انارماهی

بسم الله

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقاجون» ثبت شده است

کم کم تاب و تحملش را نداری

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ

این بی محلی هایت را میگذارم به حسابِ علاقه؛ به حسابِ نگرانی؛ به حسابِ اینکه میخواهی تلاش کنی راحت تر دل بکنی، از من. از من که رویِ قلم دوشت بزرگ شدم، تویِ دست هات رشد کردم، بینِ انگشت های پینه بسته ات رویاهایم را ساختم و از پشتِ چشم های عسلی ات که از وقتی آب مرواریدشان را عمل کردی روشن تر شد، دنیا را دیدم. راستی کاش چشم هات را عمل نمیکردی تا یک دفعه مرا نمیدیدی، یک دفعه را نمیدیدی که چقدر بزرگ شده ام، یک دفعه مرا نمیدیدی که کنکور دادم، رفتم دانشگاه، درسم تمام شد و برایم خواستگار آمد. یک دفعه مرا نمیدیدی که ناشیانه  سرِ هر خواستگار چه بلبشویی به راه می انداختم و همه ی شما را و بیشتر از همه تو را نگران میکردم که بالاخره بزرگ شده ام یا نه. این بی محلی هایت را میگذارم به حسابِ اینکه نمیتوانی از "شولَک" دل بکنی. نمیتوانی نگرانم نباشی، نمیتوانی ببینی دارم هی قد میکشم و هی آب میشوم، نمیتوانی ببینی من هنوز و هنوز و هنوز بلاتکلیف باشم.

میدانی آقاجون، بلاتکلیفی جزو لاینفکِ وجودِ "شازده" هاست، عزیزکرده ها، همه بلاتکلیف اند، نورِ چشم ها، لایِ پرِ قو بزرگ شده ها، همه بلا تکلیف اند، همه از دم. من هم یک نورِ چشمِ لایِ پرِ قو بزرگ شده ی عزیز کرده ی بلا تکلیفم که هی آب شد و هی قد کشید. این روزها سعی میکنم بیشتر نگاهت نکنم، سعی میکنم بیشتر سرِ راهت سبز نشوم، بیشتر نبوسمت، دارم سعی میکنم دوستت نداشته باشم، و عجیب اینکه حس میکنم تو هم داری سعی میکنی دوستم نداشته باشی. انگار من و تو داریم قدم به قدم به نقطه ای که نامش خداحافظی ست نزدیک میشویم. انگار دارد روزهایی که من باید دنیا را بدونِ تو تجربه کنم از راه میرسد. روزهایی که دست های تو درونش نیست. میدونی آقاجون، گاهی دوست دارم تا ابد ازدواج نکنم که تو تا ابد زنده باشی و نگران و البته شاید متنفر از من، منی که هیچوقت نشدم آنکه تو میخواستی. اما باش آقاجون ... از من متنفر باش، اما باش.


+گاهی انقدر نگرانِ قد کشیدن یک نفر میشویم که کم کم از شدتِ نگرانی دیگر تاب و تحملِ دیدنش را نداریم. تاب و تحملِ دست و پا زدنش را نداریم.


  • انارماهی : )

به یادِ دستهات ...

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۷ ب.ظ
چشمهای تو عسلی ست ، البته از بعد از عمل تازه فهمیدم چشمهایت عسلی ست ، تا قبل از آن یک هاله خاکستری رنگ میدیدم به جای چشمهات ... بعد از عمل عسلی شد ، رنگِ چشمهای مرتضی : )امروز با چشمهای عسلی ت نگاهم کردی ، من ایستاده بودم ، نگاه دزدیدم ، نگاه دزدیدی ، دوست داشتم نگاهت کنم ، نگاهت کردم ، نگاهم کردی ، دزدیدی ، دزدیدم ، یک بارِ دیگر ، پیش قدم شدی ، نگاهت کردم ، دل را زدم به دریا ، ندزدیدم ... نگاهم کردی ، طولانی ، بعد خندیدی ، ... خندیدم ...شاید همینجوری الکی ، شاید به یادِ بعضی لحظه های خوشِ کودکی ، شاید از سرِ دلسوزی ، شاید هر کوفت و زهر ماری که هست ... دوستت دارم آقاجون ، به رغم تمام مسخره بازی های جوانی من و اختلاف نظرهامان با پیریِ تو ... حقیقت این است که دوستت دارم ...به یادِ دستهات ، که در کودکی نربانِ پاهایم میشد برای رسیدن به آسمان و حالا ... + تولدت مبارک
  • انارماهی : )