انارماهی

بسم الله

بایگانی

دستانم را حنا بگیر با انار

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ
پاییز که به نیمه میرسید، دست هایت از پاکتِ انار خالی نبود، من دانه میکردم، تو نگاه. هی میگفتم: "خب بخور" میگفتی با هم میخوریم. انارها که تمام میشد، کاسه ی بلورِ مادر بزرگ که پر میشد، دست هایم را میگرفتی تویِ دست و میگفتی "دستاتُ اناری دوست تر دارم"، اناریِ سیاه. دستهام را حناگیرِ انار میکردی و بعد مینشستی به نگاه کردن.
یاد هزار و یک چیز میفتادی با دست هام، هزار و یک قصه، ما پاییزها هر شب هزار و یک شب داشتیم.
مرد
کجایی؟
پاییز کم کم به پایان میرسد
دستهام سفیدِ سفید مانده، رنگِ موهام.
راستی، هیچوقت نگفتی، سه تا بمب را چطور زیرِ بدن جا دادی؟ لابد با دست هات هم؟؟
  • انارماهی : )

تو

نظرات  (۵)

:) یعنی جالب بود و زیبا!
  • زهرا فاطمی
  • سلام
    نگاه کردن و دیدن، کار پر معرفت اهل معرفت است..

    الهی که بتوانیم اطرافمان را خوووب ببینیم و در این دیدن، حضور داشته باشیم..

    شاد باشید و سرزنده الهی
  • فاطمه یعقوبی
  • بی نظیر بود ولی انار مگه رنگ میده به دست؟ 
    حالا میگم یه وقت زشت نباشه من تیکه ی آخر رو نفهمیدم! سه تا بمب یعنی چی؟!

    نکنه بقیه میدونن سه تا بمب چیه و من نمیدونم!
    خیلی خوب بود.



    انار ماهی یعنی چی؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی