به اون بالا نگاه کنید
اون بالا دو تا لینک اضافه شده تحت عنوان: دوره های رشد تفکر اجتماعی و عناصر ساختار وجودی انسان روی اون دوتا کلیک کنید توضیحاتش رو هم براتون نوشتم. مطمئنم به کارتون میاد. سوالی هم بود در حد وسعم درخدمتم.
با تشکر از توجهِ شما
: )
اون بالا دو تا لینک اضافه شده تحت عنوان: دوره های رشد تفکر اجتماعی و عناصر ساختار وجودی انسان روی اون دوتا کلیک کنید توضیحاتش رو هم براتون نوشتم. مطمئنم به کارتون میاد. سوالی هم بود در حد وسعم درخدمتم.
با تشکر از توجهِ شما
: )
درسهای مدرسه روز به روز سنگین تر میشد و من کم کم داشتم میرسیدم به این نقطه که تقریبا هیچی از درسها نمیفهمم که ترم تموم شد و با اساتیدِ جدید روبرو شدم. راستش برخلاف بقیه ی حضارِ کلاس، بنده از حرفهای استاد جدید هیچی نمیفهمیدم و هرچی سرِ کلاس های قبلی فعال و حرف بزن و سوال پرس بودم، سرِ این کلاس به خِنگ گفته بودم زکی. حاضران در جلسات تمرین حل میکردند و جزوه تحویل میدادند و حرف میزدند و سوال میپرسیدن و من دقیقا با دهانی تا فرقِ سر باز استاد رو نگاه میکردم، ولی دلم نمیومد نرم. با اینکه از چند جلسه ی سوره ی علق هیییچی نفهمیده بودم و با یکی دو تا سوالی که پرسیده بودم از نگاه های بقیه فهمیدم سوالام در حدِ "لیلی زن بود یا مرد" بوده،باز مصرانه هر جلسه رفتم و حضور زدم. تا اینکه تو یکی از جلسات، استادمون که یکی از اساتید برجسته ی موسسه ست گفت: "من وقتی اومدم مدرسه و این کلاسا رو شروع کردم، هیییچی از درسها نمیفهمیدم، کتابا رو میخوندم میگفتم یعنی که چی، اصن این چه وعضه نوشتنه، انقققدر ناامید شدم که تصمیم گرفتم دیگه نیام و نیومدم. یه جلسه که غیبت کردم یکی از دوستام بهم زنگ زد و گفت چرا نیومدی و وقتی براش علت رو گفتم، بهم گفت با اینکه هیچی نمیفهمی بیا، کار دیگه ای که نداری بکنی، بیا بشین سر کلاس قرآن ... منم دیدم راست میگه، وقتم خالی بود و بیکار بودم، کلاس ها رو اومدم تا الان که در خدمت شما هستم" ...
بعد از این حرفِ استاد، هم خییییلی به خودم امیدوار شدم هم خیییییلی خوشحال هم کللللی انگیزه گرفتم و برای جلسات بعد مطالعاتم رو بیشتر کردم. رفتم صوت کلاس های قبلی اساتیدِ دیگه رو گوش دادم و تازه دستم اومد تفکر در قرآن ینی چی. وقتی این اتفاق افتاده بود که ما سوره ی علق رو با همه ی نفهمی های من به پایان رسونده بودیم و وسطای سوره ی قلم بودیم و انگار همه ی این اتفاقات پشت سر هم افتاد تا من با شنیدنِ صوتِ کلاس های قبلیِ سوره ی قلم این نکته رو بفهمم که:
هر عمل ریز و درشتی که تو این عالم انجام میدیم، هر فکری، هر نگاه معنوی و مادی، هر نوع نگرش، هر مدل تغییر، به منزله ی یک قلم حساب میشه و چون قلم در عالم مظهر سطر و باقی گذاشتن و بر جای موندنه، ما دقیقا با اعمال و رفتار و نگرش و تفکرات و نگاه های خودمون آینده مون رو رقم میزنیم. این تلنگرِ عظیم تو صوتِ استاد باعث شد خیلی بیشتر به همه ی کارهایی که میکنم و همه ی تفکراتم و همه ی نگاه هام و همه ی دعاهام و همه ی اعمالم دقیق بشم.
ولی همون طور که تویِ همه ی جلسات استاد به ما یاداوری میکنه، منم اینجا باید یاداوری کنم که درسته که اعمالِ ما ثبت و ضبط میشن، درسته که ما خیلی اشتباهات زیاد و بزرگی کردیم در گذشته که اگر الان یادمون بیاد میزنیم تو سرمون و میگیم "یعنی من تا الان همه رو سیاه نوشتم تهشم سیاه دِرو میکنم؟!!" همه ی اینا درسته، ولی، خداوندِ تبارک و تعالی یک اسمی داره به نامِ غفار، و یک اسم دیگه داره به نام تواب [که من باب توبه باید مفصل براتون بنویسم]. اسم غفارِ خدا یعنی پوشاننده. ساده و مصداقی ش میشه اینکه ما با گناهامون یه دره ی عمیق حفر کردیم تو زندگی مون، وقتی توبه میکینم و خدا رو با نامِ غفارش میخونیم، خداوند انقدر رحیمه، انقدر بزرگه، انقدر کریمه، که اون دره ی عمیق رو برای ما میپوشونه، و تبدیل به تپه میکنتش.
کافیه تلاش کنیم
به غفار بودن خدا ایمان داشته باشیم
و
عذاب وجدان های الکی رو از خودمون دور کنیم.
و من الله توفیق
گزاره ها:
گزاره ها:
گزاره ها:
گزاره ها:
واژه ها:
نتایج:
نکته :
یک : از این سوره میتوان نکاتِ بسیار زیادِ دیگری را نیز استخراج کرد که ان شاالله در وبلاگ به آن می پردازیم
دو : التماس دعا
سه : با سوال یا طرحِ اشکال یا انتقاد یا نظراتِ خود بنده را راهنمایی فرمایید
گزاره ها:
معنی واژگان:
+ معنایِ واژگان را در انتها نوشتم که بدانیم بدونِ دانستنِ معنایِ دقیق واژه هم اگر با دقت آیات را بخوانیم میتوانیم با تفکر بخوانیم و گزاره هایش را استخراج کنیم.
+ شما هم میتوانید به گزاره های این آیه اضافه کنید.
اگر موافقِ این طرزِ بیان سوره و آیات هستید بفرمایید تا من طبقِ یک نظم جلو بروم.
به اعتبارِ این معانی همه ی ما از جهتِ ندیدنِ حضورِ امامِ زمان عج الله تعالی فرجه یتیم هستیم، همه ی ما از جهت عدم فهم معارف حقیقی دین یتیم هستیم، همه ی ما از جهت نداشتنِ کسی که راهِ درست را از نادرست نشانمان دهد یتیم هستیم، ولی این پایانِ ماجرا نیست
به اعتبارِ معنیِ واژه ی دَع، تکریمِ یتیم فقط به معنی کمکِ مالی و غذایی و پوششی به او نیست، فقط نیازهای مادیِ یتیم را شامل نمیشود.
و
به اعتبارِ دو معنیِ قبلی واژه ی یتیم و واژه ی دَع . اگر ما خودمان را به سمت کسی یا چیزی هدایت کنیم که نتواند مفاهیم و معنویاتِ دین را درست به ما بشناساند، خودمان، خودمان را دَعِ یتیم کرده ایم. پس بحثِ یتیم و رد کردنِ او بحثِ مفصلی ست.
باید من باب واژه ی مسکین، مکذب، صلوة و ریاء نیز که در این سوره به آن ها اشاره شده بنویسم، که انشاالله برای طولانی نشدنِ مطلب در پست های آینده به آن میپردازیم. فعلا بگردیم و مصادیقِ دَع یتیمِ خودمان نسبت به خودمان را پیدا کنیم. اگر هم مصادیقتان را اینجا بنویسید کمک بسیاری به بنده کرده اید و مشوق خوبی برای بیانِ این مفاهیم بوده اید و در ثوابش شریک خواهید بود.
التماسِ دعا.
اون دنیا اگر بهتون بگن
فقط؛ این شوهر / مادرشوهر / مادرزن / پدرزن / برادر / خواهر / مادر / پدر / بچه ی بددهنِ بی ادبِ دستِ بزن دارِ بی شعورِ بی لیاقتِ خسیسِ [ادامه رو به دلخواه تکمیل کنید]
میتونست تو رو به واسطه ی اخلاق بدش به مراتب بالای کمال برسونه و تو اون رو از خودت روندی و ارتباطت رو باهاش قطع کردی چون تحملش رو نداشتی، از شدتِ خسرانِ حاصل شده ای که دیگه هییییییچ کاری ش نمیشه کرد، با چه شدتی میزنید تو سرِ خودتون؟
استغفار، یعنی پوشاندن، این را وقتی استاد سرِ کلاس گفت فهمیدم. گفت یعنی اینکه تو بدانی فلانی فلان عیب و ایراد را دارد، ولی اصلن به آن چشم نگاهش نکنی. گفت، خدا این مدلی به ما نگاه میکند. این مدلی که به تمامِ عیب و ایرادهای ما آگاه است، ولی آنها را میگذارد کنار و نگاهمان میکند.
استاد میگفت، شما هم تویِ خانه، به باقیِ اعضا این طوری باید نگاه کنید. باید بدانید مثلا فرزندتان بی نماز است، ولی به نگاهِ استغفار نگاهش کنید، یعنی طوری بهش محبت کنید که انگار نه انگار میدانید این بچه نماز نمیخواند و شما را حرص میدهد.
از دیروز احساس سبکی و آرامشِ خاصی میکنم. از آن ها که باید ساعت ها و ساعت ها تویِ رخت خواب بمانی و غَلت بزنی و فکر کنی که حالت خوب است، حالت زیادی خوب است. میدانید آقا جان، دارم فکر میکنم شما مرا چجوری نگاه میکنید؟ چقدر مهربانانه، چقدر با دیده ی پوشیده، چقدر ملیح، چقدر لطیف. من را ها، همین من را، همین من که میداند چه ها کرده و چه ها نکرده را.
استاد میگفت، سوره ی نصر، مثلِ یک جور طوفان است، میگفت، خطابِ سوره ی نصر، به آنهایی ست که بدترین گناهان را کرده اند، سخت شده اند، ناامید شده اند، فکر میکنند دیگر هیچکس نگاهشان نمیکند، میگفت خطابِ سوره ی نصر به این هاست، به این ها میگوید بلند شوید، بلند شوید انقلاب کنید، بلند شوید به راهی که تا امروز جلویِ چشمتان بوده و نمیدیدش بپیوندید. میگفت استغفارِ سوره ی نصر یعنی یک انقلاب، یعنی یک طوفان، یعنی من دیگر خودم را به این چشم نگاه نمیکنم، یعنی خودم را به چشم بدترین و خاک برسرترین آدم نمیبینم.
میدانید آقاجان، دارم فکر میکنم به برکتِ دعا، به برکتِ تصور، بنظرم تصور کردن باید خیلی امرِ مهمی باشد که خدا بهترین تصورکنندگان و بهترین صورت دهندگان و بهترینِ کسانی ست که میتوانند برای ما تصوراتی داشته باشند. این ها را از یا مصوّرِ جوشنِ کبیر میگویم. علم روانشناسی، این روزها خیلی از قانونِ جذب و رویا و آرزو و فکر میگوید. اقاجان، دارم فکر میکنم، چه مساله ی شگفتی ست که شما، ما را با نوعِ نگاهتان به ما، هدایت میکنید. ما را با تصورتان از ما هدایت میکنید. فکر میکنم که، ما بخواهیم نخواهیم در مسیرِ هدایتِ نگاهِ شما هستیم، چون شمایید که "ولی"ِ مایید، پس، این همه تو سری زدن، اصلا و ابداً معنا ندارد، ما همه در مسیرِ نگاهِ استغفاریِ شماییم.
انگار کوهی از رویِ دوشم برداشته شده. اینکه، من هم، همین من، دقیقا همین من با همه ی کمیات و کیفیاتی که دارد، هم، در مسیرِ هدایتِ نگاهِ شماست.
هوار هوار کردنِ با تندی، داد زدن، فریادِ اناالحق زدن از تهِ حلق و صدا را از طبقه ی هفتم به طبقه منهای دوازده و نیم رساندن، به نمایش گذاشتنِ زبان کوچیکه برای خلق الله، هنجره پارگی حاد، خود را دچارِ سرطانِ تارهای صوتی کردن کاملا تضمینی با گارانتی صد و بیست ساله. یعنی حق با من است حتی اگر خلافش ثابت شود. خلافش؟ اصلا ابدا محال است ثابت شود. حق از اولِ ازل با من بوده و هست و خواهد بود.
جدل یعنی من بلد نیستم آرام حرف بزنم، یعنی من توانایی اینکه منطقی و آرام و مهربانانه و با محبت نظرم را بیان کنم ندارم، یعنی ایهاالناس من ناتوانم، من بچه ام، من یک بچه ی نفهمِ چهار ساله ام که فقط بلدم داد بزنم، گریه کنم، پا به زمین بکوبم تا بستنی ام را به من بدهید. جدل یعنی این. فرقی نمیکند به خاطرِ فیلم رستاخیز باشد یا مذاکراتِ هسته ای یا بحث بر سرِ اینکه اقتصاد کینزی برای دنیا مفید است یا کلاسیک، در هر شرایطی اگر صدایمان از حدی فراتر رفت، اگر نتوانستیم یا نخواستیم موقعیت سنجی کنیم که الان باید این حرف را با طرفِ مقابل بزنم یا یک ساعت یا یک روز یا یک هفته ی بعد، یعنی جدل کرده ام.
امامِ صادق علیه السلام در حدیثی یکی از مسائلی که برابر با داشتنِ خانه ای در بهشت است را ترکِ جدل مطرح کرده اند در صورتی که حق با شما باشد.
چرا؟
چرا در آیات و روایاتِ ما جدل کردن نهی شده و صراحتا صدا را از حدی بالاتر بردن زشت شمرده شده؟
جدل به مرور زمان انسان را ناسازگار میکند، انسانِ ناسازگار نق نقو میشود، نمیتواند از بارانِ و آفتاب لذت ببرد، نمیتواند در فقر صبر کند، نمیتواند در خوشی و شادی ، شادی و خوشحالی را ببیند، جدل چشم و گوشِ دلِ آدمی را کور و کر می کند، آدمِ ناسازگار را هیچ کس دوست ندارد ؛ خدا دلش نمی خواهد ما را کسی دوست نداشته باشد.
از اینها گذشته
رها کردنِ جدل در خانه ، باعث جاری شدنِ رحمتِ خاصِ خداوند، در خانه میشود.
: )
تصمیم گرفتم بعضی مطالبِ کلاس های مدرسه ی اهل بیتِ دانشگاه تهران را که زیر مجموعه ی مدرسه قرآن و عترتِ دانشگاهِ تهران است؛ اینجا بنویسم، هم برای اینکه نوشتنش نیاز به مرور و خواندن جزوه دارد و هم برای اینکه دوست دارم آنچه یاد میگیرم را با بقیه قسمت کنم.
فکر میکنم در شروع بهتر باشد کمی در مورد مدرسه توضیح دهم، مدرسه جای خوبی ست، برای من هست. فکر میکنم همه ی آن چیزی ست که همه ی این سالها دنبالش بودم. محیطی که حوزه نیست، دانشگاه هم نیست. یک جایی ست که وقتی واردش میشوی فکر میکنی واردِ یکی از مساجد یا حسینیه های اروپا شده ای، همه اسلام را رعایت میکنند، همه که میگویم منظورم دست اندرکارانِ مدرسه است، حد و حدود اسلامی ست و تو این را از بدو ورود میفهمی، حس میکنی، لمس میکنی، نیاز نیست چیزی یا کسی مدام بکوبد تویِ سرت که هی رفیق آمده ای اینجا که درس دین بخوانی، خبری از درس های سختِ عربی و فقهی و قواعد و قوانین و حفظِ هزار و یک قاعده و قانون و اصول هم نیست، اصلا هم نباید اِن مقدار تومان پرداخت کنی تا بتوانی در دوره ی دلخواهت شرکت کنی. آزمون ورودی دارد ولی محدودیتِ سنی اصلا. آزمون ورودی هم فقط سه تا سوال از جزوه های معرفی شده داشت و هشت تا سوال درباره یِ شخصیت و وجودِ خودِ شما، اینها هم همه کتبی بود، آنجا کسی شما را استنطاق [؟] نمیکند.
هنوز نمیدانم مدرسه در شهرهای دیگر ایران شعبه دارد یا نه اما، تهرانی ها میتوانند در کلاس های ختم مفهومی قرآن که فعلا سه شنبه ها ساعتِ نه صبح برگزار میشود شرکت کنند تا ببینند مدرسه چطوری ست، آوردنِ بچه از طفل شیرخوار تا دانشجو نیز آزاد است، حتی ممکن است استاد بچه به بغل به شما درس بدهد، کلا همه چیز محیاست که شما هم بچه داری کنید و هم چیزهایی یاد بگیرید که به دردِ همه ی زندگی تان میخورد. البته اینهایی که گفتم به معنی این نیست که مدرسه مخصوصِ خانم هاست، نه، آقایان هم میتوانند شرکت کنند و هیچ محدودیتی وجود ندارد.
مساله ی دیگر اینکه مدرسه ی اهلِ بیت که فعلا من مشغول شده ام، برای این اسمش اهل بیت است که قرآن را در ساحتِ بیت و خانه و خانواده تبیین میکند، مدرسه های دیگر که زیر مجموعه ی همان مدرسه ی قرآن و عترت هستند، رویِ موضوعات دیگر کار میکنند.
حالا برسیم به آنچه من دوست دارم اینجا بنویسم
استاد گفت بعد از هر جلسه هرچه به دلتان نشسته بود را در حد یک جمله بنویسید، نوشته ی من شاید از یک جمله بیشتر شود
"تواضع، کسی که بتواند متواضع باشد، یعنی بتواند خمیده قامت راه برود، یعنی بتواند سرش را بیندازد پایین که نبیند به چه کسی کمک کرد و از چه کسی بدی دید، یعنی کسی که اساسا خودش را قاطیِ آدم حساب نمیکند که چیزی را از ناحیه ی خودش و به ناحیه ی خودش نسبت دهد، یعنی کسی که وقتی حق با اوست، من من من نمیکند، خوشبخت میشود."