انارماهی

بسم الله

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسل خاموش» ثبت شده است

نی نی نیست، نوجوان است.

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ق.ظ
ای کاش میدانستم چه کسی به اینهایی که کارِ فرهنگی برای "نوجوانان" میکنند و خیلی هم به خودشان امیدوارند و میبالند که دارند برای یک نسل برنامه ریزی میکنند، گفته که نوجوان از طرح های عجق وجقِ کارتونی و بچه گونه و تصویرسازی های در حدِ حسنی نگو یه دسته گل و شعرهای می می نیِ استاد کشاورز، خوشش می آید که هی اصرار دارند تصاویرِ نوجوانانه بچه گانه تر و بچه گانه تر و بچه گانه تر باشد؛ آن وقت به خودم نارنجک میبستم و میرفتم کنارش می ایستادم تا هم دنیا را از شرش خلاص کنم هم خودم را.

  • انارماهی : )

29. دهه هشتادی ها !!!

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ

داشتیم آماده میشدیم برای نوشتن یک سریِ متن برای سررسیدی جهتِ سنِ راهنمایی، تیم تحریریه متشکل از دهه هفتادی ها و دهه شصتی ها توی سر و کله ی هم میزد که مخاطبِ دهه هفتادی خیلی سرطق است و دهه هفتادی ها دفاع میکردند که اینجوری نیست فقط نگاهشان با هم فرق میکند، هر کس چیزی میگفت، یکی معتقد بود دهه هفتادی ها هنوز مثلِ کوچولوها دوستِ درونی و مخفی دارند و یکی دیگر میگفت دهه هفتادی ها فلسفی تر از این حرفها فکر میکنند. خلاصه غوغایی برپا بود تا یک نفر بلند شد گفت که: اصلا مخاطبِ پایه ی راهنمایی که میخوایم براش بنویسیم دیگه دهه هفتادی محسوب نمیشه و تقریبا دهه هشتادی.

راست میگفت. دهه هشتادی ها به راهنمایی رسیده اند، و شاید بعضی هاشان دارند راهنمایی را تمام میکنند و آماده ی ورود به دبیرستان میشوند. ما ولی هنوز سرِ جنگِ دهه شصتی های سوخته و دهه هفتادی های بی عار و درد مانده ایم و جبهه مان را حفظ کرده ایم که آن که سوخت ما بودیم و آن که از این سوختن بهره ها برد شما بودید، غافل از دهه هشتادی ها که حالا دارند کم کم قد علم میکنند.

به موازاتِ فکر کردن به این جمله که "دارند قد عَلَم میکنند" فکر میکنم که واقعا؟؟؟؟ دهه هشتادی ها دارند بزرگ میشوند یا کوچک؟ آنها سوختند یا مرفه بی درد بودند؟ کودکی شان چطور گذشت؟ نوجوانی شان چگونه میگذرد؟ با این نسلِ خاموشِ ساکتِ مرموز چطور میشود ارتباط برقرار کرد؟

نسلی که تا چشم باز کرده کامپیوتر بوده و وبلاگ نویسی و اینترنت پر سرعت، نسلی که تا چشم باز کرده موبایل بوده و پیامک و بولوتوث، نسلی که تا خواسته بپر بپر کند اسیرِ آپارتمان نشینی بوده، نسلی که به جایِ بازی با هم سن و سالانش کلش آف کلنز بازی کرده، نسلی که ارتباطات با دوستانِ هم سنش بعد از مدرسه تلفنی که نه، وایبری بوده، نسلی که تا بوده فیلترینگ هم بوده، نسلی که تویِ کوچه بازی کردن را حتی تصور هم نکرده، نسلی که حنا و هایدی و آنی شرلی و جودی آبوت هم نداشته و نسلی که تقریبا اسیرِ تکنولوژی فقط و فقط قد کشیده، چگونه میتواند باشد؟ نسلی که همه ی کتاب هایش را ترجمه های غربی تشکیل داده، نسلِ موسیقیِ رپ، نسلِ سریال های آب دوغ خیاری، نسلِ فیلم های نه چندان فاخر، نسلِ تحریم و شاید گاهی تسلیم، دهه هشتادی ها چه میشوند؟

  • انارماهی : )

ما نسلِ بی چیزی هستیم که نمیدانم این چیز چیست .

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ق.ظ
مثل همیشه استادِ کلاسِ ساعتِ هفت و نیم ، راسِ هفت و نیم آمده و من راسِ هفت و سی و پنج دقیقه رسیده ام . امروز بی جزوه ، بی کتاب ، بدونِ اسنادِ بانکی ، سبُکِ سبُک مینشینم رویِ صندلیِ سوم از ردیف دوم و به استاد گوش میکنم . صدایش را نمیشنوم ، هر ازچندگاهی نگاهم میکند : درسته ؟ ، سر تکان میدهم ، یادم نیست درباره چی حرف میزد که بگویم درست بود یا غلط . کجام و به چی فکر میکنم را هم نمیدانم ، فقط میدانم به علت نامعلومی دوست دارم زودتر از حدّ معمول بلند شوم و از کلاس بزنم بیرون .مثلِ همیشه همه چیز رویِ سینه ام سنگین شده ، دانشجوها ، اساتید ، کارکنان ، در ، دیوار ، صندلی ها ... انگار نه انگار که زمین یا پِیِ ساختمان ، انگار سینهء من است که سنگینیِ تمامِ اینها را تحمل میکند . نمیفهمم چه میشود که استاد شروع میکند به حرف زدن ، به تاکید رویِ مطالعه ، به مستمع صاحب سخن را و فریاد میزند که : من نمیدونم چرا شما هیچی از استاداتون نمیخواد ، برای چی درس میخونید ؟ما نسلِ عجیب غریبی هستیم ، چند روز پیش از حرفهایی که سعیده از استادشان نقل کرد هم همین نتیجه را گرفتم و حالا ، حالا که میبینم اساتید خودمان هم نوع دیگری از همان حرف را میزنند به این نتیجه میرسم که ما نسلِ نخواسته ای هستیم .در ما میل به خواستنِ هیچ چیز نیست ، چه رسد به رسیدن و دویدن و تلاش و ... ما نه از استادِ سرِ کلاس و نه از نظام آموزشی و نه از هیچی ، هیچ چیزی نمیخواهیم . استاد وقتی جواب سوالمان را نمیدهد بیشتر نمیپرسیم ، وقتی نمیفهمیم چه میگوید اعتراض نمیکنیم ، وقتی هیچ چیز آن طور که باید باشد نیست ، بهترش را نمیخواهیم ، اصلن نمیخواهیم که تلاشی باشد یا نباشد ...ما هیچ چیزی نمیخواهیم . این نخواستن یا به ما یاد داده شده یا اینطور تربیتمان کرده اند یا انقدر از ابتدا همه چیز را بدونِ زحمت و تلاش در اختیارمان گذاشته اند که فکر میکنیم مهارت داشتن هم یکی از لقمه های غذای مامان جان یا یکی از کادوهایی ست که بابا جان در یکی از تولد هایمان بالاخره برایمان خواهد خرید ...
  • انارماهی : )