انارماهی

بسم الله

بایگانی

هفت ماهِ پیش در چنین ساعاتی ...

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ب.ظ

این روزها گاهی به جای دخترم، سیده خانم، متن می نویسم، در ذهن، برای خودم. می نویسم که دوست دارم چطور مرا بشناسد و مثلا با چه جمله ای مرا تعریف کند. مثلا بگوید: "مادرم عطرِ خوشی داشت، آفتاب که رو به غروب می رفت عطر بهارنارنج بود که در خانه می پیچید". بعد از من بگوید، از رنگ ها، از نقش ها، از آرمان ها، از کتاب خانه مان، از دست هایم. امروز داشتم فکر می کردم یکی از جمله هایی که دوست دارم در ذهنش از من نقش ببندد این است: "مادرِ رهایی داشتم، معلم بود، نویسنده بود، دانشجو بود، نقاش و خیاط و نجار هم بود، او به معنای تامِّ کلمه "مادر" بود، "ما" را "در"بر گرفته بود".


بعد فکر کردم تا چه اندازه باید خودخواه و مغرور باشم که برای ذهنِ دخترم، سیده خانم هم تصمیم گیری کنم. اما بعدتر دیدم برای او نیست که تصمیم میگیریم. ملیکای درونم دوست دارد چنین مادری باشد و برای اینگونه بودن می جنگد، با چی؟ با خواب، با خستگی، با تکه کنایه ها، با تمام تردیدهای دنیای مادری، با کمردرد و ضعف و بی حالی و بی حوصلگی. و تمام این جنگ ها را مدیونِ یک نفرم. یک مردِ تمام عیارِ مهربان، که پدر است و همسر است و رفیق، هم برای من و هم برای سیده خانم.


بعد فهمیدم هفت ماه گذشت، از مادری و پدری و دختری ما در کنارِ هم. از خودم که نمی دانم با ترازوی خدا مادرِ خوبی بودم یا نه اما تمام سعی م را کردم که هر صبح با خنده سلامش کنم و هر بار از هزارباره ی شب بیدار شدن هایش را به قربان صدقه استقبال کنم و هر بار از گریه هایش در بی موقع ترین موقعیت ها با لبخند بگذرم و هر بار بهانه ی آغوشم گرفتن هایش را به نوازش پایان برم و برای یک باری که ریتم آرام لالایی را تند کردم ، که به ستوه آمده بودم از گریه ی یک و نیم ظهر تا دوازده و نیمِ شبش که خوابش میامد و نمی خوابید و لحن تندم را وقتی هنوز چهل روزش نبود فهمید و بغض شد و اشک شد و خوابید؛ هنوز و شاید تا آخر عمر خودم را سرزنش کنم که چرا خستگی ام را بروز دادم ... و هفت ماه گذشت از "مادر" بودنِ من.


  • انارماهی : )

لحظه های مادرانه

نظرات  (۹)

  • مهندس رضا عباسی
  • سلام
    خدا قوتتون بده
    من وبتونو دنبال کردم چون جذابه
    شما هم دنبال بفرمایید
    ممنون
    دعا برای فرزند در صحیفه سجادیه عزیز را هرچندگاه یک بار برای سیده خانم و خواهربرادرهای آینده اش بخوانید
    پاسخ:
    چشم
    ممنون از یاداوری تون
    ان شاءالله همیشه در کنار هم سلامت باشید زیر سایه امام زمان
    پاسخ:
    الهی آمین
    ممنون
  • فاطمه نظری
  • :)))))
    پاسخ:
    : )
  • آقای سر به هوا ...
  • مادر بودن قشنگ ترین حس دنیا میتونه باشه وقتی نیمه تنت بهت لبخند میزنه ..
    پاسخ:
    همین طوره
    ببین واقعا بلاگتو و کانالتو دنبال میکنم و حس میکنم چ قدر خوبه...
    خودم ۱۶ساله ام و گاهی فک میکنم چ قدر خوبه ک کلی از تو چیز یاد گرفتم
    پاسخ:
    این جوریام نیست
    : )
    شما لطف داری
    سلام :)
    قبل ترها خاموش می خوندم ... امروز اتفاقی دوباره پیداتون،کردم.... 
    ای جان ... هفت ماهه شدن سیده خانومتون مبارک .... مادر شدنتون مبارک و گوارای وجودتون .
    منم امروز سه ماه از مادر شدنم می گذره ... 
    الهی که خدا ، نازبانوی خوشگلتون رو حفظ کنه براتون. 
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    الهی آمین

    خدا رو شکر که مامان شدید
    گوارای وجودتون
    : )
  • زن عموی سیده خانم
  • قربون خانم کوچولوی هفت ماهه برم من. مامانی و بابایی خسته نباشید.

    پاسخ:
    سلامت باشید زن عمو جان

    سلام

    خیلی از نوشته هاتونو خوندم

    به دلم میشینه قلمتون

    یه سوال

    اگه همسرتون رو به هر دلیل همراه نمیدونستین یعنی منظورم اینه که از سستی هاش ناراحت بودین هم

    بازم میتونستین خستگی ها رو تحمل کنید ؟

    پاسخ:
    سلام
    هیچ انسانی کامل نیست ، همسر منم کاستی هایی داره، مثل خودِ من
    بنظرم چیزی که کمک می کنه انسان بتونه خوب و خوشبخت زندگی کنه توجه لحظه به لحظه ش به هدفیه برای زندگی ش در نظر گرفته

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی