مهربانی را بیاموز ...
خانم دکتر می گفت تو می فهمی، می گفت بچه ها از همان روزهای اول جنینی هویتشان شکل می گیرد، و وقتی مادر و پدر با او حرف می زنند احساس خوبی پیدا می کند. من آن دوران را از دست دادم. نمی توانستم با تو خوب حرف بزنم، با خدایت بیشتر حرف زدم تا با تو. حالا هم که آمده ای و مونسم شده ای، باهات حرف ها دارم اما، خانم دکتر می گفت بچه از وقتی خواندن می آموزند، خواندن حرف های پدر و مادرشان را خیلی دوست دارند تا شنیدنش. من برای تو نامه ها نوشته ام. پس باز هم می نویسم. به امید روزی که خواندن بدانی.
دخترکِ نازم.
در نوشته های پیشین برایت از معنی ایمان گفته ام. باز هم بدان که ایمان از ریشه ی "امن" به معنی بودنِ در امنیتِ محض است، و مومن کسی ست که هم احساس امنیت می کند و هم احساس امنیت می بخشد. حال که دختری بدان، در آینده ای نه چندان دور، احساسِ امنیتِ مملکتی به نامِ خانه به عهده ی توست، و اگر تو در امان باشی، بقیه نیز در امان اند.
دخترم
انسان در حالتِ امنیت، شاد است، می خندد، بازی می کند، شعر می گوید، شعر می خواند، در تکاپو و تلاش و بودن است. در امنیت است که انسان در محضِ شکوفایی ست. شکوفاییِ خودش، شکوفاییِ دیگران. پس کلیشه ها را دور بریز، بی مرز مومن باش، بی مرز محبت کن، بی مرز ببخش، بی مرز چشم بپوش و مهربان باش و مهربان باش و مهربان باش.
و در حذر از کلیشه ها همین قدر به تو بگویم که مِسکه نوه ی فضه خاتون روزی در ایام حج بر یکی از ائمه مشرف می شود و خاطره ای را نقل می کند که از زبان مادربزرگ شنیده: فضه می گوید هنوز مسلمان نشده بودم، دخترِ رسولِ خدا کنارم نشسته بود. عصر جمعه ای بود، حضرتِ زهرا سلام الله علیها مرا صدا زد، گفت: فضه، نزدیکِ غروب است، روزِ جمعه است، زمانِ استجابتِ دعاست، فضه تو از خانواده ات دور افتادی، شان و منزلتت پایین آمده، دل شکسته ای و احساس غربت می کنی، من دعا می کنم، تو آمین بگویی، حتماً مستجاب می شود ... ؛ فضه می گوید اینجا بود که مسلمان شدم ...
می بینی جانِ مادر ... اگر بخواهی خانه ی شکوفایی داشته باشی، باید کلیشه ها را دور بریزی،یعنی گاهی از کنیزت بخواهی برای دعایت آمین بگوید ... باید مهربان باشی و مهربان باشی و مهربان باشی تا مانند مادرت زهرا سلام الله علیها شکوفا باشی و شکوفایی ببخشی.
پ.ن: سند روایت را نمیدانم، از زبان استادی شنیدم و بر دلم خوش نشست.