انارماهی

بسم الله

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر سراغ دارید معرفی کنید.

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ب.ظ

گاهی احساس می کنم باید با نوشتن خداحافظی کنم. بس که حرف زدن برایم سخت شده. این را وقتی فهمیدم که نامزد بودیم. آقای همسر حرف میزد و حرف میزد و حرف میزد و من فقط گوش می کردم و گوش میکردم و گوش میکردم، به جاش وقتی که نبود هی پیام میدادم و پیام میدادم و پیام میدادم و او پاسخ های کوتاه و کامل می فرستاد. بعدتر وقتی به این مساله پی بردم که هی خواستم با کودکِ درونم (یعنی بچه ام) حرف بزنم و هی حرفم نیامد و هی برگه برداشتم و برایش نوشتم و نوشتم و نوشتم و حالا نمیدانم چه روزی او سواد دار بشود و بخواند. بعدتر وقت هایی بود که دیدم چقدر قشنگ موقع توضیح دادن همه ی بدیهیات ذهنی ام به این و آن ریپ میزنم ولی همان مطلب را خیلی خوب مینویسم، حتی سرِ کلاس و موقع درس دادن، باید از قبل مطلب را برای خودم تشریح کنم و بنویسم رویِ کاغذ تا بعد بتوانم خوب توضیحش دهم. بعدتر متوجه شدم در کامنت های هرجایی موقع دادنِ جواب سربالا به سوالاتِ بی ربط چقدر توانا هستم ولی همان سوالات اگر شفاها پرسیده شود هنگ میکنم. این روزها دارم فکر میکنم به اینکه چطور میشود خوب حرف زد؟ این همه کلاس نویسندگی و اینها هست، کلاسِ آموزش حرف زدن نیست؟


  • انارماهی : )

دهکده ی جهانی

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ق.ظ
قبل ترها، خونه ها رنگ و بویِ خاص خودشون رو داشتند. خونه ی عمه و کمدهای سفید و قهوه ای ش با خونه ی ما که همه ی کمدهامون قهوه ای بود خیلی فرق داشت. خونه ی خاله با گل های چینیِ حلقه شده و گذاشته تویِ گلدون، با خونه ی زن عمو که پر بود از گل های مصنوعیِ پارچه ای خیلی فرق داشت. مبل های خاله بزرگه نارنجی چهارخونه ای بود، مبل های خاله کوچیکه کِرِم با گل های زرد و گلبهی. کابینت های مامان بزرگ پر بود از قابلمه های رویی و تفلون های زهوار در رفته و یک عالمه ادویه که تو شیشه های غیرهم شکل کنار هم چیده شده بودند. آشپزخونه ی مامانم زرد بود، رویِ اپن یه پارچه ی مخملِ قرمز بود که دورش رو با منجق سفید منجق دوزی کرده بود و از جهازش مونده بود. خونه ی هر کس یه رنگی داشت و یه طرحی مخصوص خودش. سبدهای خونه ی ما سفید بود، سبدهای خونه ی مامان بزرگ و خاله قرمز. فرش های عمه اینا هیچ کدوم شبیه هم نبودن و فرش های خاله اینا قرمز لاکی بود و اصلا هم اندازه نبود. اینکه نقشه ی دو تا فرش نه متری ما اصلا شبیه اون یکی فرش دوازده متری مون نبود، چیز مهمی به حساب نمیومد و پرده هامون هر کدوم یه ساز میزدن و همین سازِ نا شبیه بود که هر کس رو با سلیقه ی خاص خودش متمایز می کرد. البته هنوز آدم های متمایز هستند، ولی کمن خیلی کم.

الان تو خونه ی عمه یه ست نوجوان هست شبیه همه ی ست هایی که تو همه ی فروشگاه ها هست، فرش های عمه اینا مثل هم شده، فرش های خاله اینا یه اندازه و یک رنگ، مبل هاشون سفید و صورتی شده ، مث مبل های اون یکی خاله، پرده ها به فرش و مبل و وسایل چوبی اتاق خواب و پذیرایی میان و دیگه یه ساز ناکوک نیستند، مامان مخمل هاش رو جمع کرده، خاله حالا گل کریستالی میذاره تو خونه ش درست مثلِ زن عمو، دیوار خونه ها دیگه رنگی نیست، وسایل چوبی ما سفید شده، شیشه های ادویه شکل هم شدند و قابلمه های مامان بزرگ سرامیکی و رنگی رنگی، مامان بزرگ هنوز سرویسش گل سرخیه ولی دیگه مث قبل غذا خوردن توش مزه نمیده، حالا دیگه شوقِ خوردن یه غذای تازه و یه دسرِ تازه تو خونه ی خاله و عمه و زندایی کسی رو کیفور نمی کنه و ژله ی خالی سرِ سفره گذاشتن ننگ و عار به حساب میاد، الان همه شکل هم شدند، شبیه به هم شدند، و شهر و مغازه هاش و اجناسش هم مدام به این شبیه شدن دامن میزنن. حالا دیگه نمیشه یه مجله ی لوازم خانگی انگلیسی رو بگیری دستت و غرق بشی تو رویای پارچه ها و تخت ها و تورها و ربان ها، حد و مرزِ رویا از بین رفته، پارچه های انگلیسی خیلی زود میرسه به دستت و میتونی عین همون روتختی که دیده بودی رو درست کنی، عین همون جا شمعی رو از مغازه ی سر کوچه بخری و دیگه لازم نیست سالها صبر کنی تا یکی برات یه دونه از اون شکلات های تو قوطی های فانتزی بخره و تو قوطیش رو نگه داری، قوطی های فلزی در رنگ های مختلف همه جا هست.

آره، اینستاگرام شوقِ زندگی کردن و رویا داشتن و متفاوت بودن رو از آدم ها گرفته. دیگه با هیچی کیف نمی کنی، چون همه چی شبیه به هم شده، همه شبیه به هم شدن و همه از هم در این جاده ی شباهت سبقت میگیرن و انگار دیگه هیچکس دوست نداره خودش باشه. همین که شبیه به ادمین یه پیج پرطرفدار سفره بندازه و میز بچینه و کمدش رو مرتب کنه و روتختی بدوزه یعنی داره زندگی می کنه.

  • انارماهی : )

به هوایِ حرم و صحنِ شما محتاجم

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ

میدانی آقا، بیشتر از هر وقتِ دیگری نیاز دارم به نشستن رویِ پله های پهن روبرویِ ضریح، و خیره شدن، و حرف زدن، بیشتر از هروقتِ دیگری نیاز دارم پله های دارالاجابه را بیایم پایین و بنشینم زیرِ پله و در همان کنجِ همیشگی فقط اشک بریزم و انگار بارِ همه ی زندگی ام را بگذارم و بروم، میدانی آقا بیشتر از هر وقتِ دیگری مضطرم به حضور در حال و هوایِ حرم، به حضور در صحنِ جامع، به نشستن در گوهرشاد ... و بیشتر از هر وقتِ دیگری نمی توانم بیایم. زیارت های معنوی و توسل های از راهِ دور آرامم نمی کند. دوست دارم یک روز از خواب بیدار شوم و بیخیالِ همه چیز راهیِ شما شوم ...


بیشتر از هر وقتِ دیگری دوست ندارم عکس های حرم را نگاه کنم. بیشتر از هر وقتِ دیگری دلم از همه چیز گرفته، از همه کس، بی هیچ دلیلِ خاصی. میدانی آقا عجز و تنهایی آدم را می میراند و من بیشتر از هر وقتِ دیگری دارم می میرم.


  • انارماهی : )

سکوت کرده و نگاه می کنم

جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۴۳ ب.ظ

کاش متصدیانِ امور فرهنگی و همه ی کسانی که خودشان را به نوعی فعال فرهنگی می دانند به چند نکته توجه کنند:


یک: برای گسترش، جا انداختن و دفاع از یک مساله ، نباید از منابعِ مخالفِ همان مساله که دشمن رویِ آن بسیار کار کرده استفاده کرد، چرا که توجه مخاطب را بیشتر از آنکه به سمتِ مفهومی که قصد انتقالِ آن را دارید ببرد، معطوف به منابع دشمن خواهد کرد.

مثال: برای مبارزه با شیطان پرستی نباید به نقدِ روش ها، مفاهیم و موضوعاتِ این فرقه پرداخت چرا که مخاطب را کنجکاو به کسب اطلاعاتِ بیشتر در زمینه ی شیطان پرستی و نه ضد شیطان پرستی خواهد کرد و نتیجه ی عکس خواهد داد.


دو: خواهشا برای کار فرهنگی در هر مساله ای که دوست دارید، یا پول خرج کنید یا شخص یا اشخاصی را پیدا کنید که هم حاضر باشند بی هیچ چشم داشتی برای شما کار کنند و هم توانایی لازم را داشته باشند.

مثال: چند جوانِ دانشجو که کمی فتوشاپ یاد گرفته اند و کمی کتاب خواند اند نمی توانند برای شما تولید محتوا و بعد تولید محصول گرافیکی داشته باشند.


سه: لطفا هزار تا هندوانه با هم بغل نکنید. و مسئول برگزاری چندین همایش و راه اندازی چندین کانال و گروه و شبکه و سایت نشوید. چون هیچ نتیجه ی خوبی از هیچ کدام نخواهید گرفت. پس توانایی نه گفتن داشته باشید.

مثال: همزمان مسئولیت کار در حوزه ی حجاب و اعتیاد و خانواده و آشپزی را نپذیرید به این بهانه که: "ما سربازیم و مامور به انجام وظیفه".


چهار: جانِ هر کس که دوست دارید جَو گیر نشوید.

مثال: فکر نکنید قرار است کل مسئولین کشوری و لشکری دنبال کار شما را بگیرند و به شما جوابِ مثبت بدهند. پس حتی اگر به توصیه های بالا عمل نمی کنید لااقل آزاده باشید و اعصابِ خودتان و دیگران را خط خطی نکنید.


پنج: طهارت داشته باشید.

مثال: تا زمانی که خودتان(زن یا مرد) حجاب را در همه ی شئونِ آن رعایت نمی کنید، هرقدر هم برای یک کار فرهنگی در این زمینه بدوید نتیجه ای نخواهید گرفت.


شش: دقت کرده اید که در همه ی کارهای فرهنگی، قرآن و روایات چقدر مهجور می مانند؟

مثال: بررسی فیلم ها و روزنامه های غربی و جشنواره های بین المللی حجاب در غرب و آنچه غرب و مردم غربی برای کمک به رشد حجاب کرده اند، هرچقدر مفید باشد هرگز به اندازه ی بررسی همین امر در قرآن و روایت اهل بیت نمی تواند مفید فایده باشد.


  • انارماهی : )