انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنامه ی محرم» ثبت شده است

روز هفتم

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ

انقدر روضه ی باز نخوانیم و خودمان را به شنیدن روضه هایی که شان اهل بیت را از بین می برند عادت ندهیم. برای بعضی روایات که در ساده ترین بیان ممکن غربت سیدالشهدا و اهل بیت را نشان می دهند میشود روزها و ماه ها گریست.  مثل روایت زیر که غربت امام را در شهر و دیار خود و قبل از واقعه ی عاشورا نشان می دهد .


آیت الله بهجت :

" قبل از صادقین و باقرین علیهما السلام* اصلا از سیدالشهدا سلام الله علیه، علی بن حسین و حسن بن علی علیه السلام تعداد نادری روایت (نقل) شده است. 

(مردم) اصلا کاری به اینها نداشتند.

حتی از اینها بالاتر (نقل شده که) ابن عباس و حضرت سیدالشهدا (باهم) بودند، یک نفر آمد از ابن عباس مساله ای را سوال کرد. سیدالشهدا علیه السلام جوابش را داد. آن شخص گفت: از تو سوال نکردم؛ یعنی از ابن عباس سوال کردم. تا به این درجه (از اهل بیت علیهم السلام دور بودند). ابن عباس فرمود: هذا من معادن العلم (او از معادن علم است. او را با دیگران قیاس نکن)."

.


هنگامی که ابن عباس برای مردم سخن می گفت نافع بن ازرق بلند شد و گفت: ای ابن عباس درباره ی مورچه و شپش نظر می دهی، خدایت را که میپرستی برایم توصیف کن.

پس ابن عباس بخاطر بزرگی و جلالت خدا سر به زیر افکند. حسین بن علی علیهما السلام در گوشه ای نشسته بود، گفت: ابن ازرق بیا تا پاسخت را بدهم.

او گفت: از تو نپرسیدم

ابن عباس گفت: ای ابن ازرق او از اهل بیت نبوت است و آنان وارثان علم هستند ...


*امام صادق و امام باقر علیهما السلام

.

.

توحید صدوق ص۸۰ ؛ بحارالانوار ج۴ ص۲۹۷ ؛ تفسیر عیاشی ج۲ ص۳۳۷ ؛ البرهان بی تفسیرالقرآن ج۳ ص۶۵۷ ؛ بحارالانوار ج۳۳ ص۴۲۳

  • انارماهی : )

روز چهارم

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ

در یاری امام زمان عج الله تعالی ایشان به یارانی نیازدارند که زنانشان قدرت دفاع تعقلی و تفکری داشته و در میان دشمنان بتوانند گواهانِ خوبی برای شجاعت و دلاوری های لشکر اسلام باشند و مردانی که هر کدام از نظر شجاعت و قوای جسمی و توانایی های جنگی در حد بالایی از توانایی باشند. پس هم باید تربیت کننده ی خود و هم همسرانِ خود و هم فرزندانِ خود باشیم.


آیت الله العظمی بهجت:

"(هریک از ) بزرگسالهای (لشکر سید الشهدا علیه السلام) بیشتر از صد نفر از کفار سفیانی را می کشتند. نقل شده: "سید الشهدا علیه السلام خانه ای نگذاشت الّا اینکه در آن خانه نوحه خوانی برای مقتولِ خودشان کردند" مگر شوخی است؟ یک نفر، علی اکبر سلام الله علیه، دویست نفر را کشت. مگر شوخی است؟! (آنها هم او را) تقطیع کردند. مثل اینکه دویست مرتبه او را کشتند. تقطیعش کردند، اما خود علی اکبر علیه السلام هم آن کار را کرد (و دویست نفر را کشت) و تمام کوفه عزا خانه شد"


ابن عصفور بحرانی در مقتلش نوشته است: یکی از آنها (دشمنان) در مجلس یزید گفت:
حسین با عده ای از اصحاب و خانواده اش آمد و به آنها هجوم بردیم و برخی شان به برخی دیگر پناه می بردند و ساعتی نگذشت که همگی را کشتیم.
در این هنگام صدیقه ی صغری زینب علیها السلام فرمود: مادران فرزند مرده بر تو بگریند، ای دروغگو! همانا شمشیر برادرم حسین علیه السلام خانه ای را در کوفه بدون گریه کننده و نوحه خوان باقی نگذاشت.
و این اشاره به تعداد انبوه کشتگان از لشکر ابن زیاد است.

موصوعة کربلا ج2 ص254 ؛ به نقل از : اسرارالشهادة فاضل دربندی ص354

  • انارماهی : )

روز سوم

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ق.ظ

شاید مداح و روضه خوان قصدش این باشد که به هر طریقی از مردم اشک بگیرد و شاید قصدِ ما بعد از مدتی این شود که در خانه بمانیم و مطالعه کنیم و خودمان برای خودمان اشک بریزیم؛ اما این تنها راه نیست. نباید مجالس اباعبدالله را خالی کرد. میشود مطالعه داشت، اصل واقعه را فهمید و با این نیت و طلب در مجلس حاضر شد:

خدایا عقل ما را به مدد سیدالشهدا در این مجلس روضه فعال بگردان و به ما کمک کن تا بر حقایقی که از آن واقعه روزی فکر و ذهن و دلمان می کنی بگرییم، نه بر آنچه که عزت و شرفِ اهل بیتِ پیامبر تو را از بین می برد.


اباعبدالله چنین یارانی داشتند:

آیت الله العظمی بهجت:

"کاری که به عابس رحمةالله نسبت می دهند که در روز عاشورا در میدان جنگ زره انداخت و لخت شد، سهل است؛ زیرا تمام اصحاب و خود آن حضرت مُستَمیت* بودند و می دانستند که کار تمام است و تنها مساله مردن و شهادت در میان بود.
عقلای عالم در چنین مواضعی از خواسته ی خود دست بر می دارند، یعنی یا تسلیم می شوند یا فرار می کنند ، مگر اینکه رابطه ی دینی و رادع* مذهبی و الهی داشته باشند، چنانکه اصحاب سیدالشهدا علیه السلام در کربلا چنین بودند و مرگ نزد آنها "احلی منَ العَسَل" بود. آیا می شود این جمله را خلاف واقع دانست؟"

*مستمیت: طالب مرگ و شهادت
*رادع: بازدارنده، مانع

وقتی عابس بن ابی شبیب شاکری به میدان رفت، ربیع بن تمیم همدانی او را دید و گفت: وقتی او را دیدم که می آید شناختمش و گفتم : ای مردم این شیر شیران است، این پسر ابوشبیب است! هیچکس از شما به سوی او نرود.
او شروع به فریاد زدن کرد: مردی نیستکه در مقابل مردی بایستد؟!
عمربن سعد گفت: با سنگ بزنیدش (یعنی کسی جرات نبرد تن به تن با او را نداشت)
از هر طرف به سمت او سنگ پرتاب می کردند. وقتی ابن شبیب این را دید(که دشمن جرات مقابله با او را ندارد)، زره و کلاه خودش را انداخت و به لشکر دشمن حمله کرد
به خدا قسم دیدم که با بیش از دویست نفر پیکار می کرد. سپس آنان از هر طرف گردش جمع شدند و او را کشتند.

وقعةالطف: ص237 ؛ بحارالانوار ج45 ص29 ؛ نفس المهموم ص255

  • انارماهی : )

روز دوم

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ق.ظ
باید فکر کنیم به اینکه از ما چه می خواهند. یک سینه زنی سنگین؟ پیدا کردن یک هیاتِ شلوغ و معروف؟ رفتن به مجلسی که "همه" می روند؟ لباس عزای گران و پر زرق و برق؟ خود و خانواده ی خود را به هر زحمت و اذیتی انداختن برای دادنِ نذری؟ کلاس های درس را رها کردن برای رفتن به هیات؟
یا از ما مهربانی می خواهند، از ما ولایت فهمی می خواهند، از ما خلق و خویِ خوش می خواهند، از ما بخشندگی می خواهند، از ما حلال خواری می خواهند و کم فروشی نکردن، از ما امر به معروفِ عملی میخواهند، از ما جاهل نبودن و بصیرت داشتن می خواهند، از ما فهم بینِ حق و باطل می خواهند، از ما فهم بینِ بد و بدتر می خواهند ...

باید فکر کنیم به اینکه از ما اسبمان را نمی خواهند

آیت الله العظمی بهجت:

"(عبیدالله بن حرّ جعفی در پاسخ دعوت امام حسین علیه السلام برای یاری) به حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه عرض کرد: "این فرس* خود را به شما می دهم، هرگز نشده که رویِ این فرس به مقصد نرسم؛ این قدر میمون و مبارک است"
حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرمود: "احتیاجی به فرس شما نداریم" و برخاست و آمد. وقتی عبیدالله بن حر جعفی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام از کربلا عبور کرد، به علامت پشیمانی از اینکه سیدالشهدا را یاری نکرده اشعاری خواند":

آیا با شهید، پسر فاطمه نجنگیدی؟
درحالی که من بر بی یاور گذاشتن او و دوری گزیدن از او
و بیعت با این پیمان شکن خود را سرزنش می کنم
پشیمانم که یاری اش ندادم
بدانید هرکس وفا نکند پشیمان می شود
و من از آن رو که از یاورانش نبودم
گرفتارِ حسرتی هستم که از من جدا نمی شود

*اسب

  • انارماهی : )

روز اول

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ق.ظ
آیت الله العظمی بهجت:

"از اهمِّ آدابِ زیارت این است که بدانیم
بینِ حیات معصومین علیهم السلام و مماتشان هیچ فرقی وجود ندارد؛ یعنی الان هم امام حی است و حرفت را می شنود."

برای ما کربلا ندیده ها همین بیرق روضه، همین پرچمِ سیاه، همین صلی الله علیک یا اباعبدالله های سه باره ی بی موقع که در طولِ روز و بینِ هزار و یک کار میاید رویِ زبانمان، مثلِ زیارت می ماند، مثلِ آمدن، مثلِ نشستن در صحن و دل سبک کردن. حرفهای این شب هایم را به این امید میزنم که می شنوی، یک به یک. نه که سال های پیش شک داشتم در شنیدنِ حرفها اما امسال این سخنِ بهجتِ زمانه ی ما انگار مهرِ تاییدی بود بر تمامِ تفکراتِ گذشته ام.

روزِ اول است، صلی الله علیک یا اباعبدالله. به این نیت به مجلس روضه ی شما می آیم که آنجا حی و حاضری، و می بینی و می شنوی که با خلقِ خدا چطور می گویم، چطور می خندم، خشم و غضبم از برای چیست و تنگ تر می نشینم تا جا برای یک نفر بیشتر باز شود یا نه. می بینی و می شنوی که در دلم سودایِ فهمِ معارفِ شماست یا با زرق و برقِ چادر و روسری قصدِ خودنمایی دارم. می بینی و می شنوی که حرمت نگه دارِ مجلستان هستم یا در مجلس شما زبان و دهان باز می کنم به هر آنچه نه فقط من که مخلوقی شایسته گفتنِ آن نیست... می آیم به این نیت که می دانم می بینی و می شنوی.



  • انارماهی : )

حال و هوای کرب و بلا از دلم گرفت *

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ

رفته بودم مسجد ارک، شاید هم رفته بودم بازار. نمیدانم به عشقِ مسجدِ ارک میروم بازار یا به عشقِ بازار میروم مسجدِ ارک، شاید هم همه ی اینها صدقه سریِ کار با چرم است که فقط از بازار میشود خرید و رادیو تهران که چسبیده به ارک. کلاً نمیدانم، ولی بینِ من و مسجدِ ارک یک جور نزدیکی ست که نمیدانم از کجاست. نه خاطره ی خاصی با هم داریم نه کودکی و نوجوانی ام در شب های قدر و محرمش گذشته، ولی در و دیوار مسجد با روح و روانم بازی میکند. راستش تنها مسجدِ تهران است که با میل و بی هیچ اکراهی واردش میشوم.

میگفتم

رفته بودم مسجدِ ارک. دلم کربلا میخواست، دلم نماز حاجت میخواست، دلم قبّه میخواست، دلم شش گوشه میخواست.

نماز حاجت میخوانم به نیتِ زیرِ قبّه ی اباعبدالله الحسین قربةً الی الله



* هر چه غبارِ خستگی از هجرِ نینواست...


اونایی که راهی اند، سلام را به سلامت برسانند.

  • انارماهی : )

مکن ای صبح طلوع

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ



  • انارماهی : )

تاسوعا

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ب.ظ

انقدر امشب

ارمنی

دست پر از خانه ی شما برمیگردد

که گاه

دوست دارم، محض دست پر برگشتن، از دستهای شما

ارمنی باشم

  • انارماهی : )

یا قاسم بن مجتبی، یابن الکریم ... ادرکنی

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ
همین که بی گلایه و اخم و تَخم به جای روضه با مامان میروم ختم، همین که از خواب بیدارم میکند برایش روغن بیاورم و بی دق و سِق برایش میاورم، همین که بیشتر میگویم چشم، همین که شب ها همه ی ظرفها را میشورم، همین که به جز استمبولی غذای دیگری هم میپزم، همین که وسط حرفش نمیپرم، سر خواهرم داد نمیزنم، سکوت میکنم، صبر میکنم و لبخند میزنم، اینها یعنی دارم توی خیابان امام حسین راه میروم، حتما که نباید آدم پای روضه اشک بریز که اشکش اشک باشد، میشود توی راه مدرسه ی خواهر ، به جای توی راه مجلس روضه بودن خواند "کریم کاری به جز جود و کرم نداره ... آقام تو مدینه س اما حرم نداره ..." و اشک شد برای یتیم مجتبی ...
  • انارماهی : )

مرا به اسم بخوان

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ
نشسته ام همین کنجی، گوشه ی باب الرضا. جلو تر هم نیامده ام، زانو ها را خم کرده ام و سر را تکیه داده ام به دیوار و چشم دوخته ام به گنبد. دایی گفته بود ضریح حسین بن علی علیه السلام را دیدی، وحشت نکن، بزرگ است، ابهت دارد، عظمتش آدم را درگیر میکند. من هنوز جرات نکرده ام از باب الرضای حرمت جلوتر بیایم. اشک هام؟ نمیدانم کجایند، شاید بینِ راه گمشان کرده باشم. یک عمر حسرت به دل نشستم و زار زدم و کربلا خواستم و حالا که آمده ام، رمقی برای جلوتر آمدن نمانده. رمق که چه عرض کنم. دوست دارم بنشینم همین کنج، دمِ در، بالاخره کسی از راه میرسد که به چشمش بیایم و شما را خبر کند که جوانکی کنج در نشسته و چشم از گنبد بر نمیدارد.
بعد شما یا کسی را میفرستید دنبالم، یا خودتان. خواسته ی زیادی نیست از حسینِ زهرا. هست؟


+ نمیدانم حسرتِ کربلا را با خودم به گور میبرم، یا یک روز پا برهنه میپذیرندم. نمیدانم حرمِ حسین بن علی علیه السلام در این دنیا باب الرضا دارد که بشود کنجش نشست یا نه، ولی میدانم که میشود براتِ کربلا را از باب الرضا گرفت.

  • انارماهی : )

حسین بن علی

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۵ ب.ظ
امروز رفتم تو فکر اینکه حسین بن علی ، علیه السلام ، پسرِ همان مادری بود که ستونهای مسجدِ کوفه از بلند کردنِ دستش به قصدِ نفرین به لرزه افتاد ...
  • انارماهی : )

کاروان منزل به منزل میرسد

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ق.ظ
به نقل از سایت تبیان:تنعیم نام سرزمینی ست میان دو کوه نعیم و ناعم که در چند کیلومتری مکه قرار دارد ، ...چون تنعیم به قافلهء عشق متبرک گشت و پسرِ رسولِ خدا صل الله علیه و آله و سلم خیام خویش را بر پا کرد ، کاروانی به قافله رسید ، که هدایای یجیر بن ریسان حاکم یمن را برای عرض تبریک به یزید ملعون به شام میبرد .امام علیه السلام شترهایی را از این کاروان به کرایه گرفت و عرض کرد :هرکس تا هرجا که با ما همراه شود کرایهء او را میپردازیم ...[به این جملهء امام خیلی دقت کنیم ...]بعد از منزل تنعیم ، کاروان به صفاح رسید ، سواری از دور هویدا شد ، چون به قافله سالار کاوران عشق رسید ، حسین بن علی علیه السلام سوار را شناخت ، او فرزدق همام بن غالب ، از شاعرانِ بلند آوازهء عرب بود که عرض کرد : پدر و مادرم به فدایت ای پسرِ رسولِ خدا ... چرا چنین شتاب زده از حج باز میگردی ؟امام علیه السلام فرمود : اگر عجله نمیکردم گرفتار میشدم ... از کجا میایی ابافراس ؟فرزدق عرض کرد : از جانب کوفهحضرت فرمود : از اخبار کوفه برایم بگوفرزدق گفت : من آگاهم که دلهای مردمِ کوفه با شماست و شمشیرهایشان علیه شما و با بنی امیه ست ... قضا از آسمان نازل میشود و پروردگارِ ما هرچه میخواهد میکند و خدای ما را هر روز امری باشدچون سخنِ فرزدق به اینجا رسید امام فرمود :  راست گفتی، امر برای خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد می کند و پروردگار ما را در هر روز، امری باشد. اگر قضای الهی بر آنچه دوست داریم نازل شود، خداوند را بر نعمتهایش سپاس می گوییم و از او برای ادای شکر، یاری می جوییم و اگر قضای الهی میان خواسته مان فاصله بیندازد، پس کسی که قصدش حق است و کردارش بر اساس تقوا، نباید تجاوز کند...و بعد حضرت شعری را سرودند که ترجمه فارسی آن چنین است :اگر دنیا چیزی با ارزش شمرده شود، سرای پاداش خداوند، عالیتر و والاتر استاگر بدنها برای مرگ آفریده شده اند پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا برتر استاگر روزیها چیزی مقدّر باشند، پس تلاش کمتر انسان برای روزی، زیباتر استاگر داراییها را برای ترک کردن جمع می کنند، پس چرا انسان به چیزی که ترک شدنی است، بخل می ورزد؟... بعد از این دیدار فرزدق از امام سوالاتی پرسید و از کاروانِ عشق دور شد ...و امام نامه ای را همراه قیس بن مسحر صیداوی برای مردمِ کوفه به این مضمون نوشت : خدا را سپاس که معبود حقى جز او نیست . اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و خبر از اجتماع و عزم شما براى یارى و حق خواهى ما مى داد؛ از خداوند مسئلت دارم که احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر این همت والا برترین پاداش را عطا فرماید. من روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجة ، از مکه به سوى کوفه رهسپار شدم و به محض ورود فرستاده‌ام بر شما، در امور خود شتاب کنید؛ به امید الهى، همین روزها بر شما وارد مى شوم.و کاروان پیوسته به سمتِ عراق در حرکت بود ... نقل است که خبر شهادتِ حضرتِ مسلم و هانی در منزل صفاح یا منزل زباله و یا منزل زرود به امام حسین علیه السلام رسید
  • انارماهی : )

منزل اول : وادی ابطح

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۵۷ ب.ظ
ابطح ، شن زاری که محل عبور سیل از وادی مکه بود ... اولین منزلی ست که قافلهء عشق در راهِ عراق در آن فرود آمد و آن سرزمین را به قدوم مبارک خویش متبرک ساخت ... یزید بن ثبیط استاندار یکی از شهرهای اطراف مکه از طرف ماریه دختر مُنقِذ عبدی که از شیعیانِ فعال ان روزها بود مامور شد راه را بر سپاهیان ابن زیاد ببندد دوستان و فرزندان و شیعیانِ شهر را مورد خطاب قرار داده بود که : کدام یک از شما با من از مکه برای یاری حسین بن علی علیه السلام خروج میکنید ؟ و از آنها تنی چند و دو پسرش عبدالله و عبیدالله همراهِ او شده بودند و بقیه عذر آورده بودند که از سپاه عبیدالله بن زیاد بیم دارند ... در وادی ابطح خود را به قافلهء عشق رساند ... امام حسین علیه السلام چون خبرِ رسیدنِ یزید بن ثبیط را شنید به خیمه گاهِ وی رفت ، به یزید بن ثبیط که دنبالِ خیمه گاهِ امام در وادی ابطح بود خبر رساندند که امام در خیمهء او انتظارش را می کشد ... چون به خیمه گاه رسید و اباعبدالله علیه السلام را مشاهده کرد آیهء 57 سورهء یونس را خواند : «قُل بِفَضلِ الله، وَ بِرَحمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلیَفرَحوُا»؛ بگو به فضل خدا و رحمتش، پس به آن دلشاد باشید. به سرور آزادگان سلام داد و جوابِ سلام شنید و آن گاه آنچه بر وی گذشته بود را برای امام شرح داد ، پس امام همراهی اش را پذیرفت و خیمه گاهِ یزید بن ثبیط را به خیام خود ملحق کرد . و فردا امامهء ماجرا ... + منبع آوینی دات کام ، تبیان دات نت
  • انارماهی : )

انگار تمام شهر تسخیر شده ...

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۸ ب.ظ
محمد حنفیه برادرِ امام حسین علیه السلام که هنگام خروج از مدینه نتوانسته بود خود را با برادر همراه کند ، بعداً خود را به مکه رسانیده بود ، آن شب که برادر مقابل خانهء کعبه قرار گرفت و خطبه ای چنین خواند : ... درود و رحمت به خدا و آنچه را خداوند خواهد و نیروئی جز به خدا نباشد ، رحمت خدا بر فرستاده او . مرگ اطراف فرزندان آدم است، مانند گردنبند دوشیزگان ، چقدر شیفته گذشتگان خود هستم مانند شیفتگی یعقوب برای یوسف. قتلگاهی برایم انتخاب شده که به آن بر خودم گویا می نگرم که گرگان بیابان میان نواویس و کربلا* بندهایم را از هم می برند از آنچه تقدیر شده گریزی نیست رضای ما خاندان اهل بیت، همان رضای خداست به بلایش صبر کنیم و مزد صابران را به ما میدهد و تار و پود رسول خدا از او دور نشود و در محضر حق همه گرد او باشند هر که جان در راه ما می دهد و تصمیم ملاقات خدا دارد، با ما کوچ کند که من بامداد کوچ می کنم ان شاءالله ... محمد حنفیه خود را به برادر رساند و با او چنین سخن گفت : برادرم ... به سمتِ عراق نرو ، همین جا بمان . تو میدانی که اهلِ عراق با برادر و پدرمان چه کردند ... میترسم آن حرامیان با تو هم چنین کنند حسین بن علی علیه السلام لب به سخن گشود : از ریختنِ حرمتِ کعبه بیم دارم ... میترسم یزید ملعون هنگامِ حج غافلگیرم کند و حرمتِ خانهء خدا را بریزد محمد حنفیه که دل و جانش برای برادر میتپید عرض کرد : به جانب عراق مرو ، به گوشهء بیابانی برو یا خود را به یمن برسان حضرت فرمود به حرفهای برادر فکر میکند ... سحرگاه شد ، محمد حنفیه که رحمت خدا بر او باد خود را به امام رساند و مهار شترِ حضرت را گرفت : برادرم ... مگر نفرمودی که به پیشنهادم فکر میکنی ؟ چرا جانب عراق را در پیش گرفته ای ؟ امام حسین علیه السلام پاسخ برادر را چنین داد : برادر ، بعد از رفتنِ تو رسول الله صل الله علیه و اله وسلم به ملاقاتم آمد و فرمود به جانب عراق برو و راه دیگر در پیش مگیر که خداوند میخواهد تو را کشته ببیند محمد حنفیه گفت : انا لله و انا اله راجعون ... اما این زنان که با تو هستند چه میشوند ؟ امام فرمود : خداوند خواسته آنها را اسیر ببیند ... بعد از این ... ام سلمه همسر گرامی رسول اکرم خود را به امام رساند : اماما به عراق نروید ... از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که : فرزندم حسین در عراق کشته میشود امام فرمود : ای ام سلمه ... من به ناچار کشته میشوم از تقدیر الهی گریزی نیست ... اکنون که به جانب عراق میروم میدانم که روز دهم محرم کشته خواهم شد و محل شهادت تمام یارانم را نیز میدانم ... عبدالله بن زبیر که از رحمتِ خدا دور باد تنها کسی بود که از حرکتِ امامِ عشق به سمتِ عراق خشنود بود ... همین هنگام یعنی هشتم ذی الحجه سال شصت هجری قمری بعد از اینکه نامهء مسلم بن عقیل مبنی بر بیعتِ مردمِ کوفه به دستِ امام رسیده بود ، قافلهء عشق به سمتِ کوفه در حرکت بود و مسلم در زنجیرِ مکر عبید الله بن زیاد اسیر ... که اوضاع را برای قیام مساعد دید و همراه سی هزار نفر به قصرِ دارالاماره کوفه حمله کرد این روز را یوم الترویه گویند ، در راهِ محاصرهء قصر ، مکرِ ابن زیاد در بین زنان کوفی کارگر افتاد و ترسی که از سپاه شام به جان کوفیان افتاده بود مسلم را تنها کرد تا آنجا که ... وقتی برای نماز مغرب به مسجد رفت جز سی تن با مسلم باقی نماند ... و آن سی تن هم در بین نماز پشتِ مسلم را خالی کردند تا جایی که مسلم تنها و غریب روانهء کوچه های پست کوفه شد ...  مسلم به خانهء طوعه کنیز آزاده شدهء اشعث بن قیس رسید و طوعه ... این شیرزنِ تاریخ به مسلم پناه داد تا شبی را در منزلش به صبح برساند ... صبح فردا ابن زیاد از نهانگاه مسلم آگاه شد و لشکری را برای دستگیری وی فرستاد ... و نهایتاً مسلم بن عقیل با تنی مجروح به اسارتِ زندانِ ابن زیاد درامد ... مسلم را در نهم ذی القعده ... روز عرفه ... از فراز دار الامارهء کوفه به شهادت رساندند . قافلهء عشق در حرکت است ... و فردا ادامهء ماجرا *گورستان نصاری است که زیارتگاه کنونی حربن یزید ریاحی در شمال غربی این شهر است و کرب و بلا  قطعه زمینی بود در کنار نهر فرات + منبع : آوینی دات کام و کتاب فتح خون شهید سید مترضی آوینی
  • انارماهی : )

مثلِ من با مثلِ یزید بیعت نخواهد کرد ...*

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ
سومِ شعبان المعظمِ سال شصتِ هجری ، کاروانِ عشق که از مدینه کوچِ عاشقانهء خویش به دیار محبوب را آغاز کرده بود ، بعد از پنج روز سفر به شهرِ مکه رسید . مردم به استقبالِ بنی هاشم آمدند و پشتِ سرِ امام حسین علیه السلام به نماز ایستادند ، هم چنین گروه گروه نزدِ پسرِ فاطمه سلام الله علیها آمده و ارادتِ خویش را ابراز میکردند .چون خبرِ مرگِ معاویه و امتناع امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید خلیفهء فاسق ، به کوفه رسید ، شیعیانِ کوفه در خانهء سلیمانِ صرد خزاعی جمع شدند و تصمیم گرفتند از حسین بن علی علیه السلام دعوت کنند به کوفه بیاید و عهده دار امور شیعیان شود . با سخنانِ سلیمان که از فسق و فجورِ پسرِ معاویه سخن میگفت شیعیان تصمیم گرفتند برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته و پسرِ دختِ پیامبر اسلام سلام الله علیها را به کوفه بخوانند .مقدارِ نامه ها هر روز بیشتر و بیشتر میشد ، سلیمان صرد خزاعی ، حبیب بن مظاهر و مسیب بن نجبه از شیعانی بودند که برای امام به مکه نامه نوشتند و گفتند : ای پسرِ سولِ خدا ما پیشوایی نداریم به سوی ما توجه کن و به شهر ما قدم رنجه نما ... نعمان بن بشیر به قصر دارالاماره کوفه نشسته و زمام امور را به دست گرفته ولی ما شیعیان از نماز خواندن پشت سر او امتناع میکنیم و منتظر شما میمانیم تا بیایید و او را از کوفه بیرون کنیم . شمار نامه ها روز به روز بیشتر میشد ، یکی از به بار نشستنِ درختان میوه کوفه میگفت و یکی از انتظار و دیگری از ظلمِ والیانِ حکومتی . شماره نامه ها از روزی صد نامه یک روز به ششصد نامه رسید ، تا آنکه مجموع نامه ها دوازده هزار نامه شد که حضرت تمام آنها را خوانده ، تامل کرده و وبی جواب گذاشته بودند . پانزدهم رمضانِ سالِ شصتِ هجری بود که امام علیه السلام مسلم بن عقیل پسر عموی خود را به کوفه فرستاد تا از اوضاع شهر کوفه و مردمی که به عهد ناشکنی شهره بودند را شناسایی کند . چون مسلم به کوفه رسید به خانهء مختار ثقفی رفته و در آنجا اقامت گزید و نامهء اباعبدالله علیه السلام را برای مردم خواند : هانی‌ و سعید آخرین‌ فرستادگانی‌ بودند که‌ نامه‌های‌ شما را برای‌ من‌ آوردند. به‌ من‌ نوشته‌اید نزد ما بیا که‌ رهبری‌ نداریم‌. من‌ برادر و پسر عمویم‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ را نزد شما می‌فرستم‌ تا مرا از حال‌ شما و آنچه‌ در شهر شما می‌گذرد خبر دهد ... پس از ان مردم کوفه گروه گروه برای بیعت با مسلم پیش آمدند و جمع کثیری از مردم با امام حسین علیه السلام بیعت کردند تا آنجا که مسلم بن عقیل که رحمتِ خدا برای او باد به امام حسین علیه السلام نوشت : براستی‌ که‌ مردم‌ این‌ شهر گوش‌ به‌ فرمان‌ و در انتظار رسیدن‌ تواند ... همچنین ورود فرستادگان یزید به مکه و آگاهی امام از نیتِ نهایی آنان مبنی بر حمله به جانِ مبارکِ حضرت حینِ مراسم نورانی و مطهر حج ، امام را به خروج از مکه به سمتِ عراق مصمم تر ساخت تا آنجا که حج واجبِ خود را به عمره تبدیل ساخت و در روز هشتم ذی الحجه به همراه هشتاد و شش نفر از یاران و بستگانِ خویش مکه را به سمتِ عراق ترک کرد . یزید ملعون که از قصد امام بر حق شیعیان آگاهی یافت نعمان بن بشیر حاکم کوفه را عزل و عبیدالله بن زیاد را به جای وی بر تخت امارت کوفه نشاند ، عبید الله بن زیاد که مخفیانه وارد کوفه شده بود فضا را موافق با ورود امام حسین علیه السلام احساس کرد و با جو رعب و وحشتی که به پا ساخت موجب شد مردمان سست عنصر کوفه بیعت خود را با مسلم بشکنند و وی را تنها بگذارند . و فردا ادامهء ماجرا ... + منبع : آوینی دات کام * از سخنان امام حسین علیه السلام
  • انارماهی : )

بار سفر بستند از آن شهر ... از آن کوچه ...

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ب.ظ
سوم شعبانِ سالِ چهارم هجری ، همان روزی ست که به ولادتِ دومین فرزندِ علی بن ابی طالب علیه السلام و فاطمه دختِ پیامبر گرامی اسلام سلام الله علیها متبرک شد و حسین نامی ست که برای کودکی که در این روز نور را با خود به تاریکی دنیا آورد برگزیدند . حسین بن علی علیه السلام تنها هفت سال از عمر مبارک را میگذراند که اندوه جان سوزِ رحلتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دل و جانِ بنی هاشم را چون آهنِ گداخته میسوزاند و در همین سنین بود که رجعتِ سیدة نساء العالمین مادرِ ارجمندش را به عزا نشست و بعد از آن همراه با برادر بزرگوارش حسن بن علی علیه السلام کوشیدند تنهایی پدر را همراه باشند . حسین بن علی که جانم فدایش باد روزهای جوانی را سپری میکرد که جامِ زهر آگینِ کینهء دنیا پرستان و دوزخیان بر فرقِ مبارکِ پدر نشست و غمی بر غم های او و اهل بیتِ رسولِ خدا نشاند . سبطِ رسولِ اکرم صل الله علیه و اله و سلم ولایت و امامت برادر بزرگوارش امام حسن بن علی علیه السلام را پذیرفت و با وی بیعت کرد و دورانِ ده سالهء امامت برادر را چون کوهی استوار همراه و هم قدمِ دردها و مظلومیت های برادر بود . امام حسن علیه السلام که با معاویه بن ابی سفیان صلح کرد ، برادر بزرگوارش حسین علیه السلام نیز اطاعت کرده و از شیوهء سیاست آن حضرت به دفاع پرداخت . بعد از آنکه امام حسن روحی له الفداه مانند پدر و مادر و جدّ بزرگوارش طعمِ زهرِ کینه توزان را چشید و به شهادت رسید ، حسین بن علی علیه االسلام به امامت رسیده و باید عهده دار امر ولایت میشد ... نیمهء ماه رجب سالِ شصتِ هجری معاویه از دنیا رفت و نامه ای به پسرش یزید نوشت و وی را بر خلاف پیمانِ صلح با امام حسن علیه السلام به خلافت برگزید و او را از وجودِ پاک و مطهر امام حسین علیه السلام بر حذر داشت . چون یزید به دمشق رسید و زمام امور خلافت را در دست گرفت از والی مدینه خواست تا از امام حسین علیه السلام و تنی چند از بزرگان مدینه و مردم آن شهر بیعت بگیرد و چون زیر بار نرفتند آنان را گردن بزند . چون ولید بن عتبه والی مدینه امام حسین علیه السلام را به بیعت خواست ، امام نزدِ ایشان رفته و گفتند میدانند که بیعتِ نهانی ایشان را راضی نکرده و باید برای رضایت خلیفه علنی و در جمع مردم بیعت کنند ، چون ولید بن عتبه بر بیعت در جمع مردم تاکید کرد امام از دارالامره خارج شدند تا جمعی از مردم را بیاورند و چون از دار الاماره خارج گشتند ، شب بعد ، بعد از وداع با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه بنی هاشم به سمتِ مکه از مدینه خارج شدند ...   و فردا .. ادامهء ماجرا + منبع : آوینی دات کام
  • انارماهی : )