انارماهی

بسم الله

بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چجوری خوب باشم» ثبت شده است

Ctrl+s فراموش نشود.

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ب.ظ

خیلی یهویی یکی از اساتیدِ مدرسه پیام میده و عکس جلدهای طراحی شده توسطِ یه گرافیست برای کتابِ تازه رو میفرسته و میگه که ازشون خوشش نیومده و میخواد که یه جلدِ تازه طراحی کنم. همون لحظه میشینم پای لپتاب و یه جلدِ هیجان انگیزِ شادِ شاذ طراحی میکنم، مشغولِ انجامِ آخرین مراحلم و میخوام از کار خروجی بگیرم که برق میره.

رفتنِ برق همان و باتریِ خراب لپتاب همان و پریدنِ کلِ کلِ طراحیِ جلد، همان. مث بادکنکی که بادش رو خالی کرده باشن میشینم فکر میکنم چرا این اتفاق باید بیفته؟ خب قطعاً بی دقتیِ من.

اما

تا حالا به این فکر کردید که ما یه اعمالِ خیلی خیلی خوبی انجام میدیم ولی یادمون میره دکمه ی Ctrl+s رو بزنیم و همه ی زحماتمون، دقیقاً همه ی همه ی زحماتمون بر باد میره؟

مثلِ وقتی که خونه رو تمیز و مرتب میکنیم بخاطرِ اینکه مامان خوشحال بشه ولی به محضِ اینکه از راه میرسه و میگه یه لیوان آب میخواد یک عالمه اخم تَخم میکنیم که من ایییین همه کار کردم و خسته م. مثلِ وقتی که لباس های بابا رو براش اتو زدیم ولی تا میخواد یه سوال در مورد برنامه ی تازه ی گوشیش بپرسه میگیم وقت ندارم و دلش رو میشکونیم. مثلِ وقتی که خواهر یا برادرمون از راه رسیدن و خسته اند و ازمون میخوان غذاشون رو براشون گرم کنیم و با قلدری جواب میدیم که مگه من نوکرتم؟ ... مثلِ خیلی از وقتای دیگه که یهویی برقِ وجودمون میره و همه ی زحمتامون به هدر.


  • انارماهی : )

علف های هرز رو از سرِ راه برداریم

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ
یه بار بیایم به جای اینکه هی منتظر بشیم دیگران یاد بگیرن با هم مشاجره نکنن و جدل رو بذارن کنار، فضا رو برای جدل نداشتن و مشاجره نکردنشون مهیّا کنیم.
اینجوری که وقتی تو خونه میدونیم مادر یا پدر، خواهر یا برادر، خاله یا دایی، عمو یا عمه، مادر بزرگ یا پدر بزرگ، به چیزی حساسیت دارن، قبل از اینکه متوجهش بشن و ببیننش از سرِ راهشون برش داریم.

این خیلی بهتره تا هی بیایم براشون در فوایدِ جدل نکردنِ در منزل دادِ سخن بدیم و هی روایت بخونیم براشون که جدل نکن حتی اگر حق با تو باشه. اینجوری ما هم تو ثوابِ اونها شریک میشیم.
  • انارماهی : )

خلاق شو، ناراحت نشو

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ق.ظ

معمولا وقتی به کسانی که باهاشون سر و کار دارم میگم: "نقاشی بکش، خطاطی کن، کاردستی درست کن و ..." اولین و بیشترین پاسخی که میشنوم اینه: "من از بچگی استعداد نقاشی نداشتم". حالا کافیه موقع حرف زدن با تلفن یه خودکار دم دستِ همین آدم بذاری، شروع میکنه به خط خطی کردن و گل و بلبل کشیدن ولی خب چون کج و کوله درمیاد و نمیتونه تابلویی مثلِ ضامنِ آهوی استاد فرشچیان خلق کنه اسم خودش رو میذاره بی استعداد.

مساله ی بعدی اینه که وقتی تشویقشون میکنم به نقاشی کردن با هر شکل و طرح و وسیله ی دم دستی، به این نتیجه میرسن که باید در اسرع وقت برن کلاس ولی چون بخاطرِ دانشگاه و کار و ... وقت ندارن، پس کلاً بیخیالِ نقاشی کشیدن میشن.


اما لازم است بدانید که:

نقاشی کردن در خانم ها و خطاطی در آقایان موجب رشدِ خلاقیتشون میشه، رشدِ تفکرِ خلاق فقط به معنی این نیست که در آینده بتونید استیوجابز یا بیژن پاکزاد بشید یا مثل استاد شجریان چند نوع ساز موسیقی ابداع کنید. داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه بدونید وقتی همسرتون برای هزارمین بار عصبانی به خونه اومده چیکار کنید، داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه وقتی برای صد هزارمین بار کودکتون ازتون وسیله ای رو میخواد که مناسب سنش نیست، چه جوابی بهش بدید، داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه اگر سنِ ازدواجتون رفته بالا یا قصدِ ادامه تحصیل ندارید تویِ مهمانی های خانوادگی چطور ناراحت نشید و چطور طرفِ مقابل رو اصطلاحاً بپیچونید که هیچ ناراحتی این وسط پیش نیاد، داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه بدونید وقتی همسرتون به جای نیم کیلو گوجه فرنگی با یه جعبه گوجه فرنگی اومده خونه به جای داد و هوار راه انداختن و عصبانی کردنِ خودتون و همسرتون چیکار کنید، داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه بدونید چطور وقتی حوصله ی خرید رفتن با همسرتون رو ندارید از زیرش در برید طوری که نه اون ناراحت بشه نه شما عذاب وجدان بگیرید، داشتنِ تفکرِ خلاق به شما کمک میکنه اگر واقعا رفتن به مجلس یا مهمانی ای رو مناسب نمیدونید چطور دعوت رو رد کنید که این وسط فرسایشی ایجاد نشه.


پس لطف کنید یه خودکار بردارید و نقاشی و خطاطی رو شروع کنید تا بتونید خلاقیتِ خودتون رو تقویت کنید.

  • انارماهی : )
وقتی اتفاقی میفته، زندگی از روندِ عادی خودش خارج میشه، مشکلی پیش میاد، یا هر چیزی که فکرِ ما رو به خودش مشغول کنه. اولین سوالی که به ذهنمون میرسه اینه که "چیکار کنم؟". از دوست و آشنا گرفته تا مشاورهای خبره رو ردیف میکنیم و از هر کدوم به نوعی میپرسیم "چیکار کنم؟". دعا میکنیم، نذر میکنیم، از بقیه میخوایم برامون دعا کنند و هزار و یک راه رو پیدا میکنیم که ببینیم بالاخره به کدوم یکی از این راه ها میشه پا گذاشت و هی از خودمون و دیگران میپرسیم "چیکار کنم؟".

ما دوست داریم زودتر برگردیم به برنامه ی عادی زندگی مون، دوست داریم زودتر اون دل مشغولی رو از بین ببریم، دلمون میخواهد هرچه سریعتر از موقعیتی که توش افتادیم رها بشیم، و همه چی بشه دقیقا همون طوری که ما میخوایم. البته این کاملا طبیعیه و اگر غیر از این باشه جای تعجب داره ولی بد نیست گاهی کارهای عجیب بکنیم. به جای تغییر موقعیت و درست کردنِ موقعیت و حل کردنِ مساله و کمک گرفتن از در و همسایه و دوست و آشنا و مشاور و استاد و ... یه ذره تلاش کنیم با اتفاقِ پیش اومده کنار بیایم. به جای اینکه بخوایم حذفش کنیم، تغییرش بدیم و باهاش بجنگیم، باهاش بسازیم.

زندگی یه خونه ست، با یک عالمه سنگ و چوب و آهنِ نا همسان که باید با دست های ما ساخته بشه، مهم اینه که یاد بگیریم، از این چوب و سنگ و آهن های غیرِ هم شکل و بعضا خراب و شکسته و درب و داغون، خونه ای بسازیم که نه تنها خودمون توش آرامش داشته باشیم، که وقتی بقیه هم پا به خونه ی ما میذارن، حس کنند از یه دنیای درب و داغون پا به بهشت گذاشتن.
  • انارماهی : )

یا ایهاالذین آمَنوا ، آمِنوا

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ
+ مومن، از ریشه ی امن، میاد. به فتح الف و سکونِ میم و نون. برای مومن، خیلی معانی دقیق و عمیقِ فلسفی و منطقی و روایی و ... هست و همیشه یه جوری از مومن برای ما یاد شده که ما فکر میکنیم خودمون که هیچی، هفت نسل بعد ما هم عمراً مومن نمیشه. ولی برای مومن بودن، یه راهِ خیلی خیلی ساده هست.
مومن با ریشه ی اَمن، یعنی کسی که همه ی اجزاء عام از وجودش در امان اند، و اون هم از همه ی اجزاء عالم در امان و امنیتِ کامله. برای همینه که یه روزی، رسول الله یهویی میزنن زیر خنده، ازشون میپرسن چرا میخندید یا رسول الله؟ میفرمایند که: به این میخندم که هررررررررچی برای مومن پیش میاد خیره.
ما فکر میکنیم این یعنی مومن خیلی خوب و خاص و پولدار و زیبا و با زن های بسیار خوشگل یا مردهای بسیار خوش اخلاق داره زندگی میکنه ، بسیار آبرو دار است، در مسجد او را میشناسند، میتواند ضمانتِ خیلی ها را بکند و ... اما نهههه مومن یعنی کسی که اینجا آبروش رو بردن، میره یه جای دیگه به زندگی ش ادامه میده و خیر میرسونه به خلق خدا، کارش رو اینجا از دست داد، میدونه کار بهتری در انتظارشه، امروز داره فقر میکشه، میدونه این فقر براش بهترین و زیباترین و بیشترین روزیه. مومن، یه نگاهِ اَمن و امان داره به دنیا، میدونه که دنیا مزرعه ی آخرتشه و ازش فقط به عنوان زمین کشاورزی ش استفاده میکنه.

مومن بودن، اصلا و ابدا سخت نیست.
  • انارماهی : )

همیشه این طوری بوده که اتفاق می افتد و بعد من تصمیم میگیرم که از این اتفاق چقدر ناراحت شوم یا خوشحال. مثلا اتفاقی میفتد که دلم را میشکند، در لحظه تبدیل به پودر میشوم، اشکم میاید، دلم میخواهد گوشی را بگیرم دستم و همه را، دقیقا و کاملا همه را خبر کنم و بگویم که "من خیلی [...]م" و به کل دنیا بفهمانم که اتفاقی افتاده که باب میلم نبوده و نابودم کرده [اینها را گفتم برای اینکه بتوانیدِ عمقِ فاجعه ی اتفاقِ افتاده را درک کنید]. از آن طرفی ش هم هست، مثلا دکتر میم زنگ میزند و کللللی از یادداشتهام تعریف میکند یا استاد قاف حسسسسابی از گزارشی که بر روی کتابش نوشتم خوشش آمده یا خانم کاف از منش و خانومانگی ام با اینکه اصلا و ابدا پسری در اطرافش نیست حسااااابی تعریف کرده یا نمره ی درسِ مدیریت رفتار سازمانی م نوزده و نیم شده یا مدیریت مالی دو پاس شده یا مدرکم را بی درد سر گرفته ام و در فضا به سر میبرم از این همه تعریف و تحسین و حرفهای خوب و خوش و گل و بلبل و دارم رویِ ابرها پشمکِ چوبی از آنها که شهربازی ها دارند میخورم [اینها را هم گفتم که دقیقا بتوانید عمقِ پیشامدِ خوشایند رخ داده را درک کنید] بعد تصمیم میگیرم که چه کار کنم.


مثلا تصمیم میگیرم اشکم را قورت دهم، گوشی را خاموش کنم، به هیچ بنی بشری نگویم که چی شده و در خلوتِ خودم اشک بریزم یا تصمیم میگیرم آهنگ بگذارم، برقصم، اصلا فکر نکنم که چی شده، یا بروم در فاز عرفانی و معنوی و یک جوری با اشک و لبخند بینِ خودم و خدا مساله را حل کنم یا تصمیم میگیرم که به همه بگویم چی شده و چه اتفاقی افتاده و من دقیقا چقدر [...]م یا وقتی که رویِ خوبِ سکه افتاده رویِ زمین تصمیم میگیرم که بخندم، بپرم بالا، همه را خبر کنم و به همه بگویم که چی شده یا اینکه سکوت کنم، خیابان را قدم بزنم و به روزهای بهتر فکر کنم یا اینکه بزنم تویِ سرِ خودم که از این بهتر هم میشد باشد و نیست یا هر عکس العمل دیگری که رویِ مودَش باشم. هم بستگی به مودِ انتخابی من دارد و هم بستگی به اطرافیان. بستگی دارد به اینکه تصمیم گرفته باشم شاد زندگی کنم یا غمگین. بستگی دارد تصمیم گرفته باشم مثلِ پرنسس ها زندگی کنم یا مثلِ کارتن خواب ها.


اینکه من تصمیم بگیرم چه عکس العملی داشته باشم کاملا به خودم مربوط میشود و کاملا عملی میشود و کاملا میتواند مرا به قهقرا و نیستی برساند یا به وضعیت تبدیل یک تهدید به فرصت یا به وضعیتِ وحشتناکی که ابدا فکرش را نمیکردم. این مساله بر رویِ همه ی ما صادق است. کافی ست تمرین کنیم [چون مدلِ زندگیِ من به صورتِ جبری طوری بود که باید یاد میگرفتم بعد از هر اتفاق چه نوع عکس العملی باید داشته باشم، به صورتِ اتوماتیزه در گوی بودم و کاری جز تمرین نداشتم] که بعد از اتفاق، فقط و فقط سی ثانیه فکر کنیم، به خودمان فرصت بدهیم که فکر کنیم، به عواقبِ عکس العملی که تصمیم گرفته ایم داشته باشیم فکر کنیم. خودِ این سی ثانیه فکر کردن سی ثانیه ی بعدی را برای شما به ارمغان می آورد، و بعد سی ثانیه ی دیگر، و همین فکر کردن شما را از عکس العمل عجولانه باز میدارد و همین عجله نکردنِ در خنثی کردنِ فنِ حریف [بخوانید دنیا] به مرور زمان شما را به یک مبارزِ کارکشته [بخوانید بنده ی خدا] تبدیل میکند.


یکی از بهترین اتفاقات این است که بعد از مدتی شما به جای اینکه یک هفته از یک رخداد ناخوشایند اعصابتان خورد باشد، چهار روز اعصابتان خورد است، کم کم سه روز، کم کم یک روز و نیم، کم کم یک ساعت و کم کم هیچی ... کافی ست استمرار داشته باشید ولو ده سال طول بکشد تا برسید به یک روز و دو روز، ارزشش را دارد.


پ.ن: لطفا بعد از خواندن این متن دستِ وا حسرتا بر سر نکوبید، نویسنده ی این متن در مرحله ی یک روز و نیمگی به سر برده و بیست و چهار سال به صورتِ جبری در حالِ تمرینِ چنین مساله ای بوده. پس امیدوار باشید و آسوده خاطر.


التماس دعا

  • انارماهی : )

از خودتان یک هنرمند بسازید ، مواد لازم : امید

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۴ ق.ظ
ما آدما فطرتاً و ذاتاً به چیزهای زیبا علاقمندیم ، دوست داریم زیبایی رو ، استفاده از رنگ های قشنگ کنار هم بهمون حس خاصی میده . بعضیا میرن دنبال خلقِ هنر ، دوست دارن چیزهای زیبا خلق کنند ، چیزهایی که همه رو انگشت به دهن بزاره و یه وقتایی حتی مشهورشون کنه ، شهرت برای خیلی از کسانی که وارد وادی هنر شدن و آدمهای بزرگی هم شدن اولش هدف بوده حتی ... یه وقتایی میریم کلاس های هنری ، خطاطی ، نقاشی ، معرق ، سفالگری ، حتی کلاس های آموزش شعر و داستان ، که هنرمند بشیم ، بعضیا حتی درس و دانشگاه و زندگی شون رو به هنر اختصاص میدن [بنظر من شعر گفتن و داستان نویسی هم نوعی هنره که میشه کسبش کرد]..امیدوار بودن ، همیشه خندیدن ، همیشه شاد بودن ، مثبت نگاه کردن به تمام منفی بافی های زندگی ، زیبا زندگی کردن و حزن و غم و اندوه رو هرچند طولانی و جانکاه و جانسوز و آدمکش [؟!!!] در دل نگاه داشتن و لب به خنده گشودن و شکایت نکردن و خم به ابرو نیاوردن و با هر شکست دست به زانو زدن و "یا علی" گفتن ؛ نوعی هنره ... این هنر نه تنها میتونه شما رو در دنیا مشهور کنه و باعث بشه خیلی ها از هنرتون لذت ببرند و بیان پیشتون که این هنر رو ازتون یاد بگیرن [یه جوریه که هرکی ببینه مشتری میشه نیازی به هزینه تبلیغات و اینا نداره جذب مشتری ش تضمینیه] بلکه در آخرت هم خدا شما رو به ملائکه ش نشون میده و میگه : دیدید گفتم ؟!! : ) ، این همونه که هی گفتید نسازش نسازش ... بعد شما یه آدم مشهورِ میشید در کلِ جهانِ خلقتبیاید بریم مشهور بشیم : )+ همینجوری الکی این پست تقدیم به رویا ... که با نوشته هام یادِ زنِ روشنفکرِ یه آخوند میفته : )
  • انارماهی : )

خوش اخلاق بشید/بشو/بشیم

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ق.ظ
به تجربه در زندگی م به این رسیدم که هر زمان تصمیم میگیرم با مردم مهربون باشم ، چیزهای خوب خوب پشتِ سرِ هم برام اتفاق میفتهوهر زمان تصمیم میگیرم تیریپِ آدمای عصا قورت داده رو بردارم ، روزگار خیلی سریع برام عصا قورت میده الان لابد شما دوست دارید خودتون برید تجربه کنید آره ؟ خب شما آزادید ، برید تجربه کنید ، ببینید من با چه خونِ دلی به این تجاربِ گرانبها رسیدم و رایگان در اختیارِ شما قرار دادم ، ولی خب چه کاریه ؟ پاشید برید یه تجربه جدید بکنید لااقل بیاید بنویسید بعد پنجاه سال زندگی تون همه استفاده کنن ، الان انقدر دوست دارم فکر کرده باشید من پنجاه سالمه : )+ از همه اونایی که برای پست قبل کامنت گذاشتن ممنونم ، از همه اونایی هم که خوندن و رد شدن و لبخند زدن ممنونم ، از همه کلن ممنونم : )+ من این پست رویا رو خیلی دوست داشتم ، شاید شما هم دوست داشته باشید : کیلیک + قصد دارم اینجا رو همه جوره کنم : )
  • انارماهی : )