انارماهی

بسم الله

بایگانی

شاید ...

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ

مثلا بعد از سرکشی از زنِ همسایه و دوقلوهایش امیرعلی و امیرمحمد، برسی به من که ایستاده ام کنارِ مطبخ و مثل همیشه ایستاده کارهام را انجام می دهم، بپرسی: این چیست ملیکا؟ بگویمت: چسب ، مقواها را با آن به هم می چسبانم، بگویی مقواها به چه کار می آیند؟ بگویم جعبه هایی می شوند برای قرار دادنِ اجناسِ مردمان و نظم انگیز کردنِ کشوها و کمدها، و جا دادنِ وسایل عروس ها و دامادها و دخترها و پسرهای آینده ی هر خانواده، بگویی دیگر چه؟ بگویم و کتاب ها، کلمات، و اسرار مگوی هر دفتر و کتاب و کاغذی که باید دور باشد از دست، از چشم ، از نامحرم ... بگویی آن را بیفکن ... جرات دارم رها کنم آنچه را که فکر می کنم وسیله ی رزقم آن است؟ نمی دانم. به اینجای مکالمه که می رسیم، احتمالا تو رفته ای. چون نه ایمانِ من قدرِ موسی ست، نه تو آنقدر از شناختِ من دوری که ندانی عکس العملم را...

همین یک تکه ی مکالماتِ تو با موسی در قرآن کافی ست تا حسرت بخورم به اینکه چرا در زمان هیچ پیامبری رویِ زمین نبودم ... شاید زمین با بودنِ پیامبرانِ تو، زمین، زمانِ حضورِ حاضر و ناظرِ حجتِ تو جای بهتری بوده برای زیستن، برای ایمان داشتن. و چه سخت است به حقیقت، ایمان به پوست پاره ای، برای ما مردمِ آخر الزمان.


کاش دلم را ببرم جایی که دور باشد از دست، از چشم، از نا محرم، شاید مومن تر شدم.



  • انارماهی : )

از اینجا که منم

نظرات  (۷)

  • سانا پرداز نارین
  • سلام.جال بود!!!!!!
  • سانا پرداز نارین
  • سلام.جال بود!!!!!!
  • سانا پرداز نارین
  • سلام.جالب بود!!!!!!
  • قیمت طلای 18 عیار
  • عالی بود
    سلام :)

    احوال شما؟؟
    ملیکا خیلی رفته توی فاز هنر و کارآفرینی!

    بیا کمی بنویس دختر...
    وبلاگتون عالیه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی