انارماهی

بسم الله

بایگانی

همیشه این طوری بوده که اتفاق می افتد و بعد من تصمیم میگیرم که از این اتفاق چقدر ناراحت شوم یا خوشحال. مثلا اتفاقی میفتد که دلم را میشکند، در لحظه تبدیل به پودر میشوم، اشکم میاید، دلم میخواهد گوشی را بگیرم دستم و همه را، دقیقا و کاملا همه را خبر کنم و بگویم که "من خیلی [...]م" و به کل دنیا بفهمانم که اتفاقی افتاده که باب میلم نبوده و نابودم کرده [اینها را گفتم برای اینکه بتوانیدِ عمقِ فاجعه ی اتفاقِ افتاده را درک کنید]. از آن طرفی ش هم هست، مثلا دکتر میم زنگ میزند و کللللی از یادداشتهام تعریف میکند یا استاد قاف حسسسسابی از گزارشی که بر روی کتابش نوشتم خوشش آمده یا خانم کاف از منش و خانومانگی ام با اینکه اصلا و ابدا پسری در اطرافش نیست حسااااابی تعریف کرده یا نمره ی درسِ مدیریت رفتار سازمانی م نوزده و نیم شده یا مدیریت مالی دو پاس شده یا مدرکم را بی درد سر گرفته ام و در فضا به سر میبرم از این همه تعریف و تحسین و حرفهای خوب و خوش و گل و بلبل و دارم رویِ ابرها پشمکِ چوبی از آنها که شهربازی ها دارند میخورم [اینها را هم گفتم که دقیقا بتوانید عمقِ پیشامدِ خوشایند رخ داده را درک کنید] بعد تصمیم میگیرم که چه کار کنم.


مثلا تصمیم میگیرم اشکم را قورت دهم، گوشی را خاموش کنم، به هیچ بنی بشری نگویم که چی شده و در خلوتِ خودم اشک بریزم یا تصمیم میگیرم آهنگ بگذارم، برقصم، اصلا فکر نکنم که چی شده، یا بروم در فاز عرفانی و معنوی و یک جوری با اشک و لبخند بینِ خودم و خدا مساله را حل کنم یا تصمیم میگیرم که به همه بگویم چی شده و چه اتفاقی افتاده و من دقیقا چقدر [...]م یا وقتی که رویِ خوبِ سکه افتاده رویِ زمین تصمیم میگیرم که بخندم، بپرم بالا، همه را خبر کنم و به همه بگویم که چی شده یا اینکه سکوت کنم، خیابان را قدم بزنم و به روزهای بهتر فکر کنم یا اینکه بزنم تویِ سرِ خودم که از این بهتر هم میشد باشد و نیست یا هر عکس العمل دیگری که رویِ مودَش باشم. هم بستگی به مودِ انتخابی من دارد و هم بستگی به اطرافیان. بستگی دارد به اینکه تصمیم گرفته باشم شاد زندگی کنم یا غمگین. بستگی دارد تصمیم گرفته باشم مثلِ پرنسس ها زندگی کنم یا مثلِ کارتن خواب ها.


اینکه من تصمیم بگیرم چه عکس العملی داشته باشم کاملا به خودم مربوط میشود و کاملا عملی میشود و کاملا میتواند مرا به قهقرا و نیستی برساند یا به وضعیت تبدیل یک تهدید به فرصت یا به وضعیتِ وحشتناکی که ابدا فکرش را نمیکردم. این مساله بر رویِ همه ی ما صادق است. کافی ست تمرین کنیم [چون مدلِ زندگیِ من به صورتِ جبری طوری بود که باید یاد میگرفتم بعد از هر اتفاق چه نوع عکس العملی باید داشته باشم، به صورتِ اتوماتیزه در گوی بودم و کاری جز تمرین نداشتم] که بعد از اتفاق، فقط و فقط سی ثانیه فکر کنیم، به خودمان فرصت بدهیم که فکر کنیم، به عواقبِ عکس العملی که تصمیم گرفته ایم داشته باشیم فکر کنیم. خودِ این سی ثانیه فکر کردن سی ثانیه ی بعدی را برای شما به ارمغان می آورد، و بعد سی ثانیه ی دیگر، و همین فکر کردن شما را از عکس العمل عجولانه باز میدارد و همین عجله نکردنِ در خنثی کردنِ فنِ حریف [بخوانید دنیا] به مرور زمان شما را به یک مبارزِ کارکشته [بخوانید بنده ی خدا] تبدیل میکند.


یکی از بهترین اتفاقات این است که بعد از مدتی شما به جای اینکه یک هفته از یک رخداد ناخوشایند اعصابتان خورد باشد، چهار روز اعصابتان خورد است، کم کم سه روز، کم کم یک روز و نیم، کم کم یک ساعت و کم کم هیچی ... کافی ست استمرار داشته باشید ولو ده سال طول بکشد تا برسید به یک روز و دو روز، ارزشش را دارد.


پ.ن: لطفا بعد از خواندن این متن دستِ وا حسرتا بر سر نکوبید، نویسنده ی این متن در مرحله ی یک روز و نیمگی به سر برده و بیست و چهار سال به صورتِ جبری در حالِ تمرینِ چنین مساله ای بوده. پس امیدوار باشید و آسوده خاطر.


التماس دعا

  • انارماهی : )

راهکار

چجوری خوب باشم

چهل

نظرات  (۱)

  • مهدی جزینی درچه
  • فقط و فقط سی ثانیه فکر کنیم .

    خیلی خوب بود ... آفرین .
    پاسخ:
    فقط سی ثانیه
    : )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی