و همه چیز باید طوری باشد که بابا دوست دارد.
مثلا مهم باشد یک درِ پر نرم کننده بریزیم تویِ ماشین لباسشویی یا نصفه، مثلا بدانم موعدِ گردگیریِ خانه یک بار درهفته است یا دوبار، مثلا اجازه ندهم پنجره ی پذیرایی را باز کنند که شکلِ پرده بهم نخورد، مثلا با وجودِ اینکه ظرف های بلور دم دست تر است همیشه از ظرف های سفیدِ گل آبی استفاده کنیم چون یادگارِ مامان بزرگ بوده، مثلا عکسِ دایی همیشه رویِ دیوارِ هال باشد که هر وقت سر از آشپزخانه بیرون میاورم ببینمش، مثلا فقط من بدانم دسته ی کشویِ سومِ کابینت شکسته و با احتیاط بازش کنم، مثلا جمعه ها ابگوشت داشته باشیم، مثلا شب جمعه ها تنهایی با آقا برویم امامزاده چون دلم گرفته، مثلا لوبیا پلو نخوریم هیچوقت چون دوست ندارم، مثلا گوشم بعضی حرفها را نشنود و هی "ها؟" "ها؟" بکنم و دستِ آخر حرفی که دوست ندارم بشنوم را نشنوم، مثلا ناراحت شوم کسی تویِ مهمانی گوشی بگیرد دستش، مثلا برایِ عید گندم سبز کنم و دور بذارم از دستِ دخترها، مثلا تنگ ماهی را قایم کنم تا لحظه ی آخر، مثلا خیلی مهم باشد که در مجلسِ عزا با کفشِ قهوه ای ظاهر نشوم، مثلا بخواهم پیراهنِ چهارخانه ی پسرها حتماً تویِ آفتاب پهن شود، مثلا قرار باشد شنبه ها حنانه ناهار بپزد، یکشنبه ها زینب و دوشنبه ها من و زهرا کوچیکه با هم و زینب و حنان قر بزنند که "شما زهرا رو لوس بار میارید"، مثلا کمیل را لوس بار آورده باشم و رئوف را یک مردِ به تمام معنا، مثلا شب ها بالای سرِ مرتضی آب بذارم و ... مثلا مامان شده باشم.
+ انارماهی با خوبی و همراهی شما جزوِ صد وبلاگِ برترِ بیان در سالِ 1394 شناخته شد. ممنونم : )