امام دار شدن
باید یادم باشد، من خودم را بخاطر شما انداختم توی این مسیر یا بهتر است بگویم زورچپان کردم.
وقتی هر آدم حسابی ای از کاری که برای شما میکرد میگفت. از یک سلام صبحگاهی ساده گرفته تا قرارهای کلانِ زندگی ساز. من شنبه عصرهای خودم را برای شما گذاشتم. پر از شعار، پر از حرف، با هزار و یک نابلدی. از رجب سال گذشته هزار بار رفتم که تمامش کنم، هزار بار دهانم چرخید به بسه، به خسته شدم، به نمیدانم، به نمیتوانم، به نمیشود. ولی هربار گفتم بخاطر شما...
اگر این شنبه عصرها را از من بگیرند من هیچ نقطه اتصالی با شما نخواهم داشت. این شنبه عصرهای سادهی سادهی ساده اگر نباشد من هیچ هویتی هیچ موجودیتی در اشتراک با شما ندارم.
من خودم را گوشهای از باغ شنبهها کاشتهام. شنبه به شنبه میروم خودم را آبیاری میکنم. و امید دارم به نگاهی که روزی ختم به جوانه ای سبز شود که تقدیم شما کنم.
پس این بی محلی ها، این بازیاَم ندادن ها، این سردیها، این غربتها، این حرف هم را نفهمیدنها را من تحمل میکنم فقط بخاطر شما. تحمل، چون مرا با صبر فاصله ای بسیار است.
من خودم را به کلاس شنبهها میرسانم که خودم رشد کنم، نه بچههایی که سر کلاسم مینشینند و نه کسانی که حرفم را نمیفهمند و بازی ام نمیدهند. شاید آنها بار خودشان را بسته باشند، من اما همین قدر نا بلدِ خالیِ خالی محتاج شما هستم. آنقدر خالی که حتی گریه ام نمیگیرد.