انارماهی

بسم الله

بایگانی

به یادِ دستهات ...

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۷ ب.ظ
چشمهای تو عسلی ست ، البته از بعد از عمل تازه فهمیدم چشمهایت عسلی ست ، تا قبل از آن یک هاله خاکستری رنگ میدیدم به جای چشمهات ... بعد از عمل عسلی شد ، رنگِ چشمهای مرتضی : )امروز با چشمهای عسلی ت نگاهم کردی ، من ایستاده بودم ، نگاه دزدیدم ، نگاه دزدیدی ، دوست داشتم نگاهت کنم ، نگاهت کردم ، نگاهم کردی ، دزدیدی ، دزدیدم ، یک بارِ دیگر ، پیش قدم شدی ، نگاهت کردم ، دل را زدم به دریا ، ندزدیدم ... نگاهم کردی ، طولانی ، بعد خندیدی ، ... خندیدم ...شاید همینجوری الکی ، شاید به یادِ بعضی لحظه های خوشِ کودکی ، شاید از سرِ دلسوزی ، شاید هر کوفت و زهر ماری که هست ... دوستت دارم آقاجون ، به رغم تمام مسخره بازی های جوانی من و اختلاف نظرهامان با پیریِ تو ... حقیقت این است که دوستت دارم ...به یادِ دستهات ، که در کودکی نربانِ پاهایم میشد برای رسیدن به آسمان و حالا ... + تولدت مبارک
  • انارماهی : )

آقاجون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی