انارماهی

بسم الله

بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

این طور مادری هستم

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ

یک بار که پدرش پایین تختش دراز کشیده بود و من هم دم تختش ایستاده بودم و داشتم با پدرش حرف میزدم و هر دو نگاهمان به او بود، یک دفعه از روی تختی که نرده اش تا انتها بالا بود بدون هیچ ژانگولربازیِ خاصی پرت شد پایین. اینکه به ما آن شب تا صبح چه گذشت، بماند.

از آن روز دیگر نه رویِ میزِ جلویِ مبل ها رفته و بالا و پایین پریده، نه هر وقت که توی تختش گذاشتیم حرکات ژانگولرِ قبل را انجام داده، حتی از رویِ پشتی هم با احتیاط بیشتری بالا و پایین می رود و پله های حیاط و خانه ی مادربزرگش را هم با احتیاط و آرام و گاها نشسته طی می کند.

می توانم خوشحال باشم، از اینکه شاید دیگر کار خطرناک نکند، می توانم به عنوان یک مادر با خیال راحت تری سرم را برگردانم و پنج دقیقه از حالش بی خبر باشم؛ اما نیستم. خوشحال نیستم چون می ترسم جسارتش برای انجام کارهای نامعمول را از دست بدهد، می ترسم که این ترس در وجودش بماند و دیگر انقدر احتیاط کند که دست به تغییر هیچ چیز ثابتی نزند. برای همین وقتی دست می کشد به زمین حیاط، وقتی برگ ها را می کند توی دهانش، وقتی از پتوسِ توی خانه برگ می کند و می خورد، وقتی یک لنگه پا با قابلمه راه می رود ، وقتی چوب در حمام را می کند و برایم به عنوان یک کشف جدید میاورد، وقتی هر کارِ تازه ای می کند که شاید کمی خطر داشته باشد، فقط برایش دست میزنم، آفرین می گویم و تحسینش می کنم.


دوست ندارم که ترس در جانش رخنه کند و پی تجربه ی تازه ها نرود.


  • انارماهی : )

امتحانش برای هر کسی مجانی و ممکن است

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۱۷ ب.ظ

همیشه دوست داشتم در پی اتفاقی بتوانم مدتی از فضای مجازی دور باشم. نه دورِ دور، طوری که دسترسی بهش به راحتی برداشتنِ گوشی از رویِ اپنِ آشپزخانه نباشد. هیچ شعار و برنامه ی خاصی هم نداشتم فقط و فقط دوست داشتم تجربه کنم و ببینم اگر دنیای مجازی و خریدهای اینترنتی و چک کردن صفحات دوستان و آشنایان و ایده های خلاقانه و موسیقی و کتاب الکترونیک و شماره های این و آن و ... انقدر در دسترس نباشد زندگی چطوری ست.


حالا اصلا دوست ندارم بگویم این روزها بیشتر کتاب خوانده ام و فلان کار مفید و بهمان کار عقب افتاده را انجام دادم، نه، من این روزها جز ادامه ی مطالعه ی کتابی که آن روزها هم داشتم می خواندمش کارِ دیگری نکرده ام، فقط و فقط و فقط سبک شده ام. خیلی سبک. انگار مغزم به این استراحت احتیاج داشت، به اینکه هی رنگ و فکر و خبر و حرف و حرف و حرف و حرف نریزم توش. و به جای اینکه حرفها و رنگ ها و عکس های صفحات مجازی مختلف بگویند چطوری فکر کن و چطوری باش خود مغزم تصمیم میگیرد چطوری باشد و چطوری باشد و این طوری واقعا زندگی بهتری را می گذارنیم و ایده های ناب تری داریم، دوتایی، من و مغزم یا شاید هم من و دلم : )


از این سبکی واقعا خوشحالم و راضی و دلم می خواهد تا زمانی که به این وضعیت کاملا عادت کنم اقدام به خرید گوشی تازه نکنم چون تا قبل از این یک روز برنامه ای را رویِ گوشی نصب کردم (که اسمش را نپرسید چون یادم نیست گوش هم که سوخته و نمی توانم نگاه کنم و بگویم) که مدت زمانِ استفاده از گوشی و زمان استفاده از هر برنامه را به تفکیک نشان میداد و آن بالا بینِ نوتیفیکیشن ها هی بهم میگفت که ده دقیقه ی دیگر رفت و تو هیچی نفهمیدی، روز اول بعد از نصبِ برنامه نتیجه ای گرفتم که غیر قابل باور بود، من دقیقا هشت ساعت و سی و سه دقیقه از گوشی تلفن همراهم استفاده کرده بودم. این عدد واقعا وحشت برانگیز بود، چون همزمان ناهار و شام و بچه داری و خانه داری و مطالعه و استراحت و ورزش هم کرده بودم و این یعنی هنگام انجام هیچ کدام این کارها تمرکز کافی نداشتم. پس با توجه به استفاده ی مفیدی که از فضای مجازی می کردم و نیازی که برای ارسال فایلها و متن ها و ... داشتم استفاده ی روزی سه ساعت را برای خودم قانون کردم و بعد از این زمان گوشی را واقعا کناری می گذاشتم و طرفش نمی رفتم. اما الان که می بینم به لطف گوشی قدیمی ای که به دست گرفته ام و کندی اش برای دسترسی به هر کدام از شبکه های مجازی خیلی کمتر از روزی یک ساعت از گوشی استفاده و در شبکه های مجازی رفت و آمد می کنم آرام ترم. و این آرامش را با چیزی عوض نمی کنم و تا زمانی که این آرامش را در وجودم نهادینه کنم اقدام به خرید گوشی جدید نمی کنم.


  • انارماهی : )

دوستش می دارم

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ق.ظ

بچه ها زود قد می کشند، خیلی زود، به گمانم روزی یکی دو سانت روی قدِ شلوار و آستین و خیال و عقلشان برود. دخترچه تا دیروز کلی پا بلند می کرد تا از پشتِ پنجره ی قدیِ پذیرایی ساعت رفت و آمد بابایش را ثبت کند حالا گوشی را از رویِ میز ناهارخوری برداشته انداخته وسطِ سنگِ آشپزخانه و از کار بی کارش کرده، بنده ی خدا دو سال بیشتر از عمرش نمی گذشت. فی الحال نه تنها با عالم و آدم قطع ارتباط گشته ایم، بلکه بعد از تهیه ی گوشی بعدی هم راهی برای دسترسی به شماره های قبلی نیست؛ همچین خرابکارِ حرفه ای ای در خانه دارم.


  • انارماهی : )

دو

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۱۲ ب.ظ

- یک اقدامِ جمعی

- صحبتِ انفرادی و خصوصی

- مقابله به مثل

- سکوت

- اعتراض از طریق ارسال نامه

- ...

- و راه هایی که نمی دانیم.

مثل همیشه این گزینه ی آخری جزوِ لیستِ اقداماتی که به نظرش می رسید باید انجام شود، بود. فرقی نداشت مشکل چه باشد، این دفعه مساله شرکتِ طبقه پایینی بود که کلا آدابِ همسایگی نمی دانست، هفته ی پیش هم که درباره ی بهبودِ بهره وری خط تولید حرف می زدیم همین را نوشته بود، حتی رویِ تخته وایت بردِ اتاقش هم نوشته بود و هیچ کس نمی دانست منظورش از راه هایی که نمی دانست چیست، اصلا اگر راهی را نمی دانیم چرا باید حسابش کنیم؟! او اما حساب می کرد، صدرا حسابش با همه ی آدم های دور و برش فرق داشت و از یکی از همین راه هایی که نمی دانست به قلبم پا گذاشته بود.


  • انارماهی : )

یک

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ

مامان قبل از زهرا عاشق چشم هاش شد. چشم هایی که هم "درشت، هم کشیده و هم مشکیِ مشکی"بود. درست عینِ سفارشِ مرتضی. بابا اما هربار که مرتضی این را می گفت و "چششششم"ِ کشیده ی مامان را می شنید، با خودش فکر می کرد این طوری باشد مرتضی تا چهل-پنجاه سالگی بیخ ریشِ خودمان است بعد هم دهنی کج می کرد و مثلا ادای مرتضای هفده ساله را درمیاورد که: "هم درشت هم کشیده هم مشکی"، چه می دانست مامان از قبل عروسش را انتخاب کرده و پسندیده و به قولی بریده و دوخته و تن هم کرده و مانده فقط مهمان ها را دعوت کند.


  • انارماهی : )

نیمروز

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ب.ظ

آدم باید آرمان داشته باشد. یک آرمان شخصی، که ربطی به بقیه نداشته باشد، یعنی اشتراک خاصی با بقیه نداشته باشد، ربطی به هیچ کدام از آرمان های اجتماعی-سیاسی نداشته باشد، یک آرمان برای خودِ خودش. آدم وقتی آرمان داشته باشد یک افقِ دید دارد، یک ارزش دارد، یک هدف دارد، از خودش یک اثرِ تر و تمیز دارد که می تواند رویِ یک بومِ سفید نقاشی اش کند.

من این روزها دارم به آرمانم فکر می کنم. به آرمان شخصیِ خودم.


پ.ن: به دیگران ربطی ندارد که ما در طولِ زندگی مان به چه نتایجی رسیده ایم، یا ، تا وقتی به قله ی بزرگی نرسیده ایم که بتوانیم به آن تکیه کنیم، تا وقتی دستمان خالی ست از نتیجه ی بزرگِ افکارمان، به دیگران هیچ ربطی ندارد که ما در طولِ زندگی مان به چه نتایجی رسیده ایم.

  • انارماهی : )

اردیبهشت زیبا

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۳۶ ق.ظ

یه وقتایی همون اوایل راه متوجه میشی که مالِ این راه نیستی، یه وقتایی هم میفهمی که مال این راه هستی ولی نه با این شکل و با این وسیله ی نقلیه ای که تا به حال اومدی، باید پیاده بشی و با یه چیز دیگه بری. برای من الان دقیقا همون اتفاق افتاده.

یعنی باید پیاده بشم، وسیله ی نقلیه ی دیگه ای انتخاب کنم و به راه ادامه بدم و چون فهم این مساله و تغییرِ وسیله در روزهای قبل اتفاق افتاد، از امروز دوباره رو به جلو حرکت می کنیم.


و بخشی از این مساله برمیگرده به ادامه ی نوشتن در رادیو و تبیان : )


  • انارماهی : )