انارماهی

بسم الله

بایگانی

به خدای شانه های لرزان و گونه های خیس ... قسم

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۲ ب.ظ
سلام ، نامِ شماست ، پس نامه را به نامِ شما آغاز میکنم .سلام حضرتِ صیاد . این نام بداهه ای ست که بنظرم بیش از هر چیز به خدایِ یوسف برازنده است .من ، بندهء شما ، که جز این در این جهان فخرم نیست ، امروز بارها و بارها شما را در اوجِ عصبانیت خواندم . زار زدم ، خوابم برد ، بیدار شدم ، عصبانی شدم ، خواندم ، زار زدم ، خوابم برد ... و این داستان ادامه داشت . از اولِ صبح هر بار به طریقی و هر دفعه به علتی روانهء شکارگاهتان شدم .حکمتِ خواندنِ شما و شانه های لرزانم و آن سه نفرِ دیگر که در حضورشان شکی نیست و بعد باز کردن قرآن و آمدنِ آیاتِ یوسف و آن هم آن بخش از آیات را ، فقط شما میدانید ... اما من ، بندهء شما ، حقیرِ عاصیِ رنجور ، به ظنِ خویش آیات را تفسیر میکنم . به دلِ خویش رجوع میکنم ... آنچه از آن آیات و آن سخنان برآمد ، هیچ نبود جز حکایتِ از عرش به فرش کشیده شدنِ یوسف و بعد ... آنچه من این روزها حقارتش مینامم .آنچه را شما به یوسف عطا کردید ، به رحمت ، شاملِ حالِ خیلی دیگر از بنده هایتان میکنید و من ، بندهء حقیرِ عاصیِ نازک نارنجی تان ، نامش را حقارت مینامیدم ، تا امروز که بعد از آن همه زجر ، بعد از آن همه تقلا برای فرار از شکارگاهتان و غافل از اینکه صیدِ این صیاد شدن برابرِ آزادی ست ، بعد از خواندنِ آن آیات و روایتِ حالِ خویش ، آن چه تا لحظهء پیش نامش حقارت بود را عزّت میناممبه خدایِ شانه های لرزان و گونه های خیس قسم ، که "هرآنچه" خدای ما برایمان میخواهد ، جز عزّت و جلال هیچ نیست ... که ما ، همواره همانیم که ، خلیفهء خودش نامید .نقطه
  • انارماهی : )

خدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی