انارماهی

بسم الله

بایگانی

تقدیم به مامان صالحیِ عزیز و بزرگوار

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۳۳ ب.ظ

من تا قبل از او معنای واقعیِ "آدم خاص" را نمی دانستم. وقتی می گفتند "فلانی خیلی خاصه" نمی فهمیدم یعنی چی و هرچه وجودش را پایین و بالا میکردم ویژگی ای نمی یافتم که در دیگر آدم ها ندیده باشم، او ولی خاص بود؛ خاص هست.

انگار ذهنش کندوی عسل باشد و او ملکه ی کندو، هر شخص و هر موضوعی در ذهنش جا و طبقه و شبکه ی مخصوص به خود را دارد انگار آدم ها و موضوعات در ذهن او جعبه جعبه اند، پرونده سازی شده، تمام و کمال. او تنها کسی است که واقعا می تواند در آن واحد چند کار را انجام دهد، چند کار به معنی واقعیِ کلمه، وگرنه نوشتن و حرف زدن و گوش دادن و سبزی خرد کردن و پیازداغ کردن همزمان از هر کسی برمی آید. او اما فراتر از اینهاست. می تواند در لحظه وسط یک جلسه ی کاری با موضوع "چگونه نوروز را جذاب کنیم" حضور داشته باشد و به پیامک: "دلم خیلی گرفته دارم میمیرم" از سوی کسی که دو ماه است او را ندیده و حتی خبر تازه ای هم نداشته به طور کامل و کافی جواب دهد. انگار در لحظه جعبه ی مربوط به فرستنده ی پیامک در ذهنش باز می شود، میاید روی میز پهن می شود و یادش میفتاد که این فلانی دو ترم گذشته را مشروط شده، پدرش را از دست داده و به دلایل نامعلومی دو ماه بوده که ازش بی خبرم، نمی دانم اینجا توی ذهنش چه جادویی اتفاق میفتد که دقیقا می داند چه بگوید؛ پس برایش می نویسد: می فهمم، دلت برای بابات خیلی تنگ شده.

 

بعد خیلی سریع به جلسه برمیگردد، حرفهای حاضران را می شنود، تا هر وقت که لازم باشد آنجا می ماند و جلسه را به سرانجام می رساند تا برای مخاطب ، نوروز را جذاب کند. بعد به تماسی جواب می دهد که حول محورِ جلسه ی فردا ست "بررسی امور مالی شرکت"؛ و قول می دهد تا فردا صورت های مالی ارائه شده را بررسی کند تا در جلسه هم حاضر و هم آماده باشد.

بعد از جلسه ی جذاب سازی نوروز نوبت مهمان شدن در خانه ی دوستش می رسد، طوری با بچه ی حاضر در جمع بچگی می کند، انگار مادری ست بیست و چند ساله، بسیار جوان و حتی گاهی دست و پا شکسته در اصول بچه داری، اما در همین حین وقتی به تماس تلفنی پسرش پاسخ می دهد، جعبه ی مربوط به پسر را روی میز ذهنش باز می کند و تمام و کمال گوش می شود به نیازی که در آن لحظه دارد.

بعد از خداحافظی جعبه ی یاد شده سر جایش میرود و او برمیگردد به جعبه های بازِ دوستش و دختر کوچکش روی میز و ساعات می گذرند، همین لحظه توانایی همدلی و همدردی دوستی که به تازگی فهمیده او و همسرش اصلا به درد هم نمی خورند را هم دارد و با برقراری تماسی جعبه ی آنها نیز روی میز می آید و جمع می شود.

بعد از آنکه مهمانی تمام شد، طی راه به متنِ نوشته شده ی آن یکی نگاه می کند، این مربوط به جعبه ی دوستی ست که می خواهد گوینده شود، متن را با صدای خوشِ خودش می خواند و در انتها تاکید می کند: یه بار بخون ببینم، این یعنی جعبه ی مربوط به آشنایی که می خواسته گوینده شود باز شده و بعد بسته می شود.

برای او فرقی نمی کند جعبه ی شما در ذهنش بالاست یا پایین، فرقی نمی کند، جعبه ی شما قدیمی ست یا جدید، فرقی نمی کند سطح ارتباط حضوری و مجازی شما با او چقدر است، او همیشه حاضر است. او بلد است چطور توجه کند، و از همه مهم تر چطور توجهش را تقسیم کند، او برای ما به معنای واقعی کلمه "مادر" است.

 

  • انارماهی : )

رادیو

نظرات  (۱)

چقدر خوب

خدا حفظشون کنه

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی