یک
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ
ظرف، اندازه دارد، قدر دارد، تمامیت دارد. این طوری نیست که اگر تو ماست و خیار زیاد دوست داری به همان اندازه که دوست داری در کاسه ات جا بدهند. باید کاسه ی اولی را بخوری، بعد دومی را دوباره برایت پر کنند. بعد اگر میلت به ماست و خیار بی نهایت بود، سومی و چهارمی و اِنمی. اما میلِ تو به ماست و خیار بی نهایت نیست که، هست؟ نمیتواند باشد.
اما درد چه؟ ظرفِ درد را چه قدر و اندازه و تمامیتی ست؟
کاری بود برای گروهِ سنی دبیرستان، باید از مبارزه با نفس برایشان مینوشتم. هی نوشتم فلان کار را نکنید و بهمان کار را بکنید. اما یک کلام برایشان ننوشتم که درد بخورید، خونِ دل بجوید، زجر بیاشامید. نمیدانم چرا. خیلی پشیمانم که سطحِ مخاطبم را آوردم پایین و با بُعدِ عرفانیِ مبارزه با نفس آشنایش نکردم. البته به مخاطبِ دبیرستانیِ امروزی حق میدهم که اصلا دلش نخواهد بفهمد این چیزها چیست، چه رسد به اینکه بخواهد عرفانی و قلبی و دلی و درونی نگاهش کند.
من اما دوست دارم بدانم ظرفِ دردِ آدمی چقدری ست. اینکه میگویند "هرکس به اندازه ی خودش در این دنیا مشکل دارد" یعنی چه؟ مشکل برای آدم ها چطور معنا میشود؟ چرا یک مشکل به چشمِ یکی مصیبتِ عظمی ست و به چشمِ دیگری وضعیتی که میتوانست از آن بدتر هم باشد؟ آدمِ وسطِ درد، آدمِ میانه ی آتش، آدمِ زیرِ تیغ، وضعیتِ از این بدتر برایش قابل تصور نیست. یک کلام که بهش بگویید میتوانست از این بدتر هم باشد، آنچه میداند و نمیداند را نثارتان میکند. شاید بعداً که از هیمه ی آتش آمد بیرون، بعداً که گردنش زیرِ تیغ نبود، بعداً که داغِ دردش خوابیده بود، بنشیند پیشِ خودش دو دوتا چهارتا کند و فکر کند که بله از این بدتر هم میشد، ولی در همان لحظه نه. نمیتواند.
دلش میخواهد زود از تندیِ آتش بکشد بیرون، زود دو متر اینطرف تر از تیغ باشد، لباسِ درد از تن بیرون کرده باشد. اما نمیشود. نمیتواند. باید صبر کند و همین صبر میشود یک درد رویِ همه ی دردها، انگار همین که میخواهد صبر کند یکی پایش را میگذارد رویِ تیغ، یکی فوت میکند به آتش، یکی مچاله ترش میکند.
دوایش تعددِ درد است، تعدد آتش، تعدد تیغ. این ها آدم را آبدیده میکند. این ها ظرفِ دردِ آدم را بزرگ میکند، بی نهایت میکند. آتشی که به ابرهیم گلستان شد، مگر اولین آتشِ جانِ ابراهیم بود؟ نهنگی که یونس از تنگی و تاریکی اش رَست، مگر از ابتدئیاتِ تنگی و تاریکیِ زندگیِ یونس نبی بود؟ مگر تنهایی و سردی و خشکی ِ طور، اولین صحرایِ خشک و تاریک و بی همه چیزِ زندگیِ موسی بود؟ ... مگر از میانه ی آتش گذشتنِ جعفربن محمد صادق علیه السلام، اولین از میانه ی آتشِ خانه و کوچه گذشتنِ بنی هاشم بود؟
اما درد چه؟ ظرفِ درد را چه قدر و اندازه و تمامیتی ست؟
کاری بود برای گروهِ سنی دبیرستان، باید از مبارزه با نفس برایشان مینوشتم. هی نوشتم فلان کار را نکنید و بهمان کار را بکنید. اما یک کلام برایشان ننوشتم که درد بخورید، خونِ دل بجوید، زجر بیاشامید. نمیدانم چرا. خیلی پشیمانم که سطحِ مخاطبم را آوردم پایین و با بُعدِ عرفانیِ مبارزه با نفس آشنایش نکردم. البته به مخاطبِ دبیرستانیِ امروزی حق میدهم که اصلا دلش نخواهد بفهمد این چیزها چیست، چه رسد به اینکه بخواهد عرفانی و قلبی و دلی و درونی نگاهش کند.
من اما دوست دارم بدانم ظرفِ دردِ آدمی چقدری ست. اینکه میگویند "هرکس به اندازه ی خودش در این دنیا مشکل دارد" یعنی چه؟ مشکل برای آدم ها چطور معنا میشود؟ چرا یک مشکل به چشمِ یکی مصیبتِ عظمی ست و به چشمِ دیگری وضعیتی که میتوانست از آن بدتر هم باشد؟ آدمِ وسطِ درد، آدمِ میانه ی آتش، آدمِ زیرِ تیغ، وضعیتِ از این بدتر برایش قابل تصور نیست. یک کلام که بهش بگویید میتوانست از این بدتر هم باشد، آنچه میداند و نمیداند را نثارتان میکند. شاید بعداً که از هیمه ی آتش آمد بیرون، بعداً که گردنش زیرِ تیغ نبود، بعداً که داغِ دردش خوابیده بود، بنشیند پیشِ خودش دو دوتا چهارتا کند و فکر کند که بله از این بدتر هم میشد، ولی در همان لحظه نه. نمیتواند.
دلش میخواهد زود از تندیِ آتش بکشد بیرون، زود دو متر اینطرف تر از تیغ باشد، لباسِ درد از تن بیرون کرده باشد. اما نمیشود. نمیتواند. باید صبر کند و همین صبر میشود یک درد رویِ همه ی دردها، انگار همین که میخواهد صبر کند یکی پایش را میگذارد رویِ تیغ، یکی فوت میکند به آتش، یکی مچاله ترش میکند.
دوایش تعددِ درد است، تعدد آتش، تعدد تیغ. این ها آدم را آبدیده میکند. این ها ظرفِ دردِ آدم را بزرگ میکند، بی نهایت میکند. آتشی که به ابرهیم گلستان شد، مگر اولین آتشِ جانِ ابراهیم بود؟ نهنگی که یونس از تنگی و تاریکی اش رَست، مگر از ابتدئیاتِ تنگی و تاریکیِ زندگیِ یونس نبی بود؟ مگر تنهایی و سردی و خشکی ِ طور، اولین صحرایِ خشک و تاریک و بی همه چیزِ زندگیِ موسی بود؟ ... مگر از میانه ی آتش گذشتنِ جعفربن محمد صادق علیه السلام، اولین از میانه ی آتشِ خانه و کوچه گذشتنِ بنی هاشم بود؟
قلم توانایی داری