست اما معنی و مفهومِ روستا برایم تغییر کرده. روستا، سَبُک است. خیلی سَبُک؛ و ساده است. خیلی ساده. ساده تر از دقیقه به دقیقه تلفن داشتن، ساده تر از هر ثانیه در دسترسِ همه بودن، ساده تر از آب خوردن. انگار هوایِ روستا، هوایِ متفاوتی ست. نه بخاطرِ آلودگی و دود ماشین و گازوئیل و بنزین. روستا متفاوت است از شهر، اتمسفرِ سبک تری دارد انقدر سبک که شب هایش را "نمیتوانی" دقیقا "نمیتوانی" قم اللیل الا قلیلا نباشی. روزهایش را نمیتوانی دائم الوضو نباشی. نمیتوانی، نمیتوانی اصلا هرچقدر که بخواهی نمیتوانی صدایت را ببری بالا، نمیتوانی خوش بین نباشی، نمیتوانی. انصافا نمیتوانی. تو همان آدمِ عصبیِ زودجوشِ تندِ بد اخلاقِ روزهای قبلی، ولی در روستا انگار همه ی اینها یک جوری سبک میشوند. شاید روز اول همان طوری باشی ولی از روز دوم انقدر جنسِ خودت را بیگانه با فضایی که درونش هستی میبینی که دیگر "نمیتوانی" همان آدم روزهای قبل باشی.

ناخودآگاه کارهات را عقب نمی اندازی، ناخودآگاه سفره را جمع میکنی، ناخودآگاه از ظرف شستن بدت نمی آید، ناخودآگاه داد نمیزنی، ناخودآگاه بین الطلوعین بیداری، ناخودآگاه حرفِ لغو نمیزنی، انگار در روستا ناخودآگاه آدم میشوی.

خیلی به همه ی اینها فکر کردم. جوابم را در تعدد مورچه ها و موریانه ها و سوسک ها و سگ ها و پشه ها و مگس ها و گربه ها و درختان و سنگ ها و رودخانه ها و چشمه های روستا یافتم. در روستا، "یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض" ؛ تعدد دارد، نمود دارد، دستِ انسانِ هرجایی هنوز بهش نرسیده، در روستا تعدد تسبیحِ خدا را در الکترون ها و پروتون های هر مولکولی میبینی. روستا انگار خودِ تسبیح است، یک تسبیحِ واقعی.

  • انارماهی : )

قسم به نام، آن هنگام که از آنِ تو باشد

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ
داخلی-روز-زل زده به سقفِ اتاق:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ


مخلوط داخلی و بیرونی-شب-نشسته دمِ درِ حیاطِ مسجد:

سالی سه شب، بخوان برای سیصد و شصت و اندی روزِ باقی مانده، تا یادت باشد، آنجا که همه چیز تنگ شد، آنجا که آسمان به زمین آمد، آنجا که تنها ماندی، آنجا که کارد میانِ استخوانت نشست، آنجا که جگرت زیرِ دندان پاره پاره شد، آنجا که اشک همدمِ شب هات بود، آنجا که گناه همه ی وجودت را گرفت، آنجا که کیف کردی که زدی تویِ دهانِ دین و مذهب، آنجا که آبرویت رفت، آنجا که پدر و مادرت هم تو را از خود ندانستند، آنجا که از همه جا رانده و مانده شدی و به خودت آمدی و دیدی فرقی نمیکند، دیندار باشی یا لجباز، درماندگی جزء جدایی ناپذیرِ وجودِ توست، به خودت میایی و میخوانی : یا حبیب من لا حبیب له، یا رفیقَ من لا رفیق له، یا راحم العبرات، یا انیس من لا انیس له، یا راحم من لا راحمَ له، یا ملجاء العاصین، یا غافرالمذنبین، یا من هو فی حکمته لطیف،یا خیرالمحبوبین


بیرونی-شب-کوچه:

هزارتا راه گذاشته برای هر هزارتا سختیِ استوارِ زجردهنده ی مشقتباری که انسان را درونِ آن خلق کرده، تو ناگزیری به پناه بردن به دامنِ همین یکی یک دانه خدا. تو را چه میشود که یادت میرود ؟ دوست و رفیق و مادر و پدر و فرزند و همسر و استاد و معلم و هرکس که هست، میتواند اندازه ی پنج تا از این اسم ها برای تو باشد ؟


+ کَبَد: زجر، سختی، مشقتِ ماندگار، زحمت

  • انارماهی : )

یک نفر

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ق.ظ

مدتیه دارم فکر میکنم به اینکه این انصافه؟

نسبتِ کلِ جمعیتِ کره ی زمین تو هزار و چهارصد و اندی سالِ قبل، به پنج نفر

به

نسبتِ کلِ جمعیتِ کره ی زمین، الان، به یک نفر که حاضر هست و نیست ...


یک نفر به پنج نفر

هفت میلیارد و اندی به "کم" نفر

...

البته که اونی که تعیین میکنه چی تو این عالم انصافه و چی نیست من نیستم، ولی خب حق دارم دلم بسوزه که تو روزگاری اومدم که یک دانه امامِ معصومم حاضر هست و نیست ...


قبول حق باشه طاعاتتون


+ این پست میتواند روضه ی این شب هایمان باشد : کلیک

  • انارماهی : )

27. آنی شرلی نسخه ی بومی

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ب.ظ

چرا ما یه نسخه آنی شرلی تهرانی که تویِ آپارتمان بزرگ بشه و صبح ها به جای رد شدن از وسطِ جنگلِ ارواح از ترافیک همت بگذره و به جایِ کالج بره دانشگاه و به جای جشنِ رقص، تو همایش اِم اِس شرکت کنه و به جای معلم همون روستایِ خودش شدن، با مدرک کارشناسی بیاد دستبند بفروشه و تویِ مترو بفروشه و به جای اینکه برای دیانا بهترین دوستش با شمع علامت بفرسته ، صبح به صبح دوستش مریم رو از با زنگِ گوشی از خواب بیدار کنه، نداریم؟

  • انارماهی : )

22. عادتِ رمضانیه

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ق.ظ

رمضان فرصتِ خوبی ست برای ایجادِ عادت های خاص، مثلا در این ماه میتوان به راحتی ساعتِ خواب و بیداری روزانه را تغییر داد، به راحتی میشود مقابلِ شکم چرانی های روزمره و ریزه خوری های نالزوم ایستادگی کرد و بعد از این ماه هم سرش ماند. در این ماه میتوان خیلی قرارها گذاشت و بعد از ماه هم آن را ادامه داد، سفره ی پهنی ست که هر کس نه به اندازه ی کَرَمِ صاحبخانه؛ که به اندازه ی توانِ خودش میتواند بردارد.

شرطِ موفقیت آن است که به رمضان به چشمِ فرصتی نگاه کنیم برای شروع، سکویی برای پرتاب، راهی برای ایستادگی، نه روزهای گرم و سخت و طاقت فرسایی که باید زودتر از آن گذشت.


هنوز دیر نشده. شش روز رفته، بیست و چهار روز باقی مانده، برخی کارشناسان معتقدند برای ایجادِ یک عادت سه هفته یعنی بیست و یک روز کافی ست، شما از امروز میخواهید چه عادتی را در خودتان ایجاد کنید که بعد از این ماه هم بهش پایبند بمانید؟


  • انارماهی : )

تغذیه ی معنوی

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۲ ق.ظ
اگر نماز شب نخونیم ، نماز و روزه های قضا رو نگیریم ، بین الطلوعین بیدار نباشیم ، قرآن نخونیم ، زیارت عاشورا نخونیم و خیلی دیگه از اعمال واجب و مستحبی رو به دلائل گوناگون انجام ندیم . نه خدا از ما خشمگین میشه و عذاب الهی نازل میکنه رو سرمون ، نه ائمه ازمون ناراحت میشن و اگر دست دراز کنیم جوابمون رو نمیدن و نه هیچ گونه فاجعه ی دیگه ای رخ میده . خدا همون خدای رئوف و بخشنده میمونه و ائمه هم همون بزرگوارانِ عاری از کِبر . اما اگر این تغذیه های معنوی رو از زندگی مون حذف کنیم با این دید که خدا میبخشه [قطعن میبخشه شکی توش نیست] و لزومی نداره حالا انقدرم به خودمون سخت بگیریم و دلائل دیگر ، یه روزی یه جایی کم میاریم و نمیفهمیم چرا و از کجا و چجوری ، تغذیه ی معنوی رو نباید از زندگی حذف کرد . حس میکنم اصلن فلسفه ی رمضان همین باشه ، یک ماه تغذیه ی معنویِ واجب اندک مدتی میتونه ما رو حفظ کنه و دیگه اینکه تجربه ی این یک ماه و برکاتش به قدری شیرینه که به انسان میفهمونه در کنارِ تمامِ مسائل ریز و درشت زندگی باید تغذیه ی معنویِ مداوم و مستمری هم داشت .
  • انارماهی : )

استفراغ جهنده

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ق.ظ
همه ی ما تجربه ی این رو داشتیم که دلمون خواسته باشه رویِ یکی بالا بیاریم . دوستان دقت داشته باشند که برای بالا آوردن و استفراغ روی فرد مورد نظر باید حتمن قدشون بلندتر از اون فرد باشه تا محتویاتِ معده به خوبی رویِ سرِ طرفِ مقابل خالی بشه فلذا رویِ افزایش قدِ فرهنگی ، اخلاقی ، معرفتی خودمون کار کنیم که بتونیم خیلی خوب و قشنگ بالا بیاریم که صاف بخوره به هدف
  • انارماهی : )

به جای قضاوت کردن سوال کنیم

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ
ما آدمها بندهء قضاوت هایمان هستیم . این را این ترم سرِ کلاس روانشناسی یاد گرفتم . وقتی دوستی بهم چپ نگاه کرد و بدم نیامد که هیچ از صدتا قربان صدقه هم بیشتر به دلم نشست ، فهمیدم استادِ روانشناسی حق داشت که یک ترم حلقش را پاره کرد تا به ما بفهماند قضاوت نکنیم . یا وقتی دوستی بهم گفت "بالای چشمت ابروست" و این جمله را از صد مَن زهر بدتر نوشیدم و روانم را پریشان کردم ، فهمیدم چرا استاد این همه تاکید داشت وقتی معنای حرفی یا نگاهی یا کلمه ای را در حرفهای طرف مقابلمان نمیفهمیم ازش بخواهیم برایمان تعریفش کند . بگوید منظورش چه بود ، دقیقن معنای نگاهش را برایمان شرح دهد . دقیقن وقتی از کسی میرنجیم ، یا از این فکرهای "نکند ناراحت شده باشد" و اینها ، داریم بر اساس قضاوت ذهنی مان در مورد فرد تصمیم میگیریم . اگر ذهنمان را پاک کنیم و زندگی کنیم ، زندگی شیرین میشود . بر اساس فطرتمان عمل میکنیم و درست عین روزهای قشنگِ کودکی میپرسیم و منتظر میمانیم تا جوابمان را بدهند و بعد لبخند میزنیم و با خیالِ راحت زندگی میکنیم .
  • انارماهی : )

پنبه فراموش نشود

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ق.ظ
برای سرمایه گذاری ، موقع انتخابِ سبدِ پورتفوی مورد نظر ، یک سرمایه گذار با این دید به بررسی سبد میپردازه که سبد پرریسک هست یا نه ، صرفِ ریسکش چقدره ، از شرکت های کوچیک تشکیل شده یا بزرگ و همهء اینها رو دز نظر میگیره . سرمایه گذارانی که از ریسک میترسن میرن سراغ سبدهای پورتفویی که ریسکشون خیییلی پایین باشه و خب ریسک پذیرها ترکیباتِ سبد پورتفوی شون کاملن فرق میکنه . اینها رو کارگزار بورس یا مشاورِ مالی شما بهتون میگه و راهنمایی تون میکنه و به شکلِ بی طرفانه ای ابتدا سبدهای سرمایه گذاری مختلف رو به شما نشون میده تا بتونید انتخاب کنید . توی زندگی عادی ، آدمهای کمالگرا ، جسور و آرمان نگر نباید برن سراغِ آدمهای ترسو و معمولی و محافظه کار . نباید حرفها ، راهکارها و نگرش اونها به زندگی رو حتی بشنون ، چون میشه مانعی بر سرِ راهشون ، چون روشون تاثیر میزاره . اگر آدمِ کمالگرایی هستید ، اگر جسورید و بلند پرواز ، یا از آدمهای محافظه کار دوری کنید یا همواره با خودتون پنبه ای داشته باشید که توی گوشهاتون قرار بدید . شما نباید برید سراغ یک سبدِ کم ریسک و کم بازده .   + بالاخره من یه چیزی باید از درس مدیریت مالی دو بفهمم یا نه؟ :دی
  • انارماهی : )

از استادهای مان ، "اُستاد"ی یاد نگیریم

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ
بچه که بودم ، تا آخرین سالهای دبیرستان ، دوست داشتم معلم بشوم . توی بچگی عروسک هام رو میچیدم جلوم و براشون حرف میزدم . سیر تا پیازِ هر چیزی رو هر جوری که به اقتضای سنم فهمیده بودم میگفتم . هر کس از دمِ اتاقم رد میشد اول میترسید و با هول میومد تو که ببینه بچه با کی داره حرف میزنه و بعد به عقلم شک میکرد . این روندِ حرف زدن با شاگردانِ فرضی تا آخرین سالهای دبیرستان ادامه داشت . وقتی عزیز اینها هنوز خونه رو نکوبیده بودن و طبقهء دوم مُلکِ فرمانروایی من محسوب میشد ، یه مدرسهء بزرگ داشتم با چندین کلاس و چندین دانش آموز تو مقاطعِ مختلف . بهشون درس میدادم و براشون حرف میزدم . یکی از تفریحاتم هم این بود که گاهی برای شاگردام بلند بلند کتاب میخوندم و یکی از کتایهایی که خیلی براشون میخوندم "آنی شرلی" بود و یه وقت هایی هم حافظ خوانی داشتیم .تو پیش دانشگاهی دلم نخواست معلم بشم ، از دنگ و فنگ و بی احترامی هایی که به معلم هامون میکردیم بدم اومده بود . از حرفهایی که پشتِ سرِ معلم هامون بود بدم اومده بود . از تیکه هایی که معلم ها بهمون مینداختن بدم اومده بود . از معلمی که بخاطرِ رنگِ جامدادیِ من که همرنگِ یکی از احزاب سیاسی اون روزها بود و دستِ دوستم بود و فکر کرد جامدادی مالِ اونه و تا آخرِ سال باهاش لج موند ، علی رغم همهء تلاش های من برای اینکه معلم عزیزمون بفهمه جامدادیِ سبزی که روش عکس گاو داشت مالِ منِه نه اون بنده خدا ، بدم اومده بود . از معلمی که تو جلسهء اولی که نشست سرِ کلاس بدونِ هیچ شناختی برگشت بهم گفت معلومه ازونایی هستی که درس نمیخونن ، بدم اومده بود . من از معلم شدن بدم اومده بود . برای همین خاطرهء همهء معلم های خوبِ گذشته م رو از یاد بردم .وقتی واردِ دانشگاه شدیم بخاطرِ استادِ خیلی خوبی که ترمِ دو داشتیم ، دلم خواست استاد دانشگاه بشم . تئوری های خاص خودم رو داشته باشم و به دانشجوها یه چیزی یاد بدم و باهاشون رفیق باشم تا دشمنِ خونی شون . از ترمِ سه به این طرف از اساتیدمون دروغ شنیدم ، تهمت شنیدم ، تمسخر دیدم ، بی ادبی دیدم ، پایین تر از شان رفتار کردن های آزاردهنده دیدم ، به سخره گرفتنِ مذهب رو دیدم . اما هیچ کدومشون باعث نشدن از استاد بودن بدم بیاد چون هم بزرگتر شده بودم و هم میدونستم چه چیزهایی باید درست بشه و ایراد کار کجاست ، تصمیم گرفتم همهء خواسته های یه دانشجو رو خوب ببینم و بنویسم و به خاطر بسپرم تا فردا روزی یادم بمونه که من هیچ فرقی با کسانی که دارن به حرفم گوش میدن ندارم .اما امشب ، کمی به این کلمه و شان کسانی که مدام با این نام خطاب میشن شک کردم . کاش واژهء جایگزینی برای خانم ها و آقایانی که محضِ خالی کردنِ عقده های دورانِ کودکی پا به دانشگاه گذاشته و دانشجو را منطقهء حفاظت شدهء تام الاختیاری برای خالی کردنِ تمام عقده هایشان میدانند به جایِ واژهء والا مقامِ استاد ، پیدا کنم .
  • انارماهی : )

لطفن "لجن" نباشیم .

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ
" فَاءِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُّوحی فَقَعُوا لَهُ سَجِدیِنَ " سورهء حِجر ، آیهء بیست و نه ترجمه آیه از شیخ حسین انصاریان : پس چون او را درست و نیکو گردانم و از روح خود در او بدمم ، برای او سجده کنید .چند آیهء قبلی اشاره داره به نحوهء خلقت جن و انسان که جن رو از آتش آفریدند و انسان رو از گِلی خشک و متعفن و تیره رنگ و لجن مانند . خدا چرا داره اینطوری شرح میده که انسان رو از چی آفریده ؟ برای اینکه بگه حضرتِ انسان جان تو ، بدونِ روحِ من ، هیچی نیستی ، یه گِلِ خشکِ متعفنِ تیره رنگِ لجن مانندی ، و اگر قرار شده که ملائکه به تو سجده کنند برای اینه که من از روحِ بزرگ و نامتناهی خودم به تو بخشیدم .حالا ، حضرتِ انسان جان ، آبروی خدا رو نبر ، توی روحِ خدا ، صفاتِ خدا به تو منتقل شده ، میتونی ستار باشی پس باش ، میتونی غفار باشی پس باش ، میتونی محسن باشی پس باش ، میتونی حنان باشی پس باش ، ... ولی حواستُ جمع کن ، چون میتونی دروغگو هم باشی ، میتونی حسود هم باشی ، میتونی پست باشی ، میتونی کینه ورز باشی ، چون اختیار داری حضرتِ انسان ، .. ولی اگر این موردهای دومی باشی ، تبدیل میشی به یه گِلِ خشکِ متعفنِ تیره رنگِ لجن مانند ...
  • انارماهی : )
با قرار گرفتن در موضع اقتصادیِ بالاتر ، وسایل و لوازمی که بقیه به دلیل قرار داشتن در سطح پایین تری از موضع اقتصادیِ ما* مجبور به استفادهء از آنها هستند را ، [حداقل جلویِ چشمِ خودشان] مورد بی میلی و بی رغبتی قرار ندهیم .مثال : اگر بابات برات آیفون فایو اِسِ گولد خریده ، هی نیا جلوی همکلاسی ت که گوشیش یه اندروید ساده س بگو : وااااااای تو چجوری با این سر میکنی ؟ من از گوشیای اندروید انقدر بدم میادلطفن :بعد از خوندن مثال توجیه نکن که اون باید شعور داشته باشه ، خب تو هم شعور داشته باش به خدا به هیچ جای دنیا بر نمیخوره .علت :اون افراد کم کم از ما فاصله میگیرند ، حس تایید پذیری از گروه دوستان رو از دست میدن ، جوامع دوستی مون استحکام خودش رو از دست میده .*ما : ما یِ نوعی
  • انارماهی : )

میانِ گریه میخندم .

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ
چرا هنوزم که هنوزه یه استاد دانشگاه یا یه مشاور تحصیلی یا یه پدر یا یه مادر یا یه آدم پیدا نمیشه که بگه :مهم نیست که تو توی دانشگاه چی میخونی ، مهم نیست که کاری که میکنی همونی باشه که درسش رو خوندی ، جنبهء اقتصادیِ زندگیِ تو الزاماً هیچ ربطی به جنبهء علمی ت نباید داشته باشه ، ... حالا اگر داشت که چه بهتر ولی اگر فلان رشته رو دوست داری یا فلان راه رو میخوای انتخاب کنی برو توش و لذت ببر ، روزی ت به هر حال میرسه حالا واسطه ش یا میشه رشتهء دانشگاهی ت یا نمیشه .چرا هنوزم که هنوزه ، یه دانشجو یا یه کارمند ، یا یه دختر یا یه پسر یا یه آدم پیدا نمیشه که بگه :مهم نیست که من میتونم با وضعیت موجود کنار بیام یا نه ، مهم  اینه که این وضعیت درست نیست و میشه تغییرش داد و حالا که میشه تغییرش داد من باید برای اصلاح این وضعیت تلاش کنم حتی اگر خودم هیچوفت نتونم از وضع بهتری که در آینده به وجود خواهد اومد استفاده کنم ....چرا هنوزم که هنوزه جای اعتراض رو صفحهء فیسبوک و اینستاگرام و وی چت مون میدونیم ؟ چرا هیچوقت بلند نمیشیم بریم با مسوول وضعی که باعث اعتراضِ ما شده صحبت کنیم و به هر قیمتی شده حتی اگر شده یه دونه آجر رو درست بزاریم رو دیوارِ ساختمونی که داریم توش زندگی میکنیم و مدام از اینور و اونورش شکایت داریم و شکایات رو میکنیم جوک و نقلِ محافل دوستانه و خانوادگی مون ... ؟ ... چرا به این فکر نمیکنیم که مهم "من" نیستم که میتونم با این وضع به هر حال کنار بیام ، مهم وضعیتِ غلطی هست که خیلی ها توش هستند ... خیلی هاپ.ن:داشتم ایراد میگرفتم که : سرزنش نکن فلانی ، پیامبر فرمودند : هرکه مومنی را به چیزی سرزنش کند ، نمیرد تا خودش به آن چیز مبتلا شود .گفت : خب اینجوری که آدم باید لال شهگفتم : خب لال شیم ..کاش لال میشدیم ...
  • انارماهی : )

صبوری یعنی فرصت دادن نه فقط به خودت ، به خلقِ خدا

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ
یه آدمایی توی دنیا هستن ، نمیدونم نمازشب میخونن یا نه . مقید به اعتکاف و دعای ندبه و دعای کمیل هستن یا نه . انفاق میکنن یا نه . نمیدونم بعد از هر نماز تسبیحات حضرت زهرا رو میگن یا نه . نماز قضا دارن یا ندارن . نمیدونم نمازجمعه شون ترک میشه یا نمیشه ... نمیدونم واقعن مستحبات رو انجام میدن یا نمیدن ... ولی "صبور" اند .صبوری فقط به اینکه وقتی عزیزت مرد خیلی عجز و لابه نکنی نیست . صبوری فقط به اینکه وقتی پول نداری از دیوار مردم نری بالا یا چشمت به دستِ این و اون نباشه نیست . صبوری فقط به اینکه موقع بلا خدا رو یادت باشه نیست . صبوری فقط به این معانی عامیانه نیست .صبوری به اینم هست که قضاوت نکنی ، اجازه بدی و فرصت بدی خودشون رو برات شرح بدن ، فرصت بدی برات حرف بزنن ... صبوری به اینم هست که صبر کنی تا فرصت داشته باشند .
  • انارماهی : )

حداقل مثِ اونایی که بهشون فوش میدیم نباشیم ...

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ
معمولاً وقتی یکی یه کاری میکنه که بنظرمون زشت میاد ، خودمونی بگم ، وقتی یکی میچزونتمون یا یه کاری میکنه که انقدر حرصمون درمیاد که میخوایم دونه دونه موهای خودمون و اون رو از ته بکنیم ؛ بعد از کلی ناسزا و بد بیراه که نثارِ فردِ مورد نظر میکنیم تصمیم میگیریم که عین خودش باهاش رفتار کنیم ،حواسمون باشه عینِ خودِ کسی که به هر علتی اون همه ناسزا شنیده رفتار کردن ، یعنی عینِ خودِ اون شدن . راهِ بهتری رو در پیش بگیریم برای رفتار با آدمایی که گاهی تلخ میشن .
  • انارماهی : )

صورتـ ـمساله

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۰۰ ب.ظ
صورتـ ـمساله رو با فونتِ دُرُشت نوشتن ، کارِ اوناییه که چشماشون خیلی ضعیفه ...چشمات رو قوی کن و صورتـ ـمساله رو با فونتِ ریز بنویس و دُرُست حلّش کن ...
  • انارماهی : )
به هرچیزی که توی زندگی تون دقت نکردید ، به یه چیزی خیلی دقت کنید .روح ، پاک ترین و مقدس ترین و عظیم ترین بخشِ وجودِ آدمی زاد است و در کنارِ تمامِ این صفات ، رازآلودترین و محجوب ترین و لطیف ترین را نیز اضافه کنید . این روح ، وقتی برای کسی ، شرح میشود ، به آن شخص دِل میبندد ، دقت کنید روحتان را برای هرکسی شرح نکنید . روحِ پاکِ بی آلایشِ مقدستان را برای هر از راه رسیده ای مکشوف نکنید ، روضهء روحتان را مکشوف نخوانید .به جرات میگویم که علت خیلی از دلبستگی های بچگانه و بزرگانه و از سر نیازهای عاطفی و جنسی ، همین شرح کردنِ تمام ابعادِ روح برای کسی ست که شاید ظرفیتِ پذیرشِ انبوهِ حجمِ مکاشفه ای که براش انجام داده ایم را نداشته باشد ... خطرناک آنجاست ، که وقتی تمامِ تمامِ تمامِ پرده ها از هم دریده شد ، وقتی روح مثلِ سفره ای رویِ زمین پهن شد ، طلبِ نزدیکی میکند ، نزدیکیِ بی حد و حساب و مرز را ، و در عالم ماده این نزدیکی میسر نمیشود جز به طریقِ جسم ... این دلبستگی هیچ اشکالی ندارد ، اگر دو طرف ظرفیتِ حجمِ عظیمِ مکاشفه را در روح هم داشته باشند .+ خلاصه ش میشه اینکه : به هرکی از راه رسید زِرتی نزدیک نشید ...
  • انارماهی : )

دو

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
اگرچه در دنیای ادویه جات ، عطرها و طعم های گوناگونی هست برای سلایق متفاوت ولی ، هیچ کس از زعفران بدش نمیاید . تا حالا دیده نشده زنی دنبال زعفران نباشد . برای میهمانی ها پلوی مزعفر سرو میکنند و برای نشاط چای مزعفر مینوشند . چون نیک بنگری هیچ کدبانویی ظرفِ زعفرانش را بی در و پیکر رها نمیکند ، در هیچ مطبخی زعفران مثلِ نمک و فلفل و زردچوبه دمِ دست نیست ، مادرها خوب بلدند از نابلدی های دخترهایشان پنهانش کنند و پدرها خوب میدانند که زعفرانِ خانه را از کدام عطاری تهیه نمایند که خانومِ خانه به هنگامِ طبخ راضی باشد .این زعفرانِ خوش رنگِ خوش بو را نه کنارِ صابون میگذارند ، نه کنارِ زباله دانی ، از ادویه هایی که عطرِ فراوان دارند هم دورش میکنند ، درِ ظرفش باید کیپ شده باشد ، ظرف بهتر است شیشه ای باشد ، کنارِ مُشک هم که قرار بگیرد با تمامِ مُشکی اش ، برایِ عطرِ زعفران ضرر است .درونِ انسان ، چون زعفرانی ست خوش بو و خوش رنگ ، جواهرنشان است و بی همتا ، گاه همنشین صابون است و گاه همنشین مُشک ، کنار صابون که بنشیند باید درش را کیپ کند ، مراقب باشد ، خیلی بهش نچسبد ، هم نشینی با صابون عطر و رنگ و طعمش را میرباید ، در همنشینی با مُشک ، اگرچه او خود همه چیز تمام است و عطرش شهرهء عالم ، زعفران باید مراقبت کند ، مبادا مُشک رویِ تنِ فاحشه ای بنشیند و ... . وجودِ جواهرنشانِ زعفرانیِ آدمی اگر آدم است ، باید حقِ رفاقت و صداقت و صمیمیت نگه دارد و از همنشین خویش پاسداری کند ، اما تا به آنجا که همنشین ، هم نشین باشد ، نه با دیگران نشین .
  • انارماهی : )

یک

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۳ ب.ظ
آدمها ، سوراخ سوراخ اند . مثلِ بشکه های تیر خورده ، بعضی ها از دو دست کمک میگیرند و غافل از شل کن سفت کنِ انگشت و بازیِ بینِ سوراخ ها حیات را تا ممات میگذرانند . بعضی ها مینشینند به تماشای سوراخ ها و از آنچه که از کهنه سوراخِ پیرِ کثیف تراوش میکند ، تناول میکنند . بعضی تمام سوراخ ها را ماله میکشند و این وسط حواسشان انقدر پرتِ ماله کشی به سوراخ هاست که نمیفهمند درِ بشکه هم ماله کشیدند . بعضی ها نور اند ، از توی بشکه چنان تلالویی دارند که از میانِ سوراخ سوراخ های تنگ و کثیف بشکه ، روشنی میبخشند ، یکی به قدرِ خانه اش روشن میکند ، یکی به قدرِ محله اش ، یکی روشنی اش تمام رفقایش را در بر میگیرد و یکی آن قدر نور دارد که فیتیلهء وجودِ بقیه را هم برکت باشد .ظاهرِ آدمها ، شاید لجن مالی باشد ، که بویِ گندش از چند فرسخی پیداست ، ظاهرِ آدمها به گوش و چشم و دهان و دماغشان نیست ، ظاهرِ آدمها به رفتار و وجنات و سکناتشان نیست ، ظاهرِ آدمها به آن چیزی ست که در گذشته بر آنها رفته و بارش تا بی نهایتِ عقبی رویِ دوششان است . گاه بین خود و خدایشان است و گاه کوس رسوایی اش تمام عالم را برمیدارد . ظاهرِ آدمها شاید بشکه پارهء سیاهِ سوخته ای باشد بی همه چیز و در گوشه ای افتاده ، لایقِ زباله دانی ولی درونِ این بشکه چیست مهم است .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۱ ق.ظ
من نوشته های دکتر مطهری رو نخوندم ، میتونم الان اقرار کنم که یک خط هم نتونستم تا حالا از نوشته هاش بخونم ، همیشه حس کردم دنیاش خیلی با دنیای من متفاوته ، یه بار هم کتاب داستان راستان رو توی مدرسه گرفتم دستم دیدم اصلن و ابدن برام تازگی نداره و از اونجا شد که تصمیم گرفتم کتابهای دکتر مطهری رو نخونم .الان چند وقته که اسم آدمهای بزرگی به گوشم میخوره که درباره شون میشنوم : فلان کتابِ مطهری هیچوقت از دستش زمین نمیومد ، فلان کتاب مطهری رو که خوند متحول شد ، در هر حالی کتابهای مطهری رو خیلی میخوند ، فلانی اون کتاب مطهری رو جوید و ... الخ ، این آدمها اطرافمون کم نیستند فقط کافیه از خودشون بپرسیم زندگی تون از کجا تغییر کرد یا بریم دنبال زندگی نامه شون و بفهمیم یه ردی از مطالعه آثار دکتر مطهری توی زندگی شون هست .بریم کتابهای دکتر مطهری رو بخونیم
  • انارماهی : )

ربط این سه تا ... با شما

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۲ ب.ظ
پدر برای آقای کوچک نوشته بود :" مرد هرچه سنگین تر، بی کس تر! هرچه سرشار تر و پربارتر، شانه های دیگران در زیر بار تو ناتوان تر "یک بنده خدایی نوشته بود :" دلم از بعضی ها بدجور گرفته است خدا ، ولی با دلِ گرفته که نمیتوان راه رفت ، آدم را دولا میکند ، تا میکند ، خمیده و کند و پیر میکند ، دلم از هیچکس نگرفته است خدا ... "مینویسم :" اینکه خدا گفته " وای بر کم فروشان آنها که سهمِ خود از مردم را کامل میگیرند ولی برای دیگران کم میگذارند*" فقط به مکاسب بر نمیگرده ، به شاطر و بزاز و بقال مربوط نمیشه ، به محبت ، به بخشش ، به دوست داشتن ، به خندیدن ، به روی خوش داشتن ، به مهربانی کردن ، به اس ام اس دادن ، به زنگ زدن ، به هدیه دادن ، به مردانگی کردن ، به زن بودن ، به جوانی کردن ، به خدا خدا کردن ، به عبادت کردن ، به توقع نداشتن ، به بخل نورزیدن ، به جسارت داشتن در انجام کار خیر ، به خدمت پدر و مادر را کردن ، به احترام گذاشتن ، به کتاب خواندن ، به درس خواندن ، به فعال بودن ، به شیعه بودن ، به مسلمان بودن ، به خوب بودن ، به پیش دستی کردن ... به همهء اینها برمیگرده ... کم فروش نباشیم ها ... حواسمون باشه "* آیه یک ، دو و سه سوره مطففین که ترجمه ش را با ادبیات خودم نوشتم .
  • انارماهی : )

دو تا نکته :

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۲ ب.ظ
یک :وقتی یکی سیر میخوره ، دهنش بوی سیر میگیره ، بعضیا از بوی سیر بدشون میاد ، این بعضیا توی جامعه خیلی زیادن ، دوست ندارن بوی سیر رو از دهن کس دیگه بشنون ...من فکر میکنم بوی بدِ ناشی از خوردن گوشت برادر دینی آدم با توجه به نوع خاص گوشت بدنِ انسان ، خیلی بدتر و مشمئزکننده تر از بوی سیر باشه ... از غیبت کردن جلوگیری کنیم که هم خودمون دهنمون بو نگیره هم مجبور به تحمل بوی کثافت از دهن یکی دیگه نشیم دو :عابرای پیاده وقتی راه بندون میشه ، وقتی یکی بهشون تنه میزنه ، وقتی یکی یهو جلوشون وایمیسه و راهشون رو سد میکنه ، هیچوقت به هم فحش نمیدن ، یا سرشونو میندازن پایین از یه ور دیگه میرن ، یا نهایتن یه چشم غره میرن، اونایی که دعوا میکنن مشکل روانی دارن و ما الان دارم درباره نورم آدما حرف میزنیم ...اما همون عابرهای پیاده وقتی میشینن پشت فرمون ماشین ، اگر یکی بپیچه جلوشون ، یهو ترمز کنه ، یا بهشون تنه بزنه ، هر آنچه که لایق شمر و عمر و خولی لعنت الله علیهم اجمعین ، هست رو نثار همدیگه میکنن ... چون از پشتِ فرمون با شیشه های بستهء ماشین هیچکس صداشونو نمیشنوه و متوجه توهینِ عظیمی که داره بهش میشه ، نمیشه ...+ دروغ چرا دختر ... انگشترت چشمم را گرفت ... : )+ من امروز برای اولین بار یه دانشجوی پزشکی رو از نزدیک دیدم ، قبلنم یه دانشجوی دندونپزشکی رو دیده بودم ، خیلی قبلن تر هم یه دانشجوی اتاق عمل ... شاید یهو دلم خواست پزشکی بخونم : )
  • انارماهی : )

روی دل تان آنتی ویروس نصب کنید

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۳۵ ق.ظ
همه مون بچه ها رو دوست داریم ، بچه ها نمیدونن کینه یعنی چی ، بچه ها نمیدونن نامهربونی و قهر و بد اخلاقی انتقام جویی یعنی چی ، بچه ها نمیدونن زیراب زنی و حسودی و تهمت و غیبت یعنی چی ... بچه ها پاک پاک اند پاکی شون فقط مالِ سنِ کمشون نیست ، خیلی از آدما اون پاکی رو تا بزرگسالی هم حفظ میکنند علتش اینکه که فطرتِ اولیه ای که خداوند در دل قرارش میده و ذاتاً نور هست و برای تمامی انسانها یکسان بوده و هیچ تغییر و تفاوتی با هم ندارند ، توی بچه ها هنوز باقی و زیباست و هنوز آلوده نشده ما آدم بزرگها میتونیم دلمون رو پاک نگه داریم و از آلوده شدن حفظش کنیم نسخه ش اینه : )اون چیزهایی که وارد دلمون میکنیم ، چِک کنیم با چیزهایی که خداوند اول توی دلمون قرار داده ، کینه ، نفرت ، دشمنی ، کفر ، نفاق ... اینها رو در دلِ ما قرار ندادند ، نه کمش رو نه زیادش رو ، ... وقتی میخوایم یه کاری بکنیم ببینیم نتیجهء این کار ، این حرف ، این اقدام برایِ دلِ ما چیه ... بعد انجامش بدیم ... باید چیزی که واردِ دلمون میکنیم با چیزی که از ابتدا در اون قرار داده شده هم سو باشهدل اشرفِ ابعادِ وجودِ انسان هست و اگر کسی دلش رو درست کنه بقیه اعمالش درست خواهد شد ...+ قول داده بودم کتاب حاج آقا مجتبی رو که میخونم براتون بزارم از مطالبش : )این از مطالبِ همون رسالهء دلِ حاج آقا مجتبی هست که به زبانِ خودم براتون نوشتم : ) + من صد هزار جمعه طلب دارم از خدا .... این جمعه ها بدونِ تو آقا حساب نیست ...
  • انارماهی : )

28. کاسه هاتون رو از داخلِ ظرفهای بزرگ پر کنید لطفن

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۰ ق.ظ
بسم اللهبه نقل از حرفهای قشنگِ دوست عزیزم همیشه بهار مینویسم ؛حتمن موقع آب خوردن از شیر آب مدرسه ، یا شیرهای آبِ توی پارک ، با فشارِ زیادِ شیرِ آب مواجه شدید که هیچ آبی توی لیوان یا اون ظرفی که دستمونه نمیمونه و فقط آب به اطراف میپاشه و میریزه ، یا توی قبرستون اگر هوس شستنِ قبرها رو کرده باشید حتمن با فشارِ زیادِ اون آبهای غیرقابل آشامیدنی مواجه شدید و تمامِ لباستون خیس و تیلیس شده و خودتون قبل از قبرها طیب و طاهر شدید ... حتما این نتیجه گیری رو کردید که یا باید فشارِ آب رو کم کرد یا باید ظرف بزرگتری برداشت ، در شرایطِ اضطرار و زمانیکه سرعتِ عمل برای ما مهم باشه نمیتونیم فشارِ آب رو کم کنیم ، و نمیتونیم بریم یه ظرف بزرگتر گیربیاریم و آب بریزیم توش این خانومها و آقایونِ محترمی که میگن : ما فقط خدا رو قبول داریم و کاری به امام و پیغمبر نداریم ... به این توجه کنن که ظرفشون خیلی کوچیکه و زیربارِ انوار عظیم الهی که مثلِ آبشاری پایین میریزه ، میشکنه و یه قطره آب هم توش نمیمونه ، باید یه کاسه بگیرن دستشون و از تو ظرفهای عظیمِ پیامبران و امامان کاسه های کوچیکشون رو پر کنن تا تو شرایط اضطرارِ این عالم بتونن بهره ای از فیوضاتِ الهی ببرند .
  • انارماهی : )

نکته :

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ
آدمهای خیلی خیلی بزرگکهمشکلات ، مسائل و گرفتاری های خیلی خیلی بزرگ و قابل تاملی دارندبهآدمهای خیلی خیلی کوچککهمشکلات ، مصائب و بدبختی های خیلی خیلی کوچک و چیپی دارندمثلِ خودشان ، بزرگ نگاه میکنندنه مثلِ آن آدمهاکوچک و چیپ و پیش پا افتاده
  • انارماهی : )

23. با دوستانمان "نه" دار باشیم

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ق.ظ
خیلی وقتها که با مادر مشغول صحبت و شوخی و گپ و گفت هستیم ، بعدش مادر یهو درهم میشوند ، انگار که یهو - تاکید دارم روی این یهویی بودن - وجودشان پلاسیده میشود ، علت را که جویا میشوم ، میفرمایند :تو در صحبتهات به من بی احترامی میکنیفکر میکنم میبینم هیچ جا قصدم بی احترامی نبوده ، از آنجا که خعلی - تاکید دارم روی خــعــلی - با مادر جان صمیمی هستم ، از صمیمی ترین دوستانم راحت تر باهاشون حرف میزنم و شوخی میکنم .خیلی وقتها که مشغول  انجامِ کاری هستم ، مادر فرمایشی دارند ، خیلی راحت ابراز میکنم که :دستم بنده الان چند دیقه صبر کنید ، درس دارم ، فردا نمیتونم باید برم جایی و ...مادر جان هم قبول میکنند و یا صبر میکنند یا برای انجام فرمایشات خود فرصتی دیگر در اختیارم میگذارند .وقتهایی که درباره این مسائل با مادر صحبت میکنم ، معمولن ایشان گله منداند که تو آنطور که باید به من احترام نمیگذاری ، و من سراپا سکوتم چون آنچه مادر حمل بر بی احترامی میکنند را صمیمیت میدانم ... قصدم اینجا حالا بیان این نیست که با مادرهایمان چگونه و چطور رفتار کنیم ، آنقدر جایگاه رفیع مادر اظهرُ من الشمس است که همه میدانیم ، نکتهء جالبی که به ذهنم رسید این بود که در تمام شکایتهای مادر از رفتار به ظنّ خود صمیمانه و راحتم یک پاسخ دارم و آن : من با شما بیشتر از هر کسی راحتم ... هست آدم وقتی با کسی خیلی راحت باشد ، فقط باهاش شوخی و خنده و خوش گذرانی نمیکند ، وقتی با کسی خیلی واقعن ندار باشیم ، خیلی راحت میتوانیم دربرابر خواسته های غیر منطقی اش بگوییم : نه ، و در مقابل خواسته های منطقی اش که در توانمان نیست ایستادگی کنیمهمان طور که با مادر و پدرهایمان ندار هستیم و خیلی راحت به آنها که نباید نه میگوییم ، میشود به دوستانی هم که خیلی باهاشان ندار هستیم ... خیلی راحت نه بگوییم ... قطعن اگر دوستی مان واقعی باشد ، به این راحتی ها از هم گسسته نخواهد شد
  • انارماهی : )

17. غرور مساوی ست با شرمندگی

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ق.ظ
آدمهایی که وقتی ثروت عظیمی بهشون میرسه که خودشون هیچ نقشی توی به دست آوردنش نداشتند ، عموماً به اون ثروت غرّه میشن و اصطلاحاً بهشون میگیم : نوکیسه چون واقعا هیچ نقشی در به دست آوردن اون ثروت نداشتند ، واقعا مسخره س که بخوان بهش بنازن ، همونجوری که یک شبه بهش رسیدند یک شبه هم از دست میدنشوآدمهایی که وقتی یهویی و بدون اینکه خودشون نقشی در زندگی اقتصادی شون داشته باشند از عرش به فرش میرسن اصطلاحاً و فقیر میشن ، مثل گروه اول واقعاً مسخره س که بخوان از اون فقری که نقشی توش نداشتند و شرایط خانواده یا روزگار ایجاب کرده که فقر رو تجربه کنند احساس شرمندگی کنند و برن گوشهء عزلت ...این احساس شرمندگی و اون احساس غرور هر دوش از نفس امّاره سرچشمه گرفته ... به احساساتی که درمورد اتفاقات زندگی داریم فکر کنیم
  • انارماهی : )

16. قانون یکِ بندگی :

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۲۱ ق.ظ
از روی سرمشق نوشتن را هم از همین لحظه آغاز میکنیم ... و سرمشق پنجم ... چنین است :بنده از اموال موقوفی خداست ، عام المنفعه بوده و تصرّف در آن جایز نیست و خروج آن از محلّ وقف منوط به اجازهء متولّی ست ...: )
  • انارماهی : )
نوشته بود :"بچه که بودم ، همیشه یکی از افتخاراتم تند دویدن بود ، برندهء مسابقاتِ دوی مدرسه ، همیشه من بودم ، ولی وقتایی که توی کوچه داشتیم با بچه ها میدویدیم و دمپایی پلاستیکی پام بود ، وسطِ دویدن یهو دمپایی م از پام در میومد و بالتبع از بقیه عقب میموندم ... ولی غمم نبود ، با همون سرعتی که داشتم میرفتم رو به جلو برمیشگتم و تند دمپایی م رو پام میکردم و دوباره میدویدم ... با سرعتِ بیشتر و نفس تنگیِ بیشترتر ..."حکایتِ ماست و این جمعه ها ، از اولِ هفته میدویم تا جمعه که دمپایی پلاستیکی مون از پامون درمیاد و ... نا امید نباید شد ، مهم اینه که تو مسیر داریم میدویم ... انشاالله که همه توی مسیر هستیم حالا یه ذره عقب و جلو توفیر نداره ... مهم اینه که وقتی دمپایی پلاستیکی مون از پامون درومد زودی برگردیم و پامون کنیم و دوباره بدویم ...
  • انارماهی : )

13. کجایِ کاری اخوی/همشیره ؟؟

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۴۶ ب.ظ
فرض کنید شرکتِ مایکروسافت ، با آن هم دبدبه و کبکبه و برو بیا و غولِ نرم افزاری دنیا و اینها ، یهو ناپدید شود ، بعد از چند وقت یک ایمیل به تمامِ آدمهای دنیا از طرفِ مدیرِ شرکت ارسال شود که : اگر هنوز میخواهید از خدماتِ شرکتِ مایکروسافت استفاده کنید باید از طریق ایمیل هفته ای یک بار با مدیرِ شرکت در تماس بوده و برایش از حال و احوالِ خود بنویسید و رایگان از خدماتِ شرکت استفاده کنیددر همین حین ، شرکتِ دیگری به نامِ شایکروسافت به میدان میاید و کلیهء خدماتِ مایکروسافت را با قیمتِ خیلی خیلی بالاتری به شما ارائه میدهد ولی به همان شکلِ قبلی ، یعنی شما کاملا با فیزیکِ شرکت در صورتِ لزوم در ارتباط بوده و میدانید جنسی که مصرف میکنید چیست و از کجاست و چجوری ست عقل سلیم چه کار میکند ؟ هفته ای یک بار ایمیل را میفرستد و رایگان از بهترین خدماتِ مایکروسافت استفاده میکند و در این ایمیل زدن ها با تمامِ اهالی مایکروسافتی آشنا میشود و کلی هم اطلاعات کسب میکندعقلِ نا سالمِ بدبختِ بیچاره چه کار میکند ؟ شرکتِ شایکروسافت را ترجیح داده و مدام در شک است که حتما ریگی به کفشِ مایکروسافت هست که رفته در خفا و دارد یواشکی اطلاعات میدهد و آن هم رایگان ... لابد کاسه ای زیرِ نیم کاسه است و ... خلاصه چون اکثرهم لا یتفکرون هستند مردم اصولا ... نتیجه این میشود که شایکروسافت خیلی شرکتِ خوبی ست و مایکروسافت حتی اگر بد شناخته نشود از یادها محو میشودبه اختصار عرض کنم خدمتِ شما که حکایت ، حکایتِ همین امام و نایب بستن ماست ، به برخی از بزرگانِ عالمِ اسلام ... برادرِ من ، خواهرِ من ، امامِ زمانمان حیّ و حاضر و ناظر هست ، حیف نیست که به جای دعوا بر سرِ حق بودن و نبودنِ عالِمی بزرگوار از راهِ حق منحرف شویم و اصل را از یاد ببریم و به فرع بچسبیم ؟نکن ، قربانِ قدت شوم ... وقتت را تلف نکن
  • انارماهی : )

11. اینجا ایران است ... سالها بعد از دفاع مقدس

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ق.ظ
اسباب بازی و گوشی و گردو و آب معدنی و پرتقال و خیار و کاهو ... به درک با آمپولهای چینی که مادرها و نوعروسان را پشت سر هم ازمان میگیرند ...لااقل بگویید چه کنیم
  • انارماهی : )
فیسبوک شبکه اجتماعی ست که ما نسل جدیدی ها حداقل یک بار از آن دیدن کرده ایم ... منظورم این است که وقتی توی خیابان یکی بگوید "فیسبوک" مثلِ گلابی نگاهش نمیکنیم [حالا شما نگویید که مگر گلابی هم چشم دارد] ، با توجه به کشوری که در آن زندگی میکنیم استفاده از این پدیدهء اجتماعی اقتصادی فرهنگی هنری سیاسی مذهبی ... بدونِ شکست فیلترینگ ممکن نیست ، فلذا هر کدام از ما با توجه به نوع نیاز و سلیقه و میزان سرعتِ اینترنت و دیگر مسائل بالای هجده سال که گفتنش اینجا جایز نیست ، از مارکهای ضدّ فیلترِ موجود در بازار استفاده کرده و نیاز حیاتی خود را به فیسبوک رفع مینماییم تا شب سرِ سالم زمین گذاشته و صبح روز بعد سلامت از خواب برخیزیم . به محض انقضاءِ حدِّ نرم افزار یا مرورگرِ ضدِّ فیلترینگِ مورد استفاده فغان ها براورده و سرچ ها کرده و تحقیقاتِ گستردهء میدانی به عمل می آوریم تا بار دیگر نسخهء جدید و عالی همان مارک یا مارکِ دیگری را مورد استفاده قرار دهیم   القصه امام مان در غیبت است ، حضورِ حی و ناظر دارند ولی ما را چشمِ دیدارشان نیست ، فکری باید به حالِ فیلترینگِ چشمهایمان بکنیم ، بالاخره نرم افزاری ، مرورگری ، وی پی انی ... چیزی هست که یافت بشود ... دیدنِ امامِ مان فکر نمیکنم حیاتی تر از دیدنِ هر روزهء صفحهء فیسبوکِ مان نباشد ...
  • انارماهی : )