انارماهی

بسم الله

بایگانی

نجف بدجوری بابا دارد

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ق.ظ
نوشته شارع فلان که میخورد به چهارراهِ البهمان را که بپیچی سمتِ راست گلدسته های حرم را میبینی و بعدش مست میشوی و راه را ادامه میدهی تا برسی به پله های فلان و بعد از رد کردن بهمان چیز و .... میرسی به ایوانِ نجف بلخره

از این نوشته ها تا بخواهی این ور و آنور هست، اینهایی که نجف رفته اند خیلی قشنگ نوشته اند از کدام خیابان رفته اند کدام کوچه را پیچیده اند و بعد فلان و ... یک جوری نوشته اند که تو میفهمی طرف تا حالا چند بار رفته، میفهمی تو اگر فرت فرت میروی امام رضا او فرت و فرت نجف رفته، انقدر که خیابان های آنجا را یاد گرفته، مثلِ تو که میدانی فلکه آب کجاست، چهارراه خسروی کدام است و چهارراه شهدا کدام و باب الجواد به کدام خیابان و کدام هتل ها و مسافرخانه ها نزدیک تر است و از کجای حرم که بیایی بیرون میرسی به فلان خیابان و ...
نوشته های اینجوری همیشه دلم را سوزانده، مثلِ وقتی که اسمِ همه تویِ لیست ثبت نامِ کربلا جا شد جز من، مثلِ وقتی که برای ثبت نام عتباتِ دانشجویی یا بابا باید همراهت میبود و یا مامان و من هیچ کدام را نداشتم که همراهم باشند، مثل وقتی که پاسپورت به دست من ماندم و آنهایی که پیاده رفتند نیمه ی شعبان را کربلا باشند، مثل همه ی این سه دفعه ای که دلم کباب شد و همه رفتند و من جا ماندم، مثلِ وقتی که نرفتم به استقبالِ دایی، مثلِ وقتی که از دایی نخواستم خاطرات سفرش را برایم تعریف کند، مثلِ وقتی که اصلا از زندایی خداحافظی نکردم، مثلِ وقتی که بغضم را قورت دادم و فقط به حسین آقا گفتم خداحافظ و نخواستم سلامم را برساند، مثل خیلی وقت ها که این همه آدم هی دارند فرت و فرت میروند نجف و من همین طوری حسرت به دل و پاسپورت به دست فقط نشستم و رفتنشان را نگاه کردم و زار زدم ...
این میلِ نجف خواهی تبدیل شده به یک تومورِ بدخیم که هرازچندگاهی اود میکند میزند به قلبم، میسوزاند، بدجوری میسوزاند، انگار کن سیخِ داغ فروکنی وسطِ قلبِ کسی ... از همه ی شهرهای عالم حاضرم با تمامِ وجود بروم همه ی عمرم را نجف زندگی کنم، حتی اگر درس نخوانم کار نکنم و به همه ی همه ی همه ی اهدافِ کوچک و بزرگم نرسم ... نجف یک چیزی دارد که من همه ی عمرم دنبالش دویده ام و بهش نرسیده ام ...

  • انارماهی : )

نجف

نظرات  (۴)

اگر این است تاثیر شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن...
آرزو می کنم قسمتتون بشه.من یه بار نجف رفتم اونم سال تحویل 91 حس خیلی خوبی بود واستون دعا می کنم حتما قسمتتون بشه.
  • معصومه فراهانی
  • وای نجف
    وای
    راست میگی نجف خیییلی بابا داره
    انقدر که انگار کل نجف خونه باباته:)
    من تو نجف مریض بودم ولی خیلی یذره م احساس غریبی و ناراحتی نداشتیم
  • سامره فصیحی مقدم
  • آب کم جو، تشنگی آور به دست    تا بجوشد آبت از بالا و پست


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی