انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۲۸ ق.ظ
من اگر یک روزی هوس کنم دوباره همان کسی باشم که بودم ...
  • انارماهی : )

یک جور از عرش به فرش ... نه به زیرِ فرش رسیدنِ حسابی

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ
این ترم هم تمام شد ... حکایتِ ما و دانشگاه همچنان باقی ست .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۵ ب.ظ
بعضی ها نارنجی اند ، نارنجیِ خوشرنگ ، نارنجیِ نارنجی   خانم دکتر :)
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۳ ب.ظ
این اواخر به صورتِ ام پی تیری وقایعی برام رخ داد که من رو متوجهِ فاجعه ی انسانی ای کرد که انقدر از حجمِ عظیمش هَنگ کرده م که نه میتونم بنویسمش ، نه میتونم کامل بیانش کنم و نه میتونم حتی زار بزنم بخاطرش ... حجمِ عظیمِ نفهمی با سیگنالِ بالا ، در هر طیف و گروهِ سنی ، اون هم در مساله ای به نامِ "حریم خصوصی" داره بیداد میکنه و من ... من جدّن دارم خفه میشم ...
  • انارماهی : )

استفراغ جهنده

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ق.ظ
همه ی ما تجربه ی این رو داشتیم که دلمون خواسته باشه رویِ یکی بالا بیاریم . دوستان دقت داشته باشند که برای بالا آوردن و استفراغ روی فرد مورد نظر باید حتمن قدشون بلندتر از اون فرد باشه تا محتویاتِ معده به خوبی رویِ سرِ طرفِ مقابل خالی بشه فلذا رویِ افزایش قدِ فرهنگی ، اخلاقی ، معرفتی خودمون کار کنیم که بتونیم خیلی خوب و قشنگ بالا بیاریم که صاف بخوره به هدف
  • انارماهی : )

53.

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ
شاید با کفش های کتونیِ زمستانی

شاید با کفش های جلو بازِ تابستانی

شاید با شلوارِ جین

شاید با شلوارِ نخی

شاید با یکی از لباسهای سه دکمهء کتانِ سفید

شاید با یکی از پیرهن مردانه های چهارخانه

شاید آبی

شاید سبز

مهم همین است که میــ ـآیی

 

                                                                                                   کبوترانه ، تولدَت مُبارک آقا .


نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

D:

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۵۰ ق.ظ
+ دوستِ مامانم اسم بچه ش رو گذاشته "مِلودی" - مِلودی هم شد اسم ؟ خب میزاشت ترانه لااقل + من میخوام اسم بچه م رو بزارم "تِرَ ک" - خیلی خوبه ، وقتی چند تا بچه داشته باشی بخوان جایی دعوتت کنن مینویسن "خانوم [...] و آلبوم"
  • انارماهی : )

51. از نو

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۵ ق.ظ

خیلی خیلی کوتاه و مختصر عرض کنم و وقتِ شریفتان را به بیهوده گویی های خویش مُختص ندارم ، که میدانم سخت مشغولِ درس و بحث و رتق و فتق امورید و مراجعان و ملازمان چنان مهر و عطوفتی در حقتان روا داشته اند که نازک گویی های این بندهء کمترین اگر که به زعم جنابِ شریفتان موجبِ تکدرِ خاطر نیست ، خدایِ من آن روز را نیاورد که موجبات ناخوش احوالی تان را فراهم سازد ، عرض کوتاهی داشتم ، فقط یک سوال :

میشود دوباره عاشقتان شوم ؟

  • انارماهی : )

خدایِ مهربانِ دلسوزِ بامرامِ ناز

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ق.ظ
ﯾﻮﻧﺲ اﺑﻦ ﯾﻌﻘﻮب از اﻣﺎم ﺻﺎدق ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم ﻧﻘﻞ ﮐﺮدﻩاﺳﺖ:درﺧﺼﻮص ﻣﻮﻣﻨﺎن، ﻫﺮ ﺑﺪﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻬﻞروز آﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ آن وارد ﻧﺸﻮد، ﻣﻠﻌﻮن اﺳﺖ و دور از رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: واﻗﻌﺎ ﻣﻠﻌﻮن اﺳﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮدند: ﺑﻠﻪ.ﮔﻔﺘﻢ: واﻗﻌﺎ؟ ﺑﺎز ﻓﺮﻣﻮدند: ﺑﻠﻪ.ﭘﺲ ﭼﻮن اﻣﺎم ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﺮای ﻣﻦ را ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮدند، ﻓﺮﻣﻮدند: ای ﯾﻮﻧﺲ! از ﺟﻤﻠﻪ ی ﺑﻼ و آﺳﯿﺐ ﺑﻪ ﺑﺪن ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺮاش ﭘﻮﺳﺖ و ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮردن و ﻟﻐﺰﯾﺪن و ﯾﮏ ﺳﺨﺘﯽ و ﺧﻄﺎ ﮐﺮدن و ﭘﺎرﻩ ﺷﺪن ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ و ﭼﺸﻢ درد و ﻣﺎﻧﻨﺪاﯾﻨﻬﺎ اﺳﺖ، ﻧﻪ ﻟﺰوﻣﺎ ﻣﺼﯿﺒﺖﻫﺎی ﺑﺰرگ. ﻣﻮﻣﻦ ﻧﺰد ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎﻓﻀﯿﻠﺖﺗﺮ و ﮔﺮاﻣﯽﺗﺮ از آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﺬارد ﭼﻬﻞ روز ﺑﺮ او ﺑﮕﺬرد و ﮔﻨﺎﻫﺎن او را ﭘﺎک ﻧﻨﻤﺎﯾﺪ؛ وﻟﻮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﻢ ﭘﻨﻬﺎن در دلی ، ﮐﻪ او ﻧﻔﻬﻤﺪ اﯾﻦ ﻏﻢ از ﮐﺠﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ، وﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ از ﺷﻤﺎ ﺳﮑﻪﻫﺎی درﻫﻢ را در ﮐﻒ دﺳﺖ وزن ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻘﺼﺎن آن ﺷﺪﻩ و ﻏﺼﻪدار ﻣﯽﺷﻮد، ﺳﭙﺲ دوﺑﺎرﻩ وزن ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ وزﻧﺶ درﺳﺖ ﺑﻮدﻩ، ﻫﻤﯿﻦ ﻏﺼﻪ ﮐﻮﺗﺎﻩ و ﮔﺬرا…ﻣﻮﺟﺐ آﻣﺮزش ﺑﺮﺧﯽ از ﮔﻨﺎﻫﺎن اوﺳﺖ. ۷ اﻟﻮﺳﺎﺋﻞ: ۱۱ / ۵۱۸ ج ۲۱ اﻟﺒﺤﺎر: ۷۶ / ۳۵۴ ج ﻋﻦ ﻛﻨﺰ اﻟﻜﺮاﺟﻜﯽ: ص ۶۳ ﺑﺈﺳﻨﺎدﻩ ﻋﻦ ﯾﻮﻧﺲ ﺑﻦ ﯾﻌﻘﻮب از اینجا
  • انارماهی : )

به جای قضاوت کردن سوال کنیم

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ
ما آدمها بندهء قضاوت هایمان هستیم . این را این ترم سرِ کلاس روانشناسی یاد گرفتم . وقتی دوستی بهم چپ نگاه کرد و بدم نیامد که هیچ از صدتا قربان صدقه هم بیشتر به دلم نشست ، فهمیدم استادِ روانشناسی حق داشت که یک ترم حلقش را پاره کرد تا به ما بفهماند قضاوت نکنیم . یا وقتی دوستی بهم گفت "بالای چشمت ابروست" و این جمله را از صد مَن زهر بدتر نوشیدم و روانم را پریشان کردم ، فهمیدم چرا استاد این همه تاکید داشت وقتی معنای حرفی یا نگاهی یا کلمه ای را در حرفهای طرف مقابلمان نمیفهمیم ازش بخواهیم برایمان تعریفش کند . بگوید منظورش چه بود ، دقیقن معنای نگاهش را برایمان شرح دهد . دقیقن وقتی از کسی میرنجیم ، یا از این فکرهای "نکند ناراحت شده باشد" و اینها ، داریم بر اساس قضاوت ذهنی مان در مورد فرد تصمیم میگیریم . اگر ذهنمان را پاک کنیم و زندگی کنیم ، زندگی شیرین میشود . بر اساس فطرتمان عمل میکنیم و درست عین روزهای قشنگِ کودکی میپرسیم و منتظر میمانیم تا جوابمان را بدهند و بعد لبخند میزنیم و با خیالِ راحت زندگی میکنیم .
  • انارماهی : )

قبل از چهل سالگی

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۲ ق.ظ
یک چیزهایی هست که شاید تا قبل از چهل سالگی نباید یاد گرفت ، شاید اگر کسی یاد هم بگیرد قبای گشادی باشد به تنش ، یک جورِ راحت ترش میشود اینکه تا قبل از چهل سالگی نباید گل کرد ، تا قبل از چهل سالگی باید گند زد . آدمهایی که قبل از چهل سالگی گل میکنند و قبل از چهل سالگی دیگر گند نمیزنند آدمهای پخته ای نمیشوند ، روغنِ رویِ خورششان یک وجبی نمیشود و بویِ قرمه سبزی شان تمامِ کوچه را برنمیدارد و سیب زمینی های قیمه شان خواستنی نمیشود . تا قبل از چهل سالگی باید گند زد .   + میخواهم خانه تکانی کنم ، بعضی پستها موقت میشود .
  • انارماهی : )

پنبه فراموش نشود

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ق.ظ
برای سرمایه گذاری ، موقع انتخابِ سبدِ پورتفوی مورد نظر ، یک سرمایه گذار با این دید به بررسی سبد میپردازه که سبد پرریسک هست یا نه ، صرفِ ریسکش چقدره ، از شرکت های کوچیک تشکیل شده یا بزرگ و همهء اینها رو دز نظر میگیره . سرمایه گذارانی که از ریسک میترسن میرن سراغ سبدهای پورتفویی که ریسکشون خیییلی پایین باشه و خب ریسک پذیرها ترکیباتِ سبد پورتفوی شون کاملن فرق میکنه . اینها رو کارگزار بورس یا مشاورِ مالی شما بهتون میگه و راهنمایی تون میکنه و به شکلِ بی طرفانه ای ابتدا سبدهای سرمایه گذاری مختلف رو به شما نشون میده تا بتونید انتخاب کنید . توی زندگی عادی ، آدمهای کمالگرا ، جسور و آرمان نگر نباید برن سراغِ آدمهای ترسو و معمولی و محافظه کار . نباید حرفها ، راهکارها و نگرش اونها به زندگی رو حتی بشنون ، چون میشه مانعی بر سرِ راهشون ، چون روشون تاثیر میزاره . اگر آدمِ کمالگرایی هستید ، اگر جسورید و بلند پرواز ، یا از آدمهای محافظه کار دوری کنید یا همواره با خودتون پنبه ای داشته باشید که توی گوشهاتون قرار بدید . شما نباید برید سراغ یک سبدِ کم ریسک و کم بازده .   + بالاخره من یه چیزی باید از درس مدیریت مالی دو بفهمم یا نه؟ :دی
  • انارماهی : )

47.

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۶ ق.ظ
 

همان اول کاری گفتم "با هم ارتباطی نداریم" ، من ، درِ سوالهای بودار را زود میبندم ، حتی اگر این در بستن به قیمتِ خراب کردنِ پلِ پشتِ سرم باشد . هیچ فکرِ محافظه کارانه ای ، هیچ نظرِ وابسته ای ، هیچ ... من تو را به قدرِ ویترینِ ساده ای هم تویِ زندگی م نداشتم . همیشه راست ایستادم ، زل زدم تویِ چشم های طرفِ مقابلم و گفتم "نیست" ، "ندارم" ... همیشه خواستم همین خودِ تنهایِ بی چیزم را ببینند حتی اگر همیشه به ضررم تمام شده باشد . چون هیچوقت نبودی ، هیچوقت نداشتمت ، هیچوقت . و من هیچوقت نمیخواهم به قیمتِ ویترینِ پوشالی ای از آنچه ندارم بهم نگاه کنند . مهربانی ام را به مهربانیِ تو بسنجند ، خانومی ام را به تربیتِ تو بسنجند ، جسارتم را لابد به غرور و مکنت و شوکتِ تو ربط دهند و ... همهء چیزهایی که به تو مربوط نیست را ... من همینم ، همیشه بودم و همیشه نداشتمت .


نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

ما را به "سَخت" جانیِ خود ، این گَمان نبود .*

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ق.ظ
شما که متصف به تمامِ صفاتِ عالم اید ، خودتان بفرمایید چه خطابتان کنم . برای ما که هر چیزی در این عالم نشانه ای ست ؛ بد است دیدنِ خوابی که دیشب تمامِ روح و روانمان را با خود برده بود . من ، دیشب ، مُشَرَف شده بودم . دیشب به محضرِ شما مشرف شده بودم و دَر به دَر دنبالتان میگشتم . بابِ علی ، بابِ جبرَئیل ، سعیِ صفا ... خوابِ با صفایی نبود انصافاً ، گمتان کرده بودم . مثلِ کودکی که تا دمِ گیتِ بلیط توی فرودگاه با مادرش هست و بعد بین شلوغی و عجلهء مردم گم میشود و مادر نمیداند این طرف دنبالش بگردد یا آن طرف ... گم شده بودم . نمیدانستم این طرف دنبالتان بگردم یا آن طرف . شما دیشب با تمامِ صفاتتان و با تمامِ آنچه من از توحیدِ صفاتی میدانم "گمشده" بودید . گمشدهء من ، گم گشته ای که مرا تا کعبه اش رسانده بود و دیگر نبود . انقدر همه چیز بهم ریخته و شلوغ بود که هیچ چیز حتی نشانی از شما نداشت . نه فقر بوی شما میداد نه غنا ، نه چوب بوی شما میداد نه طلا ، نه سنگ حرفِ شما میزد نه آب ، نه آسمان شما را صدا میکرد نه زمین . ... من دیشب گمشده بودم . گمشده ای که هرچه میگشت هیچ جا نشانی از گمشده اش پیدا نمیکرد . در صاد بودن و بصیر بودنِ شما که نه ، اما باید قدری در چشمهای خودم تامل کنم . * شب هایِ هِجر را گُذراندیمُ زنده ایم ... سَخت ، به معنایِ بدِ کلمه ، خیلی بد .
  • انارماهی : )

235

پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۱ ق.ظ
: سورهء یوسف داریم ؟ + آره : سورهء زلیخا چی ؟ + ...
  • انارماهی : )