انارماهی

بسم الله

بایگانی

گاهی آدم باید برای دخترش پست بنویسه

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ق.ظ
با هم وبلاگ نویسی را شروع کردیم ، او ، چند ماهی دیرتر از من ، آن وقت ها من "بادبادک" بودم [به روایت کانتکتهای گوشیِ نضال، هنوز هم هستم] ، او ، مخاطبِ خاموشِ نوشته هایم بود و گاهی کامنت ادیبانه برایم میگذاشت ، دخترِ خردادیِ متولدِ هفتاد و سه [هر دخترِ خردادیِ متولدِ هفتاد و سه ای حاجی نیست هاااا] ، از نوشته هایم لذت میبرد ، من هم از کامنتهای ادبیانه اش غرق سرور میشدم ، اوایل اصلن وبلاگ نداشت ، چند ماه بعد از من وبلاگ زد و آدرسش را داد و مخاطبِ اولین نوشته هایش شدم و اولین کامنت ها را خودم برایش گذاشتم . من از آنجا که با هم آشنا شده بودیم کوچ کردم ، باز و باز و باز هم کوچ کردم و او تویِ آن خانهء دنجِ کوچکِ خوبش ماند ، نوشته هاش همیشه بوی طراوت داشت و عکس هاش همیشه بویِ زندگی میداد ، امضایِ پایِ عکسهاش از همه بیشتر بهم نور میداد ، اسمِ جالبِ وبلاگش را دوست داشتم کم کم خاموش شدم ، پستهاش را مو به مو و با دقت میخواندم ولی اعلام حضور نمیکردم ، یک وقتهایی نمینوشت ، یک وقتهایی زیاد زیاد مینوشت .نمیدانم چرا نسبت به وبلاگ نویسی که به شدت نمیخواهم نامی ازش ببرم احساس مادرانگی دارم ، حس میکنم او ، بخشی از من بود که هلول کرد ، تمام لطایف و غرایز زنانه ای که در ظاهرم هیچ چیزی از آنها نیست را در نوشته های این دختر کوچولویِ خردادی میبینم . روز به روز پیشرفت کرده و شرایطش برای آن چیزی که من همواره برایش عطشان خواهم ماند -عکاسی- فراهم هست .بهارت مبارک لطیفه ای که مرا نمیشناسی: )
  • انارماهی : )

نامه ی سرگشوده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی