انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چگونه خوشبخت باشیم» ثبت شده است

حقیقت این است که ما پدر و مادرها در خوشبختی و بدبختیِ فرزندانمان در زندگی مشترک نقشِ بسزایی داریم. (هنوز رویِ در زندگی غیرِ مشترک تحقیق نکرده ام). این به معنی تامینِ پول و جهیزیه و مسکن و ماشین و ... نیست. حتی به معنی تامینِ عاطفی فرزندان پس از ازدواج هم نیست. باید بگویم که ربطی به حمایت و پشتیبانیِ خانوادگی هم ندارد.


ما پدر و مادرها در میزانِ احساسِ خوشبختی و بدبختیِ فرزندانمان پس از ازدواج و در زندگیِ مشترک، نقشِ بسزایی داریم. چون تمامِ ترس ها، نگرانی ها، خوشی ها، احساساتِ خوب و بد، استرس ها و اضطراب ها و لبخندها و تشویق ها و تنبیه های ما را مستقیم با خودشان به خانه ی همسرانشان می برند. یک مثال می زنم:

اگر شما در تمامِ عمر فرزندتان را از شب بیداری بعد از یک ساعتِ خاص منع کرده باشید و اگر فرزندتان را دعوا کرده باشید و با تنبیه و توبیخ در خواباندنش تلاش کرده باشید، این حسِ بد، حسِ تنبیه، حسِ توبیخ را با خودش به زندگی مشترکش می برد و حتی اگر همسرش آزادیِ کامل برایش فراهم کند، وقتی بی هیچ قانون و اجباری از طرفِ مقابل شب را بیدار می ماند، حسِ خوشی ندارد. دقیقا همان احساسی که موقع تنبیه های شما داشت، همان احساسی که موقع توبیخ های شما داشت و همه ی آن احساس بد را خواهد داشت بی هیچ تنبیه و توبیخ و جرّ و بحثی. و آن حس بد را به همسرش، فرزندش، خانه و کاشانه و زندگی اش منتقل خواهد کرد. و این انتقال ادامه خواهد یافت و در بلند مدت به سردی عاطفی در شخص و زندگی اش منجر خواهد شد. مگر اینکه تلاشِ مجدانه ای در اصلاحِ احساساتِ خویش به کار گیرد.


این اجبار را تعمیم دهید به نظم، به مطالعه، به سحرخیزی، به نماز، به خوشرویی، به مسواک زدن، به واکس زدن کفش ها قبل از بیرون رفتن از منزل، این اجبار را تعمیم دهید به هر چیزی که با ملایمت و ملاطفت هم می شود گفت، تعمیم دهید به هر رفتار بدی که با تغافل هم می شود حذفش کرد. بیایید از امروز به فرزندانمان احساسِ خوشبختی هدیه کنیم.


وجه دیگرِ مساله که خطرناک تر هم هست، این که، فرزندِ ما از ما یاد میگیرد که چطور به خواسته هایش برسد، با دعوا، با محدود کردن طرفِ مقابل، با تنبیه، با توبیخ، با لجبازی، با داد و بیداد، ... و وقتی سرِ این چیزها به ما گلایه کرد، وقتی از ما راهکار خواست، یا دستمان خالی ست. یا  با راهکارهایمان زندگی اش را بدتر می کنیم، و جامعه می شود اینی که امروز شده است و آمار طلاق و اختلافات و ...


  • انارماهی : )

زندگی رسم خوشایندی ست

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۶ ق.ظ

داشتم به این فکر می کردم که: "چه چیز در زندگی مشترک باعث رشد میشه؟"


فکر کردم به اینکه، مرتب کردن خونه و زندگی، نهار و شام پختن، خوش اخلاق و مهربان بودن، احترام گذاشتن و رعایت حق و حقوق دیگری و حتی خوش زبان و آراسته بودن و هر کار خوب و نیک دیگری که در زندگی مشترک انجام میدیم، هیچ کدوم در شرایط عادی باعث رشد ما نمیشه. خب خوب بودن و مهربان بودن و آراسته بودن و اصلا عمل نیکو انجام دادن در شرایط ایده آل اصلا کار سختی نیست. خوش زبان بودن و خوش رو بودن و رعایت حق و حقوق و حرمت نگه دار بودن هم اصلا سخت نیست. وقتی دو نفر با هم ازدواج می کنند و همدیگه رو خیلی دوست دارند و صبح تا شب دارن قربون صدقه هم میرن، هیچ کدوم اینها سخت نیست ، هیچ زن یا شوهری هم در این شرایط هنر به خرج نداده اگر همه ی اعمال و رفتارش خوب و نیکو باشه.


وقتی همه ی کارهایی که بالا گفتم میشه هنر، میشه باعث رشد، میشه باعث بزرگ شدن و چیز یاد گرفتن، که زندگی بیفته رو یه دنده ی ناجور، بیفته رو ساز ناکوک. وقتی که فقر، بیماری، مشکلات، بلاها و ابتلائات به زندگی رو بیارن و زن و شوهر بتونن مثل قبل مهربان و حرمت نگهدار باشند و خونه و زندگی رو مرتب نگه دارند و ... هنر کردند.

اما

کاری که اکثر آدم ها می کنند چیه؟ دقیقا تو همین موقعیت ها به خودشون حق میدن که "خوب" نباشند، چرا؟ "چون من تو شرایط سختی بودم" این جمله، حرف تمام کسانیه که یه جایی تو زندگی کم آوردند، و اون جا دقیقا همون جایی بوده که نباید کم میاوردند، یعنی یه جایی بوده نزدیکیای خط پایان، که اگر دو قدم دیگه، دووم میاوردند، میرسیدند به اون جایی که باید، به اون نقطه ای که بخاطرش ازدواج کرده بودند، به اون حدی که از خودشون برای رشد انتظار داشتند ولی ... عرفِ غلط و حرفهای خاله زنک گونه به افراد این اجازه رو نمیده که اون چند قدم رو دووم بیارند.


بیایید به جای توجه به عرفِ غلط و حرفهای این و اون، یه کم، فقط یه کم به حرفهای خدا و پیغمبر توجه کنیم. توصیه هایی که در مورد بخشش و محبت و اعمال نیک گفته شده، در مرحله ی اول برای خانه و خانواده و همسر و فرزند گفته شده، اعمال نیکی که ما فقط در حق همسایه و همکار و دوست و فامیل انجام میدیم.


این چند خط رو به خودم میگم: میشه تمام بدخلقی ها رو ندید و عکس العمل در مقابلشون نشون نداد و بیخیال سیاست های زنانه شد که خیلی ها حرفش رو می زنند، میشه حتی وقتی دو شب پشت هم بخاطر گریه های بچه نخوابیدی، کار خونه رو بیخیال بشی و اجازه بدی ظرفهای نشسته روی هم تلنبار بشن ولی بخندی، یا حداقل اگر نمیخندی برج زهرمار نباشی. میشه مهربون بود، میشه قضاوت نکرد، میشه بیخیال شد، همونجوری که بیخیال بی حرمتی های خیلی از آدم ها تو فامیل میشی با این توجیه که: "من کی ام که انتظار حرمت داشته باشم". میشه خوب بود. میشه. فقط باید انقدر خودت رو نبینی، یه کم این آینه ای که دستت گرفتی رو بذار زمین، دنیا به جز تو چیزهای قشنگ تری هم برای دیدن داره، به اونها هم نگاه کن.


  • انارماهی : )

نمیدونم قبلا در این باره نوشتم یا نه ولی این چند وقته صحبت های اطرافیان در مورد خواستگار و معیار و ... فکرم رو سخت مشغول کرده و لازم میدونم حتی اگر قبلا چیزی در این باره نوشتم باز هم بیام و بنویسم.


یکی از مهم ترین مساله هایی که این روزها ضمن بحث مشکلات و مسائل سرِ راهِ ازدواجِ جوانان به گوش میرسد، بحثِ خواستگار داشتن یا نداشتنِ دختران است. این مساله به قدری خانواده ها را نگران کرده که گاها میشنوم در همین تهرانِ متمدنِ متمولِ مملو از امکانات و کلاس های خاص تربیتی و فرهنگی و ورزشی و ... و در محله های موجه و نه زاغه نشین و در خانواده های سطح بالا و نه پایین چه از نظرِ فرهنگی و چه از نظرِ اقتصادی و ... دخترها را در سنِ دوازده و چهارده سالگی (دو موردی که اخیرا شنیدم) شوهر داده اند. از طرفی شاهد آن هستیم که دخترهای به سنِ خوبِ ازدواج رسیده در سنین 20 تا 27 سالگی همین طور هی خواستگار  را بررسی نکرده رد می کنند، چرا؟ چون فرد مورد نظر با معیارهایشان جور نیست، میپرسیم معیارهایتان چیست؟ جواب میشنویم که:

- سطح مالیش به ما بخوره

- تو محله ای که ما زندگی میکنیم زندگی کنن و اهل فلان جا و فلان جای شهر نباشن

- سطح تحصیلاتش از ما بالاتر باشه یا حداقل هم سطح باشیم

- حتما باید شغل دولتی یا حتما باید شغل آزاد داشته باشه

- حتما تو شهری که ما زندگی میکنیم زندگی کنه

- حتما خونه و ماشین داشته باشه

- بتونه یه جشن عروسی مفصل بگیره

- از نظر فرهنگی و تحصیلی و اقتصادی خانواده شون شبیه خانواده ما باشن

- اهل همین شهر و دیاری باشه که ما هستیم و جای دیگه نباشه

- سنش از این سال تا اون ساله باشه و اگر بیشتر باشه نمیشه

- قدش انقدر سانتیمتر باشه و لباسهاش این مدلی باشند

- اهل مطالعه باشه

- روشنفکر باشه و بتونه با من به کافه گردی و قدم زدن بیاد

- دوستای متمدنی داشته باشه که بشه باهاشون رفت و آمد کرد

- و ...

اگر از منظر عقل، فقط و فقط عقل و نه هیچ دریچه ی دیگری همین معیارها را بررسی کنیم آیا واقعا عقلانی ست؟ آیا شخص مورد نظر باید همه ی اینها را داشته باشد تا بتواند ما را خوشبخت کند؟ معنای خوشبختی چیست؟ آیا پدر و مادر ما که نزدیک ترین و پر مهر و محبت ترین اشخاص جامعه نسبت به ما هستند توانسته اند در ما احساس خوشبختی یا بدبختی ایجاد کنند که یک شخصِ ثالثی بتواند؟ آیا احساس خوشبختی و بدبختی به خودِ ما و درونِ ما و نوعِ نگاهِ ما به زندگی برنمیگردد؟ بارها نشده که همه ی اعضایِ خانواده خوشبخت و خوشحال و بشاش و سرزنده بوده اند و برای خوشحال کردن ما تلاش کرده اند و ما چون "نخواسته ایم" خوشحال و خوشبخت باشیم ، پس نبوده ایم؟


آیا نمیشود با کسی از شهر و دیار دیگر خوشبخت بود؟ آیا نمیشود انتظار خانه و ماشین را از خدا داشت و به مرور زمان به دست آورد؟ آیا نمیشود شخصی که در شهر و محله ی ما زندگی نمی کند را بررسی کرد شاید واقعا آدم خوبی بود و میشد کنارش آرامش داشت؟ آیا اساتیدِ دانشگاه که همه شان از نظر تحصیلی از ما بالاتر بودند لزوما قابل تحمل و مهربان و با اخلاق و با گذشت بودند که می خواهیم همسرمان هم از نظرِ تحصیلی از ما بالاتر یا هم سطح باشد؟ آیا جشن عروسی مفصل کسی را خوشبخت یا بدبخت می کند؟ آیا کسی که از نظر سطح فرهنگ و تحصیلاتِ خانوادگی شبیه ما نیست نمی تواند همسرِ خوبی برای ما باشد؟ چه تضمینی هست که شخصی که شغل اداری دارد تا ابد در آن اداره بماند یا کسی که شغلِ آزاد دارد تا ابد رو به پیشرفت و ثروت و ... باشد؟ آیا دوستانِ ما نقش موثری در خوشبختی یا بدبختی ما دارند که دوستان همسرمان داشته باشند؟ آیا اهل مطالعه بودن یعنی آدمِ خوبی بودن؟ روشنفکر بودن را چطور معنا می کنیم؟ بدونِ کافه گردی و پیاده روی نمیشود خوشبخت بود؟ هر پسری سنش کمی بالا بود دیگر نباید بررسی اش کرد؟ تیپ و قیافه ی شما چقدر در خوشبختی و حال ِخوبتان موثر است که تیپ و قیافه ی همسرتان موثر باشد؟


مرحله ی بعد آن جایی ست که دختر خانم معمولا متقاعد میشود که معیارهایش کمی عقلانی نیست و میگوید: خانواده م رو چیکار کنم؟ خانواده م اجاز نمیدن بیاد، خانواده م دوست دارن دامادشون اینجوری باشه، خانواده م فلان، خانواده م بهمان ...

کسی که نمیتواند با خانواده ی خودش، که از محله و شهر و دیار خودش هستند، بینِ آنها بزرگ شده، نسبت به ایشان محبت و مهر و عطوفت دارد و کنارِ آنها احساس امنیت و آسایش می کند؛ صحبت کند و آنها را راضی کند که خواستگاری که از خصوصیاتِ نسبتا خوبِ عقلانی و نه معیارهای بالا، برخوردار است را یک بار به خانه راه داده و بررسی کنند، چطور می خواهد یک زندگی را اداره کند؟ چطور می خواهد با یک نفر غریبه احساس خوشبختی کند؟ چطور می خواهد نیازهایش را در زندگی مشترک بیان کند؟ چطور میخواهد یک زندگی را با هزار و یک مشکل سر راه بسازد؟



عده ای از دختران هم هستند که سنشان بالا رفته ولی هنوز با ملاک های سال های گذشته ی خود گزینش می کنند در حالیکه باید توجه داشت که وقتی مدتی گذشت و چند سالی اضافه شد باید چند تا ملاک را حذف کنند و آمادگی ازدواج با شخص طلاق گرفته و یا دارای دو یا چند فرزند را هم پیدا کنند.

بهتر نیست قبل از بد و بیراه گفتن به زمانه و خواستگارها و آن کسانی که خواستگار بد می فرستند کمی به خودمان و معیارهایمان فکر کنیم؟ بهتر نیست کمی عقلمان را دخیل در معیارهایمان کنیم و معیارهایمان را فقط از صافیِ "من دوست دارم ..." رد نکنیم؟ آیا همه ی آنچه "من دوست دارم" برایم مفید و نتیجه بخش است؟

بهتر نیست وقتی که می دانیم عاقل کسی نیست که فقط فرق خوب و بد را بداند بلکه عاقل کسی ست که فرق بد و بدتر را بفهمد*؛ بین انواع مشکلاتی که در زندگی ما و همه وجود دارد یکسری از مشکلات را بپذیریم تا به گرفتاری های سخت تر و بالاتر دچار نشویم؟ و خوب زندگی کردن در کنار انواع مسائل ریز و درشت و عبور و گذشت از بسیاری موضوعات ساده را تمرین کنیم؟


خوب است دخترخانم های مجرد این سوالات را از خودشان بپرسند و کمی با خودشان خلوت کنند.


* سخن امیرالمومنین علی علیه السلام: لَیْسَ الْعاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لکِنَّ الْعاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْنِ؛

عاقل، آن نیست که خوب را از بد تشخیص دهد. عاقل، کسى است که از میان دو بد،آن را که ضررش کمتر است، بشناسد.


  • انارماهی : )

پیوست به: بد گفته اند ولی حقیقت دارد

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ب.ظ

پست قبل نظرات مخالف و موافقی داشت که ترجیح میدهم در قالب یک پست مجزا پاسخگو باشم. اینکه گفتم زن می تواند با گذشت و بخشش و مراعات خیلی از مشکلاتِ زندگی را حل کند، نتیجه ی یک سلسله تفکراتِ متهجرانه ی در پستوی ذهن خودم نبود، این را بارها و بارها با خانم هایی که زندگی شان به جهنم دره های غیرقابل تحملی تبدیل شده بود درمیان گذاشته و از خودِ ایشان شنیده بودم که با وجودِ همسرِ بداخلاقِ بد عنقِ خسیسِ بد دلشان که مدام پی حرفِ مادرش می رود، اگر کمی و فقط کمی در جاهایی که خودشان کاملا تشخیص می دادند کجاست، کوتاه میامدند کار به طلاق و از بین رفتنِ آبرویِ زندگی شان نمی کشید.


حال ذکر چند نکته را ضروری می دانم :

یک اینکه: خانم ها بدونِ استثنا کاملا در آنِ واحد و در لحظه دارای این توانایی هستند که بفهمند اگر بگویند ف، طرفِ مقابل تا کجاها ممکن است برود. اگر خانم منصفی باشید و زندگیِ زناشویی را تجربه کرده باشید کاملا این را درک کرده اید که به طرز غیرقابلِ باوری این توانایی را دارید که در لحظه تشخیص دهید کدام حرف را اگر بزنید آتش به پا می شود و کدام حرف را اگر نزنید آتش به گلستان میگراید. حالا از اینکه خیلی از خانم ها دارای این توانایی هستند که همان حرفِ آتش به پا کن را چطور بزنند که از همان ابتدا گلستانی بر پا کنند، بماند.


دو اینکه: اگر ازدواج را یک رابطه ی دو طرفه فرض کنیم، پس رشد و کمال کجای آن جا دارد؟ اگر هرچقدر طرف مقابل بد بود، من هم به همان اندازه بدی کردم، پس ازدواج میکنیم برای چه؟ صرفا برای فرزند آوری؟ صرفا برای ارضای یک سری نیاز؟ آیا نیازهای ما در یک رابطه ی دو سر باخت ارضا می شود؟ اگر بله باید فاتحه ی فلسفه ی ازدواج را خواند ولی اگر نه، میشود اینطور نگاه کرد که ازدواج یک رابطه ی دو طرفه نیست. شاید یک نفر در ازدواج به رشد و کمال برسد ولی طرف دیگر نخواهد یا نتواند برسد. مَثَلِ ازدواج های این مدلی را در طول تاریخ بسیار داشته داشته ایم، نمونه اش ازدواجِ حضرتِ آسیه و فرعون، نمونه اش ازدواج خیلی از علما با زنی که اصلا و ابدا اخلاقِ خوب و درستی نداشته. حال چه شده که به این نتیجه رسیده ایم که ازدواج یک رابطه ی دو طرفه ی دو سر برد است ولاغیر، نمیدانم. بله ممکن است در ازدواجی هر دو نفر بشوند بالِ پرواز یکدیگر و همدیگر را از هر لحاظ تکمیل کرده و رشد دهند، اما آیا تضمین میشود که اگر ازدواجی اینچنین نبود و بعدها به مشکلاتِ بسیاری خورد هر دو طرف سدِ راهِ رشد هم باشند؟ البته در مواردی که کم هم نیست چنین اتفاقی میفتد و دو طرف سد راهِ هم شده و از هم جدا می شوند کما اینکه نمونه ی این یکی را هم در طول تاریخ بسیار داشته ایم.


سه اینکه: مرد یا زن در زندگی چیستند؟ ما در تعریف این دو مشکل داریم. مرد یا زن در زندگی قبل از هر چیز و قبل از هر نقش و پست و مقامی که داشته باشند، بندگانِ خدا هستند. بنده ی خدا یعنی خدا برایش شان قائل شده، یعنی خدا به این مرد/زن بداخلاقِ بد عنقِ بد دهنِ خسیسِ بد دلِ ... فعلا فرصتِ زندگی داده چه بسا این بنده ی خدا با اخلاق و رفتارِ خوبِ شما تحتِ تاثیرِ عمیق و دقیقِ قانونِ هم نشینی در این عالم و صبوری شما خوب شود و حتی بهتر از شما شود. چه بسا هم نشود این دلیل اینکه مانع رشد شما شود نیست. اما در این بین به این نکته باید توجه داشت که ما ازدواج می کنیم که بنده ی خدا را دائم راضی و خشنود نگه داریم که اگر نفهمید برایش فلان کار و بهمان کار را کردیم بهم می ریزیم یا ازدواج می کنیم که خدا از ما راضی باشد که همواره شاهد و بصیر به همه ی اعمال ماست؟


چهار اینکه: آیا واقعا منکر تاثیرِ محبت و بخشش و مهربانیِ یک طرفه ی زن در خانواده هستید؟ زن که مایه ی لطف و زیبایی و رحمتِ خداست چطور می تواند محبتی بکند که نتیجه ای نداشته باشد؟ آیا در طول تاریخ مبسوطِ زندگیِ اطرافیانِ خودتان شاهد نمونه هایِ بسیاری از مطیع و رام و مهربان بودنِ زن نبوده اید که چه زندگیِ زیبایی ساخته اند؟ آیا ما معنایِ واقعیِ بخشش یک طرفه و محبتِ یک طرفه و مهربانیِ یک طرفه را باید فقط در NGOها و بنیادهای خیریه ای که در اطرافمان به مناسبت های مختلف برپا می شود تجربه کنیم؟ نمی شود بی دریغ در خانه هم گذشت داشت؟ نمی شود بی هیچ چشمداشتی برای همسرِ بد اخلاقِ خسیسی چای آورد و از ویژگی های خوبِ او آنقدر تعریف کرد تا کم کم تاثیر گذار شود؟


پنج اینکه: زن یا مردی که پا به زندگیِ زناشویی می گذارد قبل از آن در خانه ی پدر و مادرش هزار و یک کمبود داشته، هزار و یک تحقیر و توهین را تحمل کرده و ممکن است یک کودکیِ مزخرف را تجربه کرده باشد که حالا همه ی رفتارش تحت تاثیرِ همان روزها و همان سختی ها و همان مشکلات است، آیا نمیشود با گذشت با صبوری، با مراعات به یک انسان ثابت کرد که انسان است، حقیر نیست و حق زندگی و دوست داشته شدن دارد؟ چرا همه ی اینها را برای کودکانِ کار و ... بلدیم ولی به همسرِ خودمان که می رسد نابلد می شویم؟


  • انارماهی : )

بد گفته اند ولی حقیقت دارد

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

اینکه آخوندها میایند تویِ تلویزیون و در تمامِ برنامه های خانواده محور می گویند این زن است که باید ببخشد و مراعات کند و خودش را بیاراید و مراقب باشد و اوضاع خانه را مدیریت کند و گذشت کند و اینها، حقیقت دارد. حقیقتی که زیباست و به زن قدرت می دهد ولی همیشه و همیشه بد بیان شده.

اینکه مشاوره های طلاق درست همان دمِ آخر از خانم میخواهد که اندکی کوتاه بیاید، تا زندگی نابود نشود، حقیقت دارد. حقیقت دارد ولی بد بیان شده.

اینکه هر مادربزرگی را میبینی که مو سپید کرده و با نوه و نتیجه هایش زندگی می گذراند با لحنِ آرامی میگوید: "تو ببخش مادر". حقیقت دارد.

اینکه زن قدرتِ بخشش و بزرگی و مراعاتِ زیادی دارد که باید از آن استفاده کند تا زندگیِ خوشی را هم خودش و هم همدمش تجربه کنند حقیقت دارد ولی بد بیان شده.


زن اگر بهتر است ببخشد، اگر بهتر است کوتاه بیاید، اگر بهتر است مراعات کند، اگر بهتر است آراسته باشد، اگر بهتر است زبان به کام گیرد، اگر بهتر است یک طرفه همه ی اینها باشد، به معنی خوار و پست و کوچک بودنش نیست. زن اگر همه ی اینها باشد، اگر یک طرفه همه ی اینها باشد میتواند به هر آنچه که می خواهد برسد. مگر نه اینکه دوست دارد فرزندانی تربیت کند که دنیا را تکان دهند؟ خب با گذشتش می تواند. مگر نه اینکه دوست دارد همسری داشته باشد که همه ی عالم به او احترام بگذارند، خب با گذشتش می تواند. مگر نه اینکه دوست دارد خانه و کاشانه ای داشته باشد امن و امان و شیک و تر و تمیز که هرکه از راه رسید در آن احساس آرامش کند و خانه اش را دوست داشته باشند؟ خب با گذشتش می تواند.


زن اگر بداند که با گذشت یک طرفه، با مراعاتِ یک طرفه، با آراسته بودنِ یک طرفه، با مهربانیِ یک طرفه، با هر آنچه خوبی ست یک طرفه، (البته در بدترین حالت) میتواند بهترین زندگی را برای خودش و فرزندانش و همسرش و خانواده و اطرافیانش فراهم کند، پس چرا نکند؟ چرا به قیمتِ یک طرفه گذشتن و بخشیدن و محبت کردن، قدرتِ عظیمی به دست نیاورد؟


حرفم را شاید دخترهای مجرد قبول نکنند، ولی متاهل ها، با تجربه ها، حتی مطلقه ها، این را می دانند که می توان یک زندگی جهنمی را، با گذشت و مهربانی و محبتِ یک طرفه به بهشت تبدیل کرد. بهشتی که حتی اگر طرفِ مقابل باز هم بخواهد خود را از آن دریغ کند برای زن بهشتِ برین خواهد بود، و در بدترین حالت تبدیل به جایی می شود که مرد همواره در جهنمِ وجودِ خویش زندگی خواهد کرد ولی زن از زندگی اش لذت خواهد برد و هرگز احساس بدبختی نخواهد کرد.


  • انارماهی : )

با خودمون صادق باشیم

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ب.ظ

معمولا این اتفاق میفته که همزمان با ما، یکی دیگر از اعضای فامیل یا دوستانمون هم ازدواج می کنه و مراسمات و دورانی مثل نامزدی و عقد و ... در فاصله ی زمانی کمی با ما اتفاق میفته، البته این روزها اگر هم این طور نباشه و کسی از اقوام و دوستان همزمان با ما ازدواج نکنه به لطف شبکه های اجتماعی همیشه نمونه های مشابهی هستند که به خوبی این امکان رو به ما میدهند که به مقایسه ی خودمون با دیگران بنشینیم. موقع این طور مقایسه ها و فهمیدنِ اینکه نامزدِ فردِ مقابل برای تولد و عیدی و دیگر مناسبت ها چه هدایایی گرفته یا هر بار که به دیدنِ فرد میاد با چه دسته گلی از راه می رسه و سنجیدنِ میزانِ عشق و علاقه و وفاداری و دست و دلبازی و خساست و ... در نامزد یا همسرِ خودمون و خانواده ی ایشون حتما به این نکته توجه کنیم که:

آیا من واقعا به اون دسته گل، اون هدیه، اون مکانِ تفریحی، اون مسافرت، اون مهمانی، اون رستوران و ... نیاز دارم؟


پیشنهاد می کنم در دورانِ مجردی بدونِ اینکه با کسی در میان بگذارید بنشینید و با خودتون دو دوتا چهارتا کنید و ببینید نیازهای واقعی تون چیه و اونها رو یک جا یادداشت کنید تا وقتی در اثر جوگیری فامیل و اطرافیان خواستید همسرتون رو با معیارهای غلطی که از چشم و هم چشمی های نادرست ناشی میشه بسنجید، اون یادداشت رو بخونید یا به خاطر بیارید تا بهتر بتونید در مورد خودتون، خواستگار یا نامزدتون و آینده تون تصمیم بگیرید.

با خودتون رو راست باشید و ببینید واقعا دسته گلی که دخترخاله ی نوه عموی مادرتون رو خوشحال کرده، شما رو هم خوشحال خواهد کرد؟ اگر نه پس حرصِ بیخود نخورید که چرا همسرتون عینِ اون دسته گل یا بهترش رو براتون نیاورده و اگر بله کمی به خودتون و نیازهاتون و تفکراتتون فکر کنید و در وجود خودتون دقیق بشید و ببنید جای خالی ها و کاستی ها رو با چه چیزهایی باید پر میکردید و نکردید.



  • انارماهی : )

ادب آداب دارد

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
اکثریت ما فکر میکنیم ادب داشتن یعنی خوب و بلند و سریع سلام کردن در جمع، به همه دست دادن و روبوسی کردن، بلند شدن جلوی مهمان، پا دراز نکردن در مجالس و مهمانی ها، درست غذا خوردن، پاک کردن دور دهانمون بعد از خوردن هر چیزی، پوشیدن لباس خوب برای حضور در محافل و ... حالا نمونه های دیگری هم هست که حتما با همین نمونه هایی که گفتم به ذهنتون میاد.

هیچ دقت کردید که این کلیشه یا چارچوبی که از ادب داشتن در ذهن ما شکل گرفته همه ش مربوط میشه به روابط اجتماعی و خانوادگی ما و ما هیچ کلیشه یا آداب یا چارچوبی برای سر کردن زیرِ یک سقف با همسرمون یاد نگرفتیم؟ اگر دهنش بو میداد چطور رفتار کنم؟ اگر کثیف غذا میخورد چطور برخورد کنم؟ اگر مسخره م کرد چطور جوابش رو بدم؟ اگر توهینی صورت گرفت چطور پاسخگو باشم؟ اگر به حریم خانواده م پا درازی کرد چطور دفاع کنم که حرمتش حفظ بشه؟ هیچ به این نکته دقت کردید که وقتی پا به درون خونه میگذاریم همه ی ادب و احترامی که در مهمانی رعایت میکردیم یادمون میره؟

اگر مثلا عمه خانممون که خیلی از ما بزرگتره و براش احترام قائلیم تلفظ یک کلمه رو اشتباه ادا کرد، چطور بهش تذکر میدیم؟ اصلا به خودمون اجازه میدیم بهش تذکر بدیم یا برای سن و تجربه و بزرگتر بودنش احترام قائل میشیم و ادب میکنیم و سکوت؟ اگر مثلا موقع روبوسی با همین عمه خانم متوجه شدیم که بدنش کمی بوی عرق میده خودمون رو میکشیم عقب و پیف پیف میکنیم یا اینکه اصلا به روی خودمون نمیاریم که مبادا فکر کنه ما متوجه نقصی شدیم و خجالت بکشه؟

چقدر در مهمانی ها و مراسمات ادب میکنیم و خیلی چیزها رو به روی کسی نمیاریم ولی به محض اینکه پا به خونه میگذاریم همون نقص ها رو که در همسرمون میبینیم به واسطه ی همسر بودن فکر میکنیم حق داریم همه چیز رو به روش بیاریم و ازش بخوایم خوب باشه ؟

خلاصه ی چیزهایی که گفتم میشه اینکه: مجردهای محترم، متاهلینِ گرامی، لطفا دقت بفرمایید که همسر ما قبل از همسر ما شدن، همسایه ی ما بوده، فامیل ما بوده، هموطن ما بوده، همکارِ ما بوده، حقوقی از ایشون در دین به گردنِ ما بوده که پس از پذیرفتن نقش همسری همچنان پابرجاست و حق همسری هم به همه ی اون حقوق قبلی اضافه میشه و ما باید مراقبت بیشتری از این حقوق داشته باشیم، نه اینکه فکر کنیم همسر ما یعنی کسی که هر طور دلمون میخواد باهاش رفتار کنیم.
همیشه وقتی میخواید یه نکته ی آزاردهنده در طرف مقابل رو بهش یاداوری کنید و تذکر بدید قبل از اینکه خودتون رو با این گزاره توجیه کنید که "دارم امر به معروف و نهی از منکر میکنم" از خودتون بپرسید اگر همین اشتباه از فلان علامه ی بزرگ که بهش ارادت دارم سر میزد چطور بهش تذکر میدادم؟ با چه احتیاطی؟ با چه ادبیاتی؟ دست آخر اصلا به خودم اجازه میدادم بهش بگیم تو فلان اشتباه رو کردی یا مقامش انقدر برام بلند و بزرگ بود که چشم میپوشیدم؟ حق همسر به گردنِ ما قطعا خیلی بیشتر از حق اون علامه ایه که براش هزار و یک حرمت قائلیم.
  • انارماهی : )

همسر هم بنده ی خداست

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ
بدون شک روزهای اول هر تجربه ی تازه ای روزهای بکر و دست نخورده ای هستند که تا همیشه در ذهن و جان آدم باقی می مونند، روزهایی که هر بار یاداوری اونها میتونه لبخندِ قشنگی رو به لب های آدم بیاره یا حتی چشم ها رو از اشک شوق خیس کنه. روزهای اول زندگی مشترک هم یکی از همون روزها و دورانِ تکرار نشدنی برای هر آدمیه. اما چی میشه که بعد از مدتی، بعد از گذشت یک سال و دو سال، همه ی اون تازگی و طراوت رنگِ تکرار به خودش میگیره؟ چی میشه که علاقه ی روزهای اول تبدیل میشه به کینه و کدورت، به خاطراتِ تلخ و اتفاقاتی که هیچ جوری نمیشه از صفحه ی ذهن پاکشون کرد.

من فکر میکنم یکی از مهم ترین دلایلِ تموم شدنِ زیبایی و خوشی روزهای اولِ زندگی مشترک "تحمل" باشه. اینکه ما از یک صفت یا یک رفتار یا یک نوع خلق و خو در فرد مورد نظرمون ناراضی و ناراحت باشیم و مدام از درون خودمون رو بخوریم و تحملش کنیم باعث میشه که بعد از مدتی خسته بشیم. از خودخوری و سکوت و به روی طرف مقابل نیاوردن خسته بشیم و به دلیل گذر زمان اصلا یادمون نیاد از چی ناراحتیم ولی همیشه ناراحت و ناراضی و کلافه باشیم.

راه حلش ساده ست، مسئولیت پذیر باشیم، ما شریک زندگی مون رو انتخاب کردیم، پس باید و باید و باید با تمامِ وجود اون رو طوری که هست بپذیریم و دوست داشته باشیم و مسئولیت انتخابمون رو بپذیریم.

برای پذیرش افراد اون طور که هستند میتونیم رو صفات خوبشون تمرکز کنیم. اینکه یک نفر اخلاق و رفتاری داره که وقتی رفتیم زیر یه سقف تازه داره برای ما مشخص میشه دلیل این نیست که انتخاب بدی داشتیم یا با چشم بسته انتخاب کردیم یا فکر کنیم طرف مقابل به ما دروغ گفته و نقش بازی کرده. هر فردی مجموعه ایه از صفاتِ خوب و بد، ما میتونیم با گذشت، با بخشش با تمرکز رویِ خوبی های طرفِ مقابل تا ابد دوستش داشته باشیم و در کنارش شاد باشیم.

خلاصه ی همه ی حرفهایی که زدم میشه این که: مجردهای محترم، سعی کنید قبل از ورود به زندگی مشترک ایمانتون رو قوی کنید، ایمان قوی به معنی هر شب جمعه دعای کمیل  رفتن و صبح ها دعای ندبه خوندن نیست، سعی کنید بنده های خدا رو چون بنده ی خدان، چون خدا براشون شان قائل شده، چون خدا ستارالعیوب اونهاست، دوست داشته باشید و برای بنده های خدا حرمت قائل بشید.

  • انارماهی : )

یک بغلِ سبزِ پررنگ لطفا

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ

من اسمش را میگذارم خسته-خمیده. مثل وقت های از اینجا رانده از آنجا مانده شدگی. در حالی که هیچ کدامِ این اتفاق ها نیفتاده ولی کاملا از اینجا رانده از آنجا مانده شده با تعریفِ کاملا علمی و ملموسِ لغاتی همچون خشم، عجز و تنهایی مینشینی سرِ سجاده و های های های اشک میریزی و نمیدانی چرا، مثلا الان العفو بگویی؟ مثلا برای فلان گناه توبه کنی؟ مثلا برای کارهای خیرِ عقب افتاده؟ برای غیبت های کرده؟ گریه میکنی برای دلی که نمیدانی و یادت نیست چرا و کی و چطور شکسته؟ اصلا شکسته؟ چرا گریه میکنی؟


خسته-خمیده خودت را پرت کرده ای تویِ بغلِ خدا ولی انگار نمیتوانی باور کنی که هست. یک چیزی سدّ راهِ آرامشت شده، یک چیزی سدّ راهِ همه ی قدرتِ محکمِ همیشگی ات برای توکل شده. یک چیزی آمده رویِ شانه هایت، رویِ بازوهایت، رویِ زانوهایت، رویِ تمامِ نقاطِ اتکایِ بدنت نشسته که مانع میشود راحت خودت را و همه ی چیزی که میدانی و نمیدانی چیست را بسپری به او و یک "آخیش" عمیق بگویی و همان سرِ سجاده بخوابی و خلاص. یک چیزی بختک تر از بختک نشسته رویِ قلبت و خیلی آرام توی گوشت میخواند که این خدا دیگر آن خدا نیست، این خدا با خدای دو سال پیش فرق کرده، با خدایِ مهربانِ پارسال تفاوت کرده، دیگر از آن همه مهربانی خبری نیست. با خودت فکر میکنی که چرا؟ من که فلان کار و بهمان کار را گذاشتم کنار من که فلان مساله را رعایت کردم، من که ... و انقدر من که من که من که میکنی که وقتی به خودت میایی که سجاده را جمع کردی و داری ظرف های نشسته ی تویِ آشپزخانه را میچینی تویِ سینک.


خسته-خمیده یعنی یک دفعه دنیا تو را یک غول بی شاخ و دم به خودت معرفی کند. این تویی که میتوانی جلویِ این دعوا را بگیری، تویی که میتوانی این مرد را بخندانی، تویی که میتوانی با زنگ زدن به این پیرزن دلش را شاد کنی، تویی که میتوانی توی این مهمانی خودت را در دل همه جا کنی، تویی که ... .


خسته-خمیده یعنی ازدواج، یعنی موقعیتی که تلویحاً به تو میگوید تا الان هرچه بود گذشت از اینجا به بعد تو هستی که باید عاطفه و مهر و محبت و پول و مال و رحمت و برکت را به خانه بیاوری. خسته-خمیده یعنی هم خودت و هم همه ی اطرافیان انقدر توقعشان از تو بالا میرود که یادت میرود خدا هنوز سرش برای تو خلوت است. هنوز دوستت دارد، هنوز نگاهت میکند، هنوز ما ودعک ربک و ما قلی ست.


+ چادرنمازی که برای زندگی جدید گرفتم، سبز است، سبزِ پررنگِ گلدار، هر کس دید نپسندید چون هیچ ربط و شباهتی به ملاحت یک عروس ندارد، ولی مرا یاد گنبد خضرا میندازد، یاد بغلِ مهربانِ رسول الله، یادِ نگاهِ پررنگِ خدا، یادِ دامنِ ام البنین ...


  • انارماهی : )

میگویم برای اینکه مجردها خودشان را آماده بفرمایند:

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
اصولا آدم ها باید قبل از وقوع هرچیز آمادگی برخوردِ با آن را داشته باشند، و الا نمیتوانند با مساله ی به وجود آمده به نحو احسن کنار بیایند. یکی از این مسائل به وجود آمده عقد است. که در ادامه به تشریحِ آن میپردازیم.

دورانِ نامزدی، یا زمانی که هنوز اسم شما و آقای همسر وارد شناسنامه ی هم نشده، یک دورانِ معلقِ خاص است. برای من اینطوری بود که هر لحظه منتظر بودم همه چیز تمام شود و بهم بخورد و اصلا باورم نمیشد که ممکن است این نامزدی به فرجام برسد و ما ازدواج کنیم و چه خونِ دل ها که به آقای همسر ندادم برای این حس تعلیق، بماند. حواسم را از دست داده بودم، یک آدمِ بی حواسِ کامل، همه ی تمرکزم فقط منتظرِ بهم خوردنِ همه چیز بود. برای همین هیچ یک از دوستان و آشنایان را حتی المقدور از کم و کیف ماجرا با خبر نکردم تا اینکه پس از گذر از هفت خوان رستم عقد کردیم. یک عقدِ کاملا یهویی و کاملا پیش بینی نشده و کاملا بی خبر که تعجبِ همگان حتی خودمان را هم برانگیخت، انقدر که تا پس از چند روز از گذشتنِ ماجرا و حتی همین حالا هی به شناسنامه های هم نگاه میکنیم و چشم های خویش را میمالیم ببینیم واقعا بیداریم یا خواب :دی.
اما
درست پس از تمام شدنِ حسّ تعلیق دنیای جدیدی به رویِ شما گشوده میشود. یک دنیا پر از آزادی و اختیار. دنیایی که در آن شما (عروس خانم) هستید که تعیین میکنید چی چجوری باشد و چی چجوری نباشد و جای "چی" میتوانید هر چیزی اعم از مراسم عروسی و مدل لباس و ... تاااااا حال و احوالِ جنابِ آقای داماد و خانواده ی ایشان و خانواده ی خودتان و حتی موضوع کشمکش های آینده ی زندگی تان را قرار دهید.
فلذا
مجردهای گرامی لطفا خود را برای موارد زیر آماده بفرمایید:

- راه های در رفتن از زیر سوالهای شخصیِ که مربوط به روابط شما و همسرتان میشود را پیدا کنید.
- خودتان را به رازداری و امانت داری و حرف را از مجلسی به مجلسِ دیگر نبردن عادت دهید.
- عادت کنید زود قضاوت نکنید.
- یاد بگیرید اگر شما متن یک پیام را بی حوصله میخوانید آن پیام لزوماً بی حوصله نوشته نشده.
- عادت کنید همه ی خصوصیاتِ اخلاقی و رفتاری و شخصیتی خود را برای دیگران باز نکنید.
- تمرینِ سکوت کنید. (انقدر خووووووبه)
- تمرین کنید واقعی مهربان باشید.
- تمرین کنید بنده های خدا را بدونِ نقش های همسری-فرزندی- برادری- مادرشوهری و ... دوست داشته باشید.
- حتمنننن کتاب هایی که در آن قهرمانِ داستان زن است را زیاد بخوانید.
- اعتماد به نفستان را بالا ببرید، حتی بالاتر از سقف.
- اوصیکم به برنامه ریزی، برنامه ریزی، برنامه ریزی.
- انعطاف پذیریتان را هرچه بالاتر و بیشتر ببرید باز هم کم است پس بیشتر تلاش کنید.
- روزی یک دقیقه ،فقط و فقط یک دقیقه ورزش کنید. (بیشتر هم شد فبها)

تا درودی دیگر بدرود.
  • انارماهی : )