انارماهی

بسم الله

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوستت دارم، خییییییییلی

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۴ ق.ظ

بلد نیستی انگلیسی حرف بزنی، کراواتِ گل گلی نمی بندی، تا حالا با هم استانبول نرفتیم، برای عروسی مون منو نبردی لب دریا تا عکس و فیلم بگیریم، برام گل نمی گیری بی مناسبت بیاری خونه، دائم کتاب دستت نیست، خیلی اهل هنر نیستی، پیج اینستاگرامت فعال نیست که عکس غذاهایی که برات میپزم رو بذاری، رو عکس پروفایل تلگرامت هم ننوشتی "من بهترین همسر دنیا رو دارم"؛ ولی چند روز پیش که دخترک رو نشونده بودی رو پاهات و نشسته بودی کنار سفره تا من بهش غذا بدم و بعد هر یه قاشقی که دهنش میذاشتم یه بوس میشوندی رو لپم، ایمان آوردم که ما قشنگ ترین صحنه مینیاتور دنیاییم، ایمان آوردم که میشه به هرچی که تو قصه ها هست رسید، من عشقِ قصه ای می خواستم، عشق قصه های اصیل، عشق هایی که نادرابراهیمی و سیمین تو کتاباشون نوشته بودن، ایمان آوردم به هرچی می خواستم رسیدم، به تو.

میدونی سیّد

عشقِ هر کسی براش یه جوره، یکی تو کراوات و گل و شیرینی و عکس و استانبول، یکی هم مث من عاشق خودِ خودِ توئه با تمامِ متعلقاتت.


  • انارماهی : )

از یافته های این روزها

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۸ ب.ظ

یه روزی اومدم اینجا نوشتم آدم های کمال گرا آدم های بدبختی هستند

و با مخالفت های زیادی مواجه شدم

امروز اومدم بگم

من به یقین رسیدم که آدم های کمال گرا آدم های بدبختی هستند

و از بین هزاران دلیلی که براش پیدا کردم به گفتن همین یکی اکتفا می کنم که : اونها چون همیشه دنبال بهتر، بهتر، بهتر و باز هم بهتر هستند، هیچوفت موفق نمی شن به اون میزان دانایی که دارند به درستی عمل کنند.


  • انارماهی : )

نمی شود که گم شده باشم، هان؟

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۱ ب.ظ

شاید لابه لای گردنبد گل دخترانِ هندو، شاید در رنگ لباس تین ایجرهای اَمِریکَن، شاید زیرِ نقابِ زنانِ بلوچ، شاید بالای یک درختِ آلبالو، شاید زیرِ یک بوته ی شمعدانی، شاید وسطِ عطرِ بهارنارنجِ موهایِ معشوقی آرام، شاید همین جا، ولی مطمئنم، بالاخره یک روز، که دیر هم نیست، خودم را پیدا می کنم و از شاه راه های ابریشم، یا کوریدورهای هوایی، یا ریل های قطار، یا جاده های آسفالته ی بی چراغِ بینِ شهری، بالاخره، به خودم می رسم.


  • انارماهی : )

فقط اومدم اینو اعلام کنم و برم

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ

من اینجوری ام که وقتی خیلی کار داشته باشم هیچ کاری نمی کنم.

: ))



  • انارماهی : )

مادرها خیال هم می بافند.

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۶ ب.ظ

امروز وقتی داشتم دفتر خاطراتم رو می نوشتم، یهو خودم رو کنارِ کسی دیدم که نشسته کنارِ میزِ پذیرایی رویِ زمین و داره مقواها رو میبره، بعد هم بلند شد اومد برام چای آورد. دوستم بود، که با گل دخترش که هم سن و سالِ سیده خانم ماست اومده بود خونه مون تا کلی ایده ی هنری رو اجرا کنیم.

مطمئنم یه روزی یه دوستِ به همین راحتی و به همین روشنی پیدا می کنم، که دنیای رنگی رنگی مون رو آجر به آجر با هم بسازیم.


  • انارماهی : )