انارماهی

بسم الله

بایگانی

غزل نشد خیالِ من، جنونِ من نگفته باقی ست.

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ
اطمینان، آدم را بزرگ میکند. این را از من به یادگار داشته باش. آدم باید به یک اطمینانِ محکمی چسبیده باشد تا بتواند زندگی کند. اطمینان به یک تکه چوب از بی اطمینانی محض و راه رفتن در شک و تردید و دو دلی بهتر است. دختر دبیرستانی های زمانِ ما، وقتی با یک پسر دوست میشدند، رویِ ابرها سیر میکردند، نیازِ ما آن زمان فقط در شنیده شدن خلاصه میشد. دخترها آن زمان دوست داشتند گوشی داشته باشند برای شنیده شدن و پسرهای آن زمان گوش های خوبی بودند. همیشه تویِ جلسه های مدرسه مشاورها به مادران تذکر میدادند که به حرفهای عجیب و غریب و مسخره ی دخترتان گوش بدهید تا محتاجِ بقیه نباشد. [و من چه پیر کردم گوش های مادرم را از بس که حرف داشتم برای زدن]. آن روزها اطمینانِ دخترها به پسری که همه ی حرفهایشان را میشنید، خیلی قوی بود. پسرک میشد یک بُت که باید پرستیدش. چون حرفهایی که باید شنیده میشد را میشنید. [دختر-پسرهای الان با زمانِ ما خیلی فرق کرده اند]. بعد مثلا فردا میدیدیم دخترک با چادر آمده مدرسه، چرا؟ چون پسرک گفته. آره، فرق داشت، با این روزها فرق داشت. گوشی انقدر همگانی نبود، مثلا نصفه شبی وقتی که مامان و بابا خواب بودند دخترها میتوانسند یواشکی گوشی بابا را کش بروند و یک اس ام اس یواشکیِ "جیرجیرک به خرس گفت بیا قدم بزنیم و خرس گفت الان وقتِ خوابِ زمستانی ست باشد برای بعد و رفت در حالی که نمیدانست عمرِ جیرجیرک فقط یک روز است" بعد مثلا از پسرک جواب میامد که: "رنگین کمان سهم کسانی ست که تا آخرین لحظه زیر باران مانده باشند" و بعد که بابا غلت زد هر دو پیام را پاک میکرد و میرفت میخوابید و فردا صبح از این دو تا پیام هزار تا قصه ی هزار و یک شب بود که تویِ مدرسه رویِ دهانِ دختر/پسرها میچرخید. [دختر-پسرهای الان با زمانِ ما خیلی فرق کرده اند]. دخترها اطمینان داشتند که آن پسره دوستشان دارد که وقتی ولشان میکرد میرفت تا سه روز کل مدرسه عزای عمومی بود. آن زمان اطمینان ها راحت تر بود. اطمینان به اینکه کریستین رونالدو تویِ بازی های لیگ اروپا به دوربین مستقیم نگاه کرده و قطعا با [مثلا] شیرین بوده که او را دوست داشته و بعد به واسطه ی این خوشی و خوشحالیِ شیرین هفت شبانه روز در مدرسه قوطی های رانی را به سلامتیِ کریستین میزدیم به هم و میخوردیم. [زمان ما با حالا خیلی فرق داشت]. آن زمان اطمینان کردن خیلی راحت تر بود. بچه مثبت ها، به جایِ اعتماد و اطمینان به محمود و عرشیا و احسان و ساسان، اطمینانشان به خدا بود. یک خدای خیلی خیلی خاصی که همیشه بود، همه جا بود، بعضی ها با گوشی بابا عشقبازی را تجربه میکردند و بعضی ها در مناجات هایِ دلِ شب. آن زمان ها این دو گروه خیلی همدیگر را دوست داشتند، خدای اینها به اندازه ی دوست دختر/پسرِ آنها بود، اینها به اندازه ی اطمینانِ آنها به دوست دختر/پسرشان به خدا اطمینان داشتند و همزمان همدیگر را خیلی دوست.

اطمینان، آدم را بزرگ میکند. پریسا و رویا و میترا و سارا و حمید و ساسان و احسان و امید و امیر با اطمینانشان به هم بزرگ شدند و ابراهیم و احمد و موسی و ایوب و مریم و علی، با اطمینانشان به تو. اطمینانِ ابراهیم بود که اسماعیلش را به ذبح برد، اطمینانِ احمد بود که به آغوشِ تو کشاندنش و بعد نزولِ سوره ی ضحی، احمد اگر اطمینان نداشت از تمسخر کفار به تو پناه نمیاورد و دل شکسته اش را پیشِ تو عرضه نمیکرد که در جوابِ "هه خدایت ولت کرده محمد؟" بگویی "قسم به روز و شب که ما تو را رها نکرده و مورد خشم قرار نداده ایم". اطمینان موسی بود که میدانست تو میدانی آن عصاست و با آن چه میکند و باز عاشقانه جوابت را میداد و با تو سخن میگفت، اطمینانِ ایوب بود که باز هم بعد از آن همه درد و زجر و رنج و تلخی و خواری و خفت، گفت :"شکرت". اطمینانِ مریم بود که پا زد به نخلِ خشکیده، اطمینانِ علی بود که ماجرایِ کوچه را تاب آورد.

اطمینان، آدم را بزرگ میکند. اطمینان به یک تکه چوب، قدرِ یک تکه چوب بزرگت میکند، اطمینان به یک چشم آبیِ آسمانیِ که دستانش قدر اقیانوس هاست و صداش قدرِ بادها و اشک هاش اندازه ی طوفان ها که شلوارِ خاکستری میپوشد و بلوزِ سفید و هی دوست دارد رحمت و رحمان و رحیم و رئوف و وهاب و ستار خوانده شود، آدم را خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ میکند لابد. من ترجیح میدهم به تو مطمئن باشم. به تو که این روزها انگار تلخک مالیده ای به قاشقِ مهربانی هایت.
  • انارماهی : )

برای دخترم

خدا

نظرات  (۹)

سلام
... و امروز روز اطمینان است؛وابراهیم اسطوره این اطمینان چه در دل آتش و چه در قربانگاه..اما قطعا ابراهیم شاگرد مکتب عاشوراست که اینگونه به خدایش تکیه کرد
....ایوب درس صبر را درمحضر زینب سلام الله علیها گذرانده بود که دربرابر مصائب ققط شکرخدا میگفت...حتی پدرهم در انتهای کوچه خیمه های آتش گرفته حرم را می دید که فقط صبر کرد و صبر و صبر...
موسی و عصایش شاگرد آن قنداقه ظهر عاشورا هستند که چه زیبا وعاشقانه با خون به آسمان رفته اش با خدا صحبت کردو خندان بود...
احمد در اوج مصائب پناهنده میشد به آغوش ام ابیهایش و نوه هایش را بوسه باران میکرد و برای انان دعاگو بود و میدانست خدا همیشه با آنهاست...
مریم به درخت خشکیده اطمینان کرد چون رباب به لبان خشکیده فرزندش...
آری..گ
اطمینان آدم را بزرگ می کند؛اطمینان آدم را کربلایی می کند...
راستی !مگر چندروز تا عاشورا مانده که بوی سیب سرخ به مشام می رسد؟!
"صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین"
  • فاطمه سین
  • تفاوت نسل شما با ما خیلی زیاده . نسل شما خیلی بهتر بود
    پاسخ:
    بله تفاوت خیلی زیاد
    ولی
    نباید مقایسه کنیم
    شاید نسل ما اگر با مسائل نسل شما رشد میکرد، صد برابر بدتر از اینی که الان هست بود
    وقتی داشتم این پست رو می خوندم با خودم گفتم آدم باید خیلی دستش پر باشد که چنین چیزی برای وبلاگش بنویسد.:)
    پاسخ:
    شما
    خیلی خیلی خیلی خیلی من رو شرمنده و خجالت زده میکنید ...
    نکنید ...
    به معنای واقعی لذت بردم..
    پاسخ:
    خدا رو شکر
    : )
  • رها مشق سکوت
  • الا به ذکر الله تطمئن القلوب
    هر بار که اینجا رو میخونم، با همه ی دلم و روحم از نوشته ها لذت میبرم، آرامش و ایمان عمیقی که تو دل هر کلمشه، به دل میشینه، خیلی هم به دل میشینه و جا برای هیچ حرفی نمیذاره، برای هیچ چیز اضافه ای گفتن. 

    پاسخ:
    خدا رو شکر که باعث آرامشتون میشه
    : )
    منم از خوندنش لذت بردم...
    و بیشتر از لحن مطمئن و محکم کلمه هات...مثل همیشه!

    عیدت مبارک عزیزم

    روزهات پر از خدا....


    پاسخ:
    محکم
    مطمئن ...
    فاطمه
    من باید محکم و مطمئن باشم همیشه
    برام دعا کن
    راستی
    من هنوز که هنوزه فکر میکنم منو تو به دخترهای دبیرستانی الان هم فکرمون خیلی نزدیکه.
    نیس؟
    پاسخ:
    بعضیاشون
    یه بعضیای خیلی کمی
    اطمینان ...

    یادگاری نگهش میدارم  :)

    عیدتون پساپس مبارک دوست جان 3>
    پاسخ:
    ممنونننن
    عید شما هم مبارک
    : )
    hrLPc6 http://www.FyLitCl7Pf7kjQdDUOLQOuaxTXbj5iNG.com

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی