یه کم مهربون باش بزرگوار
بعضیا این مدلی اند که، فلان پیشنهاد خوبه به شرطی که من بگم. وگرنه با همهی وجودم باهاش مخالفت میکنم.
خیلی باید نگران خودمون باشیم که جزو این دسته نباشیم. این اخلاق میتونه مقابل حرف امام وایسه.
بعضیا این مدلی اند که، فلان پیشنهاد خوبه به شرطی که من بگم. وگرنه با همهی وجودم باهاش مخالفت میکنم.
خیلی باید نگران خودمون باشیم که جزو این دسته نباشیم. این اخلاق میتونه مقابل حرف امام وایسه.
دوست دارم برایت بنویسم تفکر چیست. دوست دارم فردا روز هر توضیح و تعریف نیم بندی را به اسم تفکر به خوردت ندهند. دوست دارم یاد بگیری خودت فکر کنی، حتی اگر به نتیجه ای خلاف من برسی؛ اما با فکر به آن نتیجه برسی. چرا که فکر کردن، سیر رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است و کدام حقجوی حق پرستی است که نداند وضعیت مطلوب این عالم ذیل پذیرش ولایتِ امام اتفاق میافتد. و کیست که بتواند منکر کتاب خدا باشد که زبان امام است، مصداق امام است. و چگونه میتوان فکر کرد بی اینکه "او" را ندید. او که جبار است و غفور و شکور و صبور و صبور و صبور.
کی میشود اینها را به تو گفت سادات خانم؟
باید یادم باشد، من خودم را بخاطر شما انداختم توی این مسیر یا بهتر است بگویم زورچپان کردم.
وقتی هر آدم حسابی ای از کاری که برای شما میکرد میگفت. از یک سلام صبحگاهی ساده گرفته تا قرارهای کلانِ زندگی ساز. من شنبه عصرهای خودم را برای شما گذاشتم. پر از شعار، پر از حرف، با هزار و یک نابلدی. از رجب سال گذشته هزار بار رفتم که تمامش کنم، هزار بار دهانم چرخید به بسه، به خسته شدم، به نمیدانم، به نمیتوانم، به نمیشود. ولی هربار گفتم بخاطر شما...
اگر این شنبه عصرها را از من بگیرند من هیچ نقطه اتصالی با شما نخواهم داشت. این شنبه عصرهای سادهی سادهی ساده اگر نباشد من هیچ هویتی هیچ موجودیتی در اشتراک با شما ندارم.
من خودم را گوشهای از باغ شنبهها کاشتهام. شنبه به شنبه میروم خودم را آبیاری میکنم. و امید دارم به نگاهی که روزی ختم به جوانه ای سبز شود که تقدیم شما کنم.
پس این بی محلی ها، این بازیاَم ندادن ها، این سردیها، این غربتها، این حرف هم را نفهمیدنها را من تحمل میکنم فقط بخاطر شما. تحمل، چون مرا با صبر فاصله ای بسیار است.
من خودم را به کلاس شنبهها میرسانم که خودم رشد کنم، نه بچههایی که سر کلاسم مینشینند و نه کسانی که حرفم را نمیفهمند و بازی ام نمیدهند. شاید آنها بار خودشان را بسته باشند، من اما همین قدر نا بلدِ خالیِ خالی محتاج شما هستم. آنقدر خالی که حتی گریه ام نمیگیرد.
ما ازدواج میکنیم چون:
دوستش دارم
اما
باید ازدواج کنیم چون:
با او میتوانم چگونه فرزندی برای "امام" تربیت کنم.