انارماهی

بسم الله

بایگانی

8.

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ
حس جالبی ست اینکه ابوطیاره را رد کنی بیمارستان و شب که به خانه میایی ببینی یک توپولوف گذاشته اند جاش ... و جالبی ش این است که تو حس میکنی توپولوف با تو قهر است و دوست نداری حتی از کنارش رد شوی ... به جاش دلت برای ابوطیاره تنگ میشود ... ابوطیاره و تمام مریضی هاش ...   القصه ما فعلا نمیدانیم تا کی ولی ابوطیاره نداریم که بنویسیم ، یک چیز جالبی ست که گم شده انگاری ، جاش توی اتاقم انفدر خالی ست که انگار همسایه ای بوده یا هم خانه ای یا هم اتاقی که حالا بعد از سالها هم پیالگی رفته سرِ خانه و زندگی خودش ... ذهنم که این روزها همه چیز را با همه چیز مقایسه میکند باز به مقایسه نشسته ... ابوطیاره را چند سال هر شب و هر روز دیدم و لمس کردم و باهاش حرف زدم و نوشتم و گفتم و خندیدم و ... اصلا باعث آشنایی با خیلی از شماها همین ابوطیاره بود که حالا رفته بیمارستان ... چجوری میشود که یهو بعد از کلی سال زندگی و بعد از کلی ماه و روز و ساعت و ثانیه سرِ افتادنِ اتفاقی و پیش آمدِ رویدادی توی زندگی ، تمامِ آنچه از قبل و در گذشته بوده را زیرپا میگذاریم ؟ چه میشود که یهو خدایی که همه جا پرستش کردیم و ازش گفتیم و باهاش حرف زدیم را میگذاریم کنار ؟ ... مثلا بعد از اتفاقی ، تصادفی ، ...
  • انارماهی : )

کوچنامه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی