انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شازده» ثبت شده است

برای تمامِ دلتنگی هایِ این مدّت

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ب.ظ

این درست که زمانه ی از سرِ چشمه آب آوردن گذشته. این درست که نامه نوشتن و فرستادن رونقِ قبل را ندارد. این هم قبول که دیگر نمی شود از شماره ای ناشناس زنگ زد و صدایت را شنید و قطع کرد. مسیج های دوسِت دالم یه خُلده ای هم دیگر تکراری ست. می دانم، ولی هنوز مثلِ زمان های از سرِ چشمهِ آب آوردن، مثلِ روزگارِ نامه نگاری و لایِ کتاب و جزوه گذاشتن، مثلِ دلهره ی لحظه ی یواشکی گرفتنِ شماره ی خانه تان از تلفنِ خانه ی عمه خانم، مثل روزهای ذخیره ی پیام های عاشقانه برای روزِ مبادا، عمیق و دقیق دوستت دارم.


  • انارماهی : )

مثل گلدانِ تویِ خانه

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ

یک روزهایی من دخترِ پرسه زنِ کتابفروشی ها بودم، خلاصه میشدم در کتاب ها و خیابان ها و رنگ ها و طرح ها، خلاصه میشدم در هر چیزی که رنگی از بودن داشت، بودنِ من، بودنِ خودم به تنهایی، حالا تمامِ من خلاصه می شود در صدایِ بسته شدنِ درِ ماشین، صدایِ کفش هایی که حیاط را تا خانه طی می کند، صدایِ اگزوزِ ماشین که شبیهِ هیچ صدایِ دیگری نیست، صدایِ باز شدنِ درِ حیاط که هرچقدر آرام باشد باز به گوشم می رسد، ... و همین صداهاست که زنده نگه میداردم ، همین صداهاست که می گوید زنی هستم از برایِ تو ، همین صداهاست که رنگی از بودن دارد، بودنِ من برای تو.


  • انارماهی : )

...

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ق.ظ

طبق آخرین بخش نامه ی مصوب، متاسفانه باید بالای هر مطلبی نوشت "موضوع:" و در مقابل آن دو نقطه ی کذایی کلمه ای گذاشت که بشود کلِ متن را از آن فهمید. ویراستار متن نمی فهمد که مفاهیمِ متصل به تو را نمیتوان در موضوعِ عاشقانه جا داد

مثلا باید نوشت جانانه، دلانه، دلبرانه، دستانه، چشمانه، آغوشانه، نه ... اینها هم نه، اصلا موضوع: "تو"یی بگذار صفحه خالی بماند و گوینده برای خاطرِ تو تمامِ روز را سکوت کند.


  • انارماهی : )

شازده آمده ... خوش آمده

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

پنجره ها بوی شامپو فرش میدهند، دیوارها رنگ صورتی شیشه شور به خودشان گرفته اند و فرشها لیز شده اند، کف بهشان مانده. دست خودم نیست که پرده ها را سر و ته نصب کرده ام و آینه قدی اتاق را خوابانده ام روی زمین و لوسترها را گوشه ی هال روشن کرده ام. راستش را بخواهی دوست نداشتم به جای بوی سبزی پلو شب عید، عطر اسفناج پلو خانه را بردارد ولی خب ... اصلا شب عید که وقت عشق و عاشقی نیست شازده ... هان؟


  • انارماهی : )

بووووووووووق

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۵ ق.ظ

نه انار، نه ماهی، نه گوجه سبزهای برغان، حرف سیب های دماوند را هم نزن. تازه آش ترخینه ی خانجون را خورده ام، نه که فکر کنی خیلی ها، نه، قد یک نعلبکی شاید هم کمتر. کلم پلوی شیراز هم نه. حرف آش دوغ اردبیل را نزن، عزیز هفته ی پیش بغچه پیچ کرده و فرستاده بود بیاورند خانه، نه دلم عرق بهارنارنج و چای سیب هم نکشیده، نه، نه، زبان به کام بگیر، تلفنچی تا ابد مجال صحبتم نمیدهد که سوال پیچم میکنی. دلم تو را کشیده شازده، بیا.


  • انارماهی : )

: )

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ

سبزِ درخودکاری

آبیِ فیلتری

لیموییِ روشن

صورتیِ خارجی

قرمزِ قجری

همه ی این رنگ ها از نو ساخته می شوند؛

تو که پا به دنیایم بگذاری

شازده.


  • انارماهی : )

این بار پیراهنت را جا بگذار

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ
آشِ رشته ی خانجون و مربایِ بهِ عمه خانم و انجیرهای حیاطِ خانه ی مادرت بهانه ست، راستش را بخواهی دم کرده ی بهارنارنج های شیراز هم نمیخواستم، دلم تو را کشیده شازده. اگرنه من کجا و ویارِ گوجه سبز؟!! سرِ سیاهِ زمستان.

  • انارماهی : )

هنوز ...

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ب.ظ

نفس که میکشیدم انگار خار بود که توی سینه ام فرو میرفت، خاله میگفت بخاطرِ وایتکس است، مامان میگفت مالِ آلودگیِ هواست، دایی میگفت خودتو لوس نکن. من اما داشتم خفه میشدم. آب؟ بگو نفت، هر یک جرعه شعله می انداخت به وجودم. هوا روشن بود، ولی من در لیلة المبیت بودم.

و جعلنا میخواندم به اشک هام، صمٌ بکم میخواندم به صدای قلبم و لبخند میزدم، باید با نسترن ماهی درست میکردیم، با زهرا یک ربات که همه ی کارهای عزیز را بکند. سیگارهای دایی شیرزاد خوشبو بود، دلم سیگار میخواست. سیگاری که دودش بشود تار عنکبوتِ جلویِ صورتم، خودش بشود کبوتر و لانه کند رویِ گونه هام و کسی نباشد که اشک هام را.

آن شب شام چه خوردیم؟ نمیدانم. لیلة المبیتِ چشمهات بود از روزگارم و من تنهای تنهای تنها بی هیچ محضِ رضایِ خدا ابوبکری، ستاره میشمردم، زندایی ناراحت از نورِ صفحه ی گوشی و زهرا بی خواب و هوسِ بازی کرده، نگاهم میکرد، قورت دادنِ با چشم را تجربه کرده ای؟ من آن شب همه ی وجودم را تویِ چشمهام قورت دادم و برای سیده خانم نوشتم که: خوبم خیلی خوب.

دوست داشتم منتظر بمانم. یک روز، دو روز، سه روز، یک ماه، دو ماه. میدانی شازده، امیدِ من در انتظارم بود. انتظارِ رسیدن به یک سبز آبیِ روشن با راه های سفید و لیمویی. تو اما همین را هم از من گرفتی. انگار نمیدانستی بینِ امیدواری و انتظار توفیری نیست.

گفتی بن کن شدی، شدی؟ من هنوز منتظرم شازده .


+ربیع و هجرت و لیل است و باران

  کدام   آغاز بر من می دمد جان؟

  بـهـارِ     شیعـه    و   عیدِ   ائـمه

  من اهلِ ماتمم سامان به سامان

  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ
خوب موقعی به هم رسیدیم شازده . برفِ رویِ سر و آب راه های میان پیشانی رخصتِ پادرازی به من نمیدهد . فقط کاش قدّ آفتابه مِسی و برای رفعِ حاجت در نظرت قَدری داشتم که اینطور حوضچهء چشم هام را خالی نکنی و آن ماهی های زبان بسته را بی تاب ...
  • انارماهی : )

1489.

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ
ممیز ارشاد هم انقدر از هر کتابی حذف نمیکندکه تو مرا از لحظه هایت ...شازده .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۴۶ ب.ظ
تو آداب دلـــ              ـــبری را خوب بلدی شازده
  • انارماهی : )

من با تو خوشم ، تو خوشی ، با دلِ من ...

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ق.ظ
امروز کرکرهء تمام دنیا را کشیدیم پایین ، روی فیه و ما فیهِ دنیا خط کشیدیم گفتیم بعد از پنج روز دویدن و رسیدن و نرسیدن بلکه امروز بتوانیم نگاهی به آن سه چاهار خط مشق و خط بیاندازیم . راستش نشستیم و خط به دست گرفتیم و شروع کردیم به خواندن :اجزاء بازارهای جهانی عبارت اند از بازارِ معاملاتِ نقدی ، بازارِ معاملاتِ سلف ، بازارِ معاملاتِ ... چشم هات را برای آتی به من فروختی شازده ؟انواع اوراق در بازارِ پول یعنی : اوراقِ قرضه ، مسکوک ، اوراقِ مشارکت ... ؛ شازده من اسنادِ خزانهء چشمهات را با هیچ احدی شریک نمیشوم ها ... گفته باشم حالت های ممکنِ هر فروشنده : نمیفروشم ، فروشی نیست که ، چشهای شازده ست ، کی را دیده اید چشمهای شازده ش را بفروشد ، حالا میخواهد به کسری باشد یا به باز یا به فزونی ، اصلن من همیشه چشهای شازده ام را کسر دارم ، ... همیشه ، ... نرخ برابریِ چشم هاش را هم بلد نیستم ، یه قرون دوزار که نیست ، چشم است ، چشمِ شازده است ، چشم های خیسِ شازده ... الکی میخواهید براش قابلیتِ تبدیل پیدا کنید و دلِ مرا گرم کنید ...من چشم های شازده ام را میخواهم ... همین الان .+ اسمش برکت است ، شما نمیشناسید ، من میشناسمش ، لبخندش رحمتِ خداست ، اخمش عقوبتِ الهی ، نمیدانم چه کرده ام که دیروز تا حالا گره افتاده وسطِ ابروهاش و باز ... باز ... باز ... باز میشود ، ...بعدن نوشت : از هویت و ماهیتِ شازدهء من سوال نکنید ، حدس هم نزنید ، نکته ها هست بسی ، محرمِ اسرار کجاست؟
  • انارماهی : )

کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز ...

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۳ ق.ظ
به دیوانگی فکر میکنم ، به بی مرز بودن ، به بی انتها بودن ، به بودنی شبیهِ نبودن ، به ظرفیت های عظیمِ آدم ها ... که اگر این انسان توی وجودش حسادت و بغض و کینه و عناد و کفر و تمسخر و ناامیدی و در جا زدن و هر کدام اینها با هر شدت و غلظتی ، کم یا زیاد ، یک اپسیلون یا اِن مقدار ، وجود داشت ، دیگر "تبارک الله ..." نداشت . به این فکر میکنم که انسان اگر قرار بود نتواند ، "خلیفة الله ..." نداشت . اگر قرار بود نخواهد "ظلوماً جهولا ..." نبود . به این فکر میکنم که به کجا چنین شتابانیم ما ... برای چه نشسته ایم و هیچ ... هیچ ... هیچ نمیکنیم که نمیتوانم که نمیشود که ... به فردایی فکر میکنم که بیاید و همین جوری مثلِ الان بایستم توی رویِ آقایم و در جوابِ امری بگویم : نمیشود آقا ... سعی کردم ولی نشد ، میدانید نباید بشود ، قرار نیست که من این کار را بکنم ، من از کودکی حسود بودم ، از وقتی که مامانم برادرِ بزرگترم را بیشتر دوست داشت یک سلسله مسائلی پیش آمد که من حسود شدم ، میدانید آقا ... اصلن ببینم شما کتاب های آلبرت آلیس را خوانده اید آقا ؟ آقا شما اسکاول شین را مطالعه کرده اید ؟ خب توی آنها تمام رفتارهای من توجیه شده ، ببینید آقا من نمیتوانم به خواهرم محبت کنم ، خب او مرا دوست ندارد ، ما بخاطرِ اختلاف سلایق پدر و مادرمان با هم خیلی دچار اختلاف شدیم ، بعد ... خب همین جوری ست که من هی بهش بی محلی میکنم و میزنمش زمین و حوصله اش را ندارم ، اصلن او از من متنفر است ، توی کتابِ باربارا دی آنجلیس تمام این رفتارهای من توجیه شده ، بخاطرِ بدرفتاری هایی که توی کودکی کشیده ام الان اصلن و ابداً تحمل مادر شوهرم را ندارم آقا ، راستی شما برایان تریسی میخوانید ؟ آثار رابینز را چطور ؟ پس باید به من حق بدهید که الان نتوانم چیزی که ازم میخواهید را انجام دهم ... نمیتوانم ببخشم آقا ، تحملِ بی احترامی را ندارم ، چون توی کودکی همش به من بی احترامی شده حالا حق دارم به همه بی احترامی کنم ، بچه که بودم مامانم هیچوقت برام عروسک نخرید ، برای همین دلم خواست به قیافهء بچهء جاری م تیکه بندازم و بگم که چقدر بچه اش شبیه گلابی ست ، ... بهم حق میدهید آقا ... میدانم ، حق میدهید که الان تنهایتان بگذارم و بروم پیِ عقده ها و مسخره بازی های دنیای خودم ... + دلم پر است شازده .
  • انارماهی : )

شازده

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۵۴ ب.ظ
تورِ ماهی گیری که نیست ، هی سفت تر میبافی به هم ، هی محکم تر گره میزنی ، ابرو ست ، چشم است ، جادو ست ، باز کن شازده ، باز کن که دِل خوشیِ خونم افتاده ، اطبا فَرَنگ تجویز فرموده اند ، نمیدانند پام به آنجا برسد ... نمیرسد .
  • انارماهی : )

تو جانِ سالم از از بَغَلِِ من نمیبری ...

جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ
به گمانم پریدن ، بال میخواست شازده ، دو تا ، یکی رویِ کِتفِ راست ، یکی رویِ کِتفِ چپ ، از همان ها که کفترهای ممـمد مرغی دارند ، باد بندازی زیرشان و بال بزنی و بپری ، از این بام به آن بام ، از این آسمان به آن آسمان ، تا اینکه دیروز ، سرِ گذرِ حاج ملّا قُلی خان ، چشمم به جمالت روشن شد ، ...ماشاالله هزار ماشاالله چشم نیست که شازده ، انگبین است ، شهد است ، عسلِ وحشی ست ، چشمِ بد کور و دِل بد دور ، ... همان دیروز ، سرِ گذر ، بعد از صلاتِ ظهر ، جلویِ مسجد ، پیشِ چشمِ خلایق ، سرِ دلم را گذاشتم لبِ جوی و به جرعه آبی دهانش را خیساندم و بسم الله ی و رو به قبله و تمام ، ...دلم را عقیقهء چشمهات کردم شازده ، ...
  • انارماهی : )
بدجور از دستت به دلم سگ لرز افتاده شازده ، منجوق های دانه درشتِ صندوقچهء بی بی ت را قالب میکنی به جای دانه های نوبرانهء انارِ زمستانه و فکر میکنی من و چشمهام و دهان و دلم کج فهمیم هان ؟ دست مریزاد مومن ، گفتیم انار دوست نداریم و سال به سال لب نمیزنیم ولی حداقل شب یلدا ، انارخورانِ مردم را که بلدیم نگاه کنیم . همین چند وقتِ پیش بود زل زده بودم به انارخوریهات، گیریم توی خیال دلیل نمیشود . فی الحال مثلِ شیرِ زخمی نشسته ام و از یادِ نگاهت سگ لرز میزنم ، میترسم کاسهء صبرم بشود ویارِ ناردانه وسطِ دلِ تابستان ... خود دانی شازده ، یا این دانه منجوق ها را از کاسهء دلم بکش بیرون و انارِ تازه تازه برایم دانه کن یا این دلِ سگ لرز افتاده را برمیدارم میبرم وسطِ میدان سِد اِسمال حراج میکنم ببینم جز من بداخلاقیِ چشمهات چندتا خریدار دارد ...
  • انارماهی : )

26.

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ق.ظ
 

 

دلم یک فیلم میخواهد که مهم نیست فرهادی ساخته باشدش یا ده نمکی یا کیمیایی ، دلم یک شعر میخواهد که مهم نیست شاعرش حافظ باشد یا مولانا یا محمدجوادآسمان ، دلم یک قطعه موسیقی میخواهد که مهم نیست بتهوون نواخته باشدش یا ناظری یا تتلو روش خوانده باشد ، دلم یک تئاتر میخواهد که مهم نیست سمندریان کارگردانی اش کرده باشد یا یک دانشجوی ترم یکی رشته تئاتر یا کی ، دلم یک فیلم تبلیغاتی میخواهد که مهم نیست مال روحانی باشد یا احمدی نژاد یا رفسنجانی ، دلم ... دلم یک اثرِ هنری میخواهد که بخاطرش از شوق بایستم و اول آرام آرام و بعد با ذوق دست بزنم ...

دلم
چشمهایت را میخواهد ...

 


نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

22.

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۸ ب.ظ

تو چسبی شازده ، نه از این چسب های گالونی که کفاشها میخرند نه از آنها که پالاز موکت میکوبد زیر موکت هاش که مبادا از جا در رود نه از آنها که پرستارها میزنند روی سوزن سرم که یک وقت خدایی ناکرده از جا در نرود و از زیر پوست فرار نکند ... چسبی شازده ، چسبِ زخم از این ها که وقتی میچسبند باید برای وضو با بدبختی از روی دست کندشان از این ها که هر چقدر با اسکاچ بمالی باز میمانند از این ها که وقتی هستند باید وضو را جبیره گرفت ... چسبی شازده وقتی لبهات روی لبهام میشیند دیگر نمیشود کندشان .


  • انارماهی : )

21. بلند شو بیا شازده

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۵۹ ب.ظ

رنگِ چشمهات را یادم رفته شازده ، قهوای بود ؟ بنفشِ تیرهء مایل به سیاه بود ؟ خاکستریِ روشن بود ؟ مسی بود ؟ بژ ؟ چه رنگی بود چشمهات ؟ لاطائلات بافی های قدمهات دمِ درِ خانهء مان کوش شازده ؟ حداقل برای مستراح گاهی این طرفها پیدات میشد ... نکند شیر فلکهء کلیه ها را دادی حسابی تفلون پیچ کنند که حالا حالا ها اینجا ها پیدات نشود ؟
نترس
به اندازهء یک آفتابه مسی که میتوانیم رفیقت باشیم ...


  • انارماهی : )