یک سبز آبیِ روشن با راه های سفید و لیمویی
با مردی ازدواج میکنم که شعر خواندن بداند و بفهمد گاهی اشتباه خواندنِ یک هِجا شاعری را از زندگی ناامید میکند. با مردی ازدواج میکنم که دست هایش آبی باشد، آبیِ خودکاری یا آبیِ رنگی یا آبیِ دریا فرقی نمی کند، مردی با دست های آبی همیشه میتواند بنویسد یا بکشد یا بگوید که "دوستَت دارم". با مردی ازدواج میکنم که حداقل یک چمدان کتاب تویِ اثاثیه اش باشد و خواندن بداند. مردی که صبحِ زود بیدار شدن را بفهمد و غروب به خانه برگشتن را بلد باشد. مردی که رفتنِ به موقع از آداب و مناسکِ مردانگی اش باشد. مردی که طواف بداند. مردی که نارنجی را بفهمد. با مردی ازدواج میکنم که پاهایش سبز باشد و کفش هایش گِلی. مردی که ماهی ها را دست چین کند. مردی که آدابِ قفس برانداخته باشد و برای دختر کوچکمان جوجه مرغ های بی حصار فراهم کند. مردی که کودکی را بفهمد، بهارنارنج را بشنود و انار را بشناسد. با مردی ازدواج میکنم که آبی کاربونیِ غلیظ باشد، فیروزه ای را هم نشینی بتواند و آدابِ تیله بازی بداند. با مردی ازدواج میکنم که در چشم هایش بشود آسمان را دید، ساده، آرام، واضح و بی هیچ غباری، گاهی اما بارانی. با مردی ازدواج میکنم که سفره اش اگرچه کم عرض ولی طویل باشد. مردی که اَمان بودن بشناسد و شرحِ امنیت باشد. با مردی ازدواج میکنم که همدم و همراه و همقدم و همسر باشد، اگرچه با تفاوتِ قد اما شانه به شانه.