انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

مادر باید محکم باشد.

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ب.ظ

یک استادی داریم که از حرفهاش فهمیده ام؛ مادر یعنی: "موجودی که باید محکم تصمیم بگیرد". مادر یعنی موجودی که بتواند در لحظه و در هر ثانیه، تصمیمات محکم بگیرد و پایِ آنها بماند. اگر تصمیم می گیرد بچه را آزاد بگذارد تا آب بازی کند، پای خیس شدنِ لباس و سر و وضع و کثیف شدنِ موها و احیانا خراب شدن اسباب بازی های برقی و ... بماند. اگر تصمیم میگیرد عزتِ بچه را جلویِ دیگرانی که زیاد بکن و نکن و اخ و اوخ به بچه می کنند حفظ کند، یک خط قرمز محکم دور جمع های زنانه ی مهمانی ها بکشد و پا به پایِ بچه اش بچگی و بازی و مراقبت کند. اگر تصمیم می گیرد قداستِ پدر را در خانه حفظ کند آن جاهایی که قبلا برای بابا توضیح نداده این روش تربیتی غلط است یا درست و با یک عکس العمل از پیش تعیین نشده از بابا مواجه می شود، با بابا همراهی کند. مادر یعنی در هر لحظه یادش باشد که تصمیماتِ محکمی که از قبل گرفته چیست و چطور باید عملی شان کند که هم حرمتِ بزرگتر حفظ شود، هم قداستِ پدر، هم روابطِ خانوادگی و هم خیلی حرمت های دیگر.


البته اگر از آن دسته مادرهایی باشید که کلا حرمتِ بزرگتر و روابط خانوادگی و دیگر حرمت های دنیای آدمیزادی برایتان کاملا بی اهمیت باشد، می توانید خیلی راحت تر مادری کنید.


پ.ن: حرمت را نه می شود تعریف کرد، و نه می شود برایش خط قرمز خاصی گذاشت، اما من، آنجا که حس کنم انسانیتِ یک نفر نادیده گرفته می شود، اسمش را می گذارم بی حرمتی و تمام تلاشم را می کنم با آدمها مثلِ آدم رفتار کنم حتی اگر خیلی کوچکتر از من باشند، حتی اگر از مدل حرف زدن و غذا خوردن و خیلی دیگر از کارهایشان بدم بیاید. (این را ننوشتم برای شما، نوشتم برای منِ درونِ خودم)


  • انارماهی : )

...

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ

بعضی آدما رو وقتی می بینم به این نتیجه می رسم که "عقب موندگی ذهنی" میتونه هیچ علائم ظاهری و پزشکی نداشته باشه.


  • انارماهی : )

که صلح سینه ام چراغی ست.

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۳۶ ق.ظ

نبش قبر شاید کارِ خوبی باشد، وقتی خودت را هی می کشی بیرون اول از کفش ها شروع می کنی، بعد می رسی به پاها، و هزاران هزااااار راهی که رفته، با خودت فکر می کنی شاید این جنازه ی تو نباشد، این باید جنازه ی زنی باشد در آستانه ی صد و نود و هفت سالگی شاید هم بیشتر، اما نه، خوب که به صورتش نگاه می کنی، خودِ توست. خودِ تو که راه ها را یکی یکی بعضی را با جان کندن، بعضی را با سر خوشیِ پانزده شانزده سالگی به پایان رسانده و بعضی را با ناامیدیِ وسطِ جوانی نیمه رها کرده و بعضی را با بغض جا گذاشته و بعضی را وانمود کرده که ندیده و آخ از این دسته ی آخری ... . پاها را که رد کنی می رسی به دست ها، و یک رویایِ دور از دفترِ شصت برگِ نقاشی که هر ورقش عکس یک نوع نان بود. نان های خیالی، در روزگاری که نه اینترنت بود نه تلویزیون شبکه ی پویا داشت، نان هایی که فقط و فقط زاییده ی خیال تو بود و آن زیرترها، دفترِ شصت برگِ نقاشیِ دیگری که هر ورقش طرح یک خانه بود. خانه های رنگارنگِ متفاوت برخی حتی دارای نقشه ی داخلیِ ساختمان؛ و این همه را دست ها جایی حوالی هشت-نه سالگی جا گذاشته اند، و تابلویِ وصیت نامه ی کوروش با زیر و رو کردنِ هزار کتاب از خط میخی تا بتوانی یک جمله ی فارسی را به میخی برگردانی و بنویسی رویِ تابلویی که از خمیر گل چینی و خاک اره و چسب چوب درست شده بود. اینها اما هیچ کدام گمشده ی تو نیستند، باز زیر و رو میکنی، چشم ها را، لب های به هم دوخته را و گونه های هنوز سرخ، که شاید همین سرخی یک بار دیگر جسارت را به دست ها، به پاها، به چشم ها و به لب هایت برگرداند.


  • انارماهی : )

خدایا این شبا ما رو ریست فکتوری کن

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۵۲ ب.ظ
رسیدن به این نقطه که به آدم ها صفر و صدی نگاه نکنیم، یک مرتبه ی بالا از رشده و اکتسابی به دست میاد مگر اینکه یه نفر مادر یا پدری داشته باشه که این مساله جزء ارزش هاش بوده باشه و از نوزادی بچه رو با این نگاه بار آورده باشه. از نوجوونا، جوونای دو آتیشه، بچه هایی که همه چیز رو با حواسشون درک می کنند و حتی خیلی از بزرگسالها نباید توقع داشت این نوع نگاه رو همینجوری به صورت دیفالت داشته باشند. نه که دیفالت نداشته باشند ها، دارند، منتها کمترین دست کاری رویِ تنظیماتِ کارخونه در این زمینه شدیدا فرد رو تحت تاثیر قرار میده، وگرنه فطرتِ آدمی کاملا بی عیب و نقصه.

  • انارماهی : )

خودآزاری هم شد موضوع؟!

سه شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۸ ب.ظ
یه مقاله ی ترجمه شده از زبان یه زنِ آمریکایی فرستاده که بخونم و بر اساسش یه مطلب بنویسم، و تازه از تیترهای مقاله هم در مطلبم استفاده کنم. حالِ مقاله انقدر بده که الان نیازمند اینم که یه مقاله نوشته بشه و حالِ خودم رو خوب کنه تا بتونم مطلبی بر اساسش بنویسم.

  • انارماهی : )

مث الان

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ب.ظ

یه وقتایی هم انقدر حرف رو دلت تل انباره که هیچ بنی بشری درکشون نمی کنه چون با هیچ زبونی نمی تونی فریادشون بزنی، جز اشک.


  • انارماهی : )

التماس دعا

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ق.ظ

انجام کارهای عقب افتاده، یعنی کشتنِ غولِ مرحله ی آخر. همان غولی که هر سرش را می کشی، هفت سر دیگر در میاورد.


  • انارماهی : )

کاش ناصر عبداللهی هنوز زنده بود

شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

یک استادی داشتیم میگفت بچه ها از دو سه سالگی که می گذرند، دیگر به چشمِ مادر و پدر و بقیه آن بچه ی گوگولی مگولیِ خوشگلِ بی آزارِ ناز نیستند، تبدیل می شوند به یک غول بی شاخ و دمِ قسی القلب که رحم و مروت ندارد. منظورش این بود که ابعاد بچه که بزرگ می شود فکر میکنند از حالتِ طفل معصوم بودگی هم خارج میشود و هر کاری می کند می گذارند به حساب بدجنسی. بعد می گفت در حالیکه اگر پدر و مادر بتوانند آن نگاهِ طفل معصومِ گوگولی مگولی گونه ی خود به بچه را تا آخرِ عمر  حفظ کنند، باعث سعادتِ دنیا و آخرت خودشان و بچه می شوند. میگفت یعنی این نوع نگاه به بچه باعثِ رفتارِ کریمانه با او می شود و الخ.


وسطِ این قاراشمیشِ فکری که دچارش شده ام؛ یکباره عکسی که فکر نمیکردم داشته باشم بعد از حدود سه سال از کیفِ پولم افتاد بیرون. عکس به گمانم مربوط به پنج یا شش سالگی ات باشد با یک روسری سفید و نگاهی که زل زده به دوربین. نگاهِ معصومی که تصورِ سرنوشتِ روزهای جوانی اش به آن شکل که گذشت، محال است. دلم به حالت سوخت، نه برای سرگردانیِ آن روزهات، برای لحظاتی یا شاید دقایقی و ساعاتی و شاید هم روزهایی توانستم به همان چشمِ طفلِ معصوم گونه ی گوگولی مگولی نگاهت کنم. برای لحظاتی بیشتر از قبل دعایت کردم و از آن حالها بهم دست داد که گوشی را دست بگیرم و بخواهم مثلِ فرشته ی مهربان از چنگ دیو بیرونت آورم و اصلِ خویشت را به یادت بیاورم؛ امّا ... امّا به فرشته ی درونم گفتم استپ. تو آنچه شرط بلاغ(؟) بود با آنها گفتی.


راستی اگر ما بتوانیم به هر کدام از اطرافیانمان به چشمِ یک نوزادِ معصومِ پاک نگاه کنیم که فقط برای برطرف کردن نیازهایش گریه میکند و گاه صدای گریه اش خوابمان را مختل می کند، دنیا چه شیرین می شود و رفتارمان با هم چقدر فرق می کند. نه؟


یا مثلا اگر بتوانیم قبل از هر عکس العملی در مقابل هر رفتاری از سمتِ دیگران علی الخصوص همسرمان، به این فکر کنیم که "این رفتار واقعا بده؟ یا چون مامانم اینا بدشون میاد منم بدم میاد؟" چقدر از بحث ها را نمی کنیم و چقدر جدل ها را در نطفه خفه می کنیم. البته این ربطی به اینجا نداشت، نوشتم که یادم بماند. همین.


  • انارماهی : )

ممنون که نوبتِ افطاریِ روز میلادتان به من افتاد.

پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۶ ب.ظ
اندر حکایتِ میزانِ محبتِ من به شما، همین بس، که این سیده خانم که یک جورهایی می شود برادرزاده تان را، در دنیای مادر-دختریِ دوتاییِ خودمان، "کریم" صدا می زنم و آن پسرِ نیامده ام "سید حسن" را درگوشی از بقیه دوست تر دارم.

  • انارماهی : )

فاتحه ای نثار روح در و دیوار خانه کنید

پنجشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ق.ظ
زندگی آنجایی سخت می شود که راپیدِ مادر با درِ باز موقع نوشتنِ دستورِ پختِ کوفته تبریزی* از دستش میفتد و می رود زیرِ کتابخانه و دستِ مادر بهش نمی رسد ولی دستِ دختر می رسد.


*اندر کاربردهای راپید پس از مادر شدن.

  • انارماهی : )

از یهویی ها

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ

دست خودم نیست. خیالم از بابت مادرهایی که به ساده ترین شکل ممکن "مادری" می کنند و حتی اسم انواع و اقسام کلاس های "والدگری" به گوششان نخورده؛ راحت تر است.


پ.ن: شب هایی که من خسته ام و سیده خانم بی خوابی به سرش می زند، گاهی مادرِ بدی می شوم، اخم می کنم، بغض می کند و می خوابد، بعد من تا خودِ صبح با تمامِ خستگی ام با بغض بیدار می مانم.


  • انارماهی : )

حاجت روا

شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۶ ب.ظ

از خیل حاجات مادی که بگذریم، مدتی ست خدا را برای حاجاتِ معنوی صدا میکنم، منظورم از معنوی حاجتی ست که در مرحله ی اول بعدِ مادی ندارد، و بیشتر بعدِ روحانی یا معنوی یا غیر مادی اش برایم حاجت و درخواست و تمناست. این آخری اما برای خودم هم خنده دار بود چه برسد به خدا. مدتی تمام فکرم مشغول این سوال بود که: "من قبلا از چه چیزی خییییییییییلی لذت می بردم؟" (البته اینجا منظورم فعالیتِ مداومِ لذت بخش است، مثلِ شغل یا هنر یا هرچه) شاید برای شما هم خنده دار باشد اما اگر زمان زیادی را صرف آموختنِ انواع و اقسام کارهایی کنید که فکر می کنید برایتان لذت بخش اند ولی در نهایت یا همان میانه ی راه ببینید لذت بخش که هیچ، خیلی هم ملال آور و خسته کننده اند، متوجه می شوید مساله اصلا خنده دار نیست.


دوست داشتم به اصلِ خودم برگردم، به آن اصلی که قبلاً سرشار از شور و شوقم می کرد. فقط یادم بود که قبل ترها، قبل از مادرشدن، قبل از ازدواج، قبل از فارغ التحصیلی و قبل از دانشگاه، یک چیزی بود که در من شادیِ عمیق و زلالی را پدید میاورد که دیگر نبود که دیگر نمی دانستم چیست. شروع کردم خودم را به سختی ورق زدن، روزها را رد کردم و رد کردم، مثل کتابی که تا تهش را خوانده ای و حالا دنبال ماجرای ابتدای قصه می گردی. خودم را برای پیدا کردن لحظات شاذ و نابِ گذشته ای که مال من بود و دوستش داشتم؛ ورق زدم. می دانستم چیزی را جایی حوالی هفده هجده سالگی جا گذاشته ام، چیزی را رها کرده ام که از نان شب برایم واجب تر بوده ولی فقدانش را هی با چیزهای دیگر پر کرده ام، مثل چاهی که ندانسته هی پر و پر و پرترش کرده ای و از الماس نابِ آن انتها غافل بوده ای.


تا اینکه چند روز پیش، وسطِ خلوتیِ خانه، درست زمانی که پهنِ زمین شده بودم و فکرهام را روی هم می چیدم و کلماتِ کتابِ در دست مطالعه ام را تویِ سرم بالا و پایین می کردم، رسیدم به لحظاتِ نقاشی کشیدن هام. لحظات طرح زدن هام، حتی لحظاتِ کپی کاری کردن هام و خودم را دیدم که با آن جزوه ی عریض و طویلِ عربی که بیشتر از صرف افعال پر از نقش و رنگ بود، با همان روپوش خاکستریِ مدرسه ی حضرتِ زینب قوطیِ سی و شش رنگ مدادرنگی هام را برداشته ام و با نگاهِ منتظری به خودم زل زده ام. انگار خودِ هفده هجده ساله ام تمامِ این سالها بالای پله های مدرسه منتظرم بود تا با هم به آسمان بپریم، من ولی به دلایلی که خودش می دانست و خودم، رهایش کرده بودم و حالا بعد از حدود ده سال دستش را گرفته ام و اینجا نشانده ام تا با هم دوباره طرح بزنیم و دوباره لذت ببریم از زندگی.


پ.ن: اگر تجربه ی مشابهی دارید بگویید. شاید نظرات این پست تاییدشد.


  • انارماهی : )

پاک کنِ ذهن من کجاست؟

جمعه, ۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

همانقدر که علاقمندی شدید و بی مرزِ برخی آدم ها به "اینفلوئنسر"های اینستاگرامی را درک نمی کنم، کسانی را که در نقد هرگونه رفتار "اینفلوئنسر"ها حرف می زنند و با آنها مبارزه می کنند را هم درک نمی کنم.


گفتم "اینفلوئنسر" چون نمی دانم چه به جایش بگویم، مثلا بگویم زیاد فالوئردار؟ زیاد دنبال کننده دار؟ پر بازدید؟ نمی دانم. از اسمش که بگذریم به نظرم جهان انقدر مسائل مهم تری برای فکر کردن و پرداختن و علاقمندی و مبارزه دارد که این چیزها گم است. همینقدر حرفی هم که اینجا در موردش نوشتم فقط برای این بود که بتوانم ذهنم را از مزخرفات یکی از همین صفحه های مثلا نقاد و در واقع آب به آسیابِ به قول خودش "اینفلوئنسر"ِ موردنظر ریزنده، خالی کنم.


  • انارماهی : )