انارماهی

بسم الله

بایگانی

سی و نه: بعضی وقت ها بچگانه باید با تو حرف زد

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
تو را شبیه دایی محسن میبینم، یک مرد سیبیل چخماقی که ریش و سیبیل و موهایش هشتاد و پنج درصد سفید شده، لاغر اندام است ولی نه دیلاق. یک جور تناسب خاص که نمیتوانی منکرش باشی. قُد و یک دنده ولی مهربان و دلسوز. هرقدر خودش را بکشد نمیتواند بداخلاق باشد ولی خب حرف حرف خودش است، اما یک جوری حرف خرف خودش است که آزرده خاطرت نمیکند. تو را در یک شلوار خاکستری و بلوز آستین کوتاه سفید حدس میزنم. با چشمانی درشت و نافذ، با دستهایی بزرگ و انگشت هایی کشیده و کفش های اسپرت و کیف پر پول و پاهایی که آماده اند برای کمک رسانی و دهانی که جان میدهد برای قربان صدقه رفتن و حرفهای خوش زدن. تو البته خیلی بی عیب و نقص تر از دایی محسنی، تو بی عیب و نقص مطلقی با اشک هایی که به موقع میبارند و شانه هایی که به موقع لرزان و تبسمی که به موقع روان ... تو مرا دوست داری، بیشتر از خیلی ها و کمتر از بعضی ها، شاید از من بهتر خیلی داشته باشی، ولی فقط یک ملیکا با این مختصات و قدر و اندازه داری که لابد خیلی خاطرش را میخواهی و من فقط یک خدا دارم که خیلی دوستش دارم.
  • انارماهی : )

خدا

چهل

نظرات  (۲)

خیلی جالب بود.
  • رها مشق سکوت
  • چقدر قشنگ و شیرین بود
    خالصانه و دلنشین

    پاسخ:
    نظر لطفتونه
    : )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی