انارماهی

بسم الله

بایگانی

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

مامانم .

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۲۹ ب.ظ
وقتی نوجوون بودم و اثراتِ بلوغ داشت از اینور و اونورِ چهره م میزد بیرون همیشه بهم میگفت خیلی خوشگلی ، از لبهای ورقلمبیده و دماغ گنده شده و صورتِ ناقص شده م خیلی تعریف میکرد ...که یه وقت فکر نکنم زشتم .یه روز کمه ... همهء لحظه های زندگی مبارکت باشه مامان .: )
  • انارماهی : )

میانِ گریه میخندم .

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ
چرا هنوزم که هنوزه یه استاد دانشگاه یا یه مشاور تحصیلی یا یه پدر یا یه مادر یا یه آدم پیدا نمیشه که بگه :مهم نیست که تو توی دانشگاه چی میخونی ، مهم نیست که کاری که میکنی همونی باشه که درسش رو خوندی ، جنبهء اقتصادیِ زندگیِ تو الزاماً هیچ ربطی به جنبهء علمی ت نباید داشته باشه ، ... حالا اگر داشت که چه بهتر ولی اگر فلان رشته رو دوست داری یا فلان راه رو میخوای انتخاب کنی برو توش و لذت ببر ، روزی ت به هر حال میرسه حالا واسطه ش یا میشه رشتهء دانشگاهی ت یا نمیشه .چرا هنوزم که هنوزه ، یه دانشجو یا یه کارمند ، یا یه دختر یا یه پسر یا یه آدم پیدا نمیشه که بگه :مهم نیست که من میتونم با وضعیت موجود کنار بیام یا نه ، مهم  اینه که این وضعیت درست نیست و میشه تغییرش داد و حالا که میشه تغییرش داد من باید برای اصلاح این وضعیت تلاش کنم حتی اگر خودم هیچوفت نتونم از وضع بهتری که در آینده به وجود خواهد اومد استفاده کنم ....چرا هنوزم که هنوزه جای اعتراض رو صفحهء فیسبوک و اینستاگرام و وی چت مون میدونیم ؟ چرا هیچوقت بلند نمیشیم بریم با مسوول وضعی که باعث اعتراضِ ما شده صحبت کنیم و به هر قیمتی شده حتی اگر شده یه دونه آجر رو درست بزاریم رو دیوارِ ساختمونی که داریم توش زندگی میکنیم و مدام از اینور و اونورش شکایت داریم و شکایات رو میکنیم جوک و نقلِ محافل دوستانه و خانوادگی مون ... ؟ ... چرا به این فکر نمیکنیم که مهم "من" نیستم که میتونم با این وضع به هر حال کنار بیام ، مهم وضعیتِ غلطی هست که خیلی ها توش هستند ... خیلی هاپ.ن:داشتم ایراد میگرفتم که : سرزنش نکن فلانی ، پیامبر فرمودند : هرکه مومنی را به چیزی سرزنش کند ، نمیرد تا خودش به آن چیز مبتلا شود .گفت : خب اینجوری که آدم باید لال شهگفتم : خب لال شیم ..کاش لال میشدیم ...
  • انارماهی : )

نتیجه گیری های نو

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۴۱ ب.ظ
آدمای کمال گرا آدمای بدبختی هستن .
  • انارماهی : )

دیروز فهمیدم فلسفه به شور می آوَرَدَم

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ
میگه : گاهی یه چیزایی دستِ خودِ آدم نیست میگم : نه          همه چیز دستِ خودِ آدمهلبخند میزنه تو دلم میگم : اون حیوونه که گاهی یه چیزایی ش دستِ خودش نیست . نه تویِ آدمیزاد .خودتان را قائل به جبر میکنید از ترسِ اختیار ... وای بر آدمیزادِ این روزها ...
  • انارماهی : )

36.

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ

به طرزِ غیرِ قابلِ باوری از روزیِ که رفتیم همایش همه چیز دو تا شد . مجری رویِ سِن دوتا شد ، سخنران دو تا شد ، آن مردها چهارتا شدند و هرچیزی در دو ضرب شد . دیروز خطوطِ وسطِ صفحه دو تا میشدند امروز واو و کاف و یاء و عین و شین و قاف دو تا شدند ، شیشه های عینکِ سید مرتضی هرکدام دو تا شده اند ، ... امروز من تویِ آینه دو تا شدم ، فرورفتگیِ زیرِ چشمهام چهارتا شد ، گوشهام چهارتا شدند ، کلیه هایی که نقشهء فروششان را کشیدم چهارتا شدند ، فرقِ از کج باز شده ام دو تا شد و تمام دانه دانهء موهام دوبرابر شدند .
و من
به توان رسیدم .
تو ، همچنان گرمی ، همچنان آرامی ، همچنان صبور .
من به توان رسیده ام ، نه به حدِّ توانِ تو .

  • انارماهی : )

مردی در تبعیدِ ابدی

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ق.ظ
- عشق . تو که می دانی- خب عشق که گناه نیست . چرا میترسی ؟- عشقِ به نامحرم ، حتّی ؟- محرمی و نامحرمی به نیّت بستگی دارد .- نیّتم که پاک است ، جراتم کم است .- حرف از پاکی و ناپاکی نیست ؛ حرف از قصد است . مقصدِ عشق ، حدِّ محرمی و نامحرمی را مشخص میکند .- مَرد ! آنچه میگویی ، با این جسارت ، آیا در دیانتِ ما خلاف نیست ؟- خلاف از چشمِ خدا یا خلاف از چشمِ آنها که به جایِ خدا حرف میزنند ؟- چه فرق میکند ؟ اینها هستند که احکامِ الهی را اجرا میکنند .- تو که از حکمِ عاشقی میترسی  چرا عاشق شدی مرد ؟- به اراده که نشدم . قصد عاشق شدن که نکردم . نخواستم که بشوم . بی خبر بودم که شدم . من این راه را به خود نپیمودم مُلّا! دیدم ، بی آن که بخواهم ببینم ، و از اراده ساقط شدم .- برایت توضیح میدهم تا آرام بگیری :آنچه به ارادهء انسانِ آگاه نیست ، از سه سرچشمه میجوشد : اول طبیعت آدمی که خلاف نمیکند و خلاف نمیخواهد و برای خلاف کردن هم ساخته نشده است ؛ چرا که در ساختِ خمیره ، سرشت و طبیعتِ آدمی ، شیطان ، هیچ دخالتی نداشته است و نخواهد داشت . شیطان ذره ای از آن گِل در اختیار نداشت _ زمانی که خداوندِ دو عالم ، به ساختِ حضرتِ آدم اقدام کرد . خداوندِ دو عالم پس از آنکه انسان را ، در استقلال محض و تجرّدِ مطلقِ خداییِ خویش ، پدید آورد ، آنگاه از شیطان خواست که انسان را سجده کند و شیطان ، نکرد ، پس نَفسِ شیطانی ، عَرَض است ، نفسَ الهی ، ذات . خدا جُز پاک نیافریده است : نگاهِ پاک ، قلبِ پاک ، تَنِ پاک ، روحِ پاک ... اما راهِ ابتلا به مَرَض را هم مسدود نکرده است تا پاک را بتوانی به اراده و با تسلط عقل و نقل ، پاک نگه داری . پس مَرَض ، عَرَض است ، طهارت و نجابت ، گوهر و اصل، پس اگر طبیعتِ تو چیزی را بطلبد ، آن چیز ، بد نیست .دوم ، ارادهء الهی ، یعنی هر آنچه خداوند به هر علت ، خواسته است که تو به آن مبتلا و اسیر شوی ، و در این جز خیر هیچ نیست و خوشا به حال آن کس که اسیر چنین بندی ست و مبتلای به چنین دردی که "دردمندان ، به چنین درد ، نخواهند دوا را"سوم ، خواستِ شیطان .شیطان زورمند است نه قدرتمند .قدرت از آنِ خداست ، زور از آنِ شیطان .شیطان با اتکای به زور ، انسان را به خلاف وامیدارد و از آنجا که این زور ، میکوشد به هر شکل که مقدور باشد حتی برای دَمی ، در خانهء  قدرت بنشیند ، به نظر میرسد که ابلیس از هر دَر که درآید ، خداوند ، از آنجا غایب است ؛ و این است کُفر . ابلیس مکانِ خدا را که قدرت است و خیر ، اشغال نمیکند ، بلکه مکانِ ابلیسی خویش را که زور است و ظلم ایجاد میکند .پس دو نیروی اول و دوم باید بگویند : حالی که تو به آن دچاری شیطانی ست یا غیر شیطانی . نیروی اول عقل سلیم را در درونِ خود دارد ؛ نیرویِ دوم وِجدان را . آیا عقلِ سلیم تو و وجدانِ شریفِ تو به تو میگویند که این عشق ابلیسی ست ؟+ بخشی از کتابِ مردی در تبعیدِ ابدی ، گفتگویِ مُلّا محمدِ صدرایِ قوامیِ شیرازی با مُلّا شمسای گیلانی که بی خبر عاشق شده ...
  • انارماهی : )

1489.

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ
ممیز ارشاد هم انقدر از هر کتابی حذف نمیکندکه تو مرا از لحظه هایت ...شازده .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ق.ظ
کم حرف میزنم .
  • انارماهی : )

بزرگداشت یا تریبونی برای عرضِ اندام ؟

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ب.ظ
تا امروز فکر میکردم مراسمِ بزرگداشتِ یک آدم یعنی اینکه بیایند و آن آدم را به بهترین وجهِ ممکن نشان دهند . فکر میکردم یعنی اینکه اگر کسی تا حالا اسم این آدم به گوشش نخورده توی مراسم بزرگداشتش انقدر مجذوبِ این آدم شود که برود دنبالِ فهمیدنِ هرچه بیشتر و بیشتر از او .امروز فهمیدم مراسمِ بزرگداشتِ یک آدم یعنی اینکه یک عده آدمِ دیگر بیایند برای چیزی که نمیدانند چیست و برای کاری که نمیدانند چرا و برای شخصی که نمیشناسندش حرف بزنند گاهی نامِ او را تکرار کنند و گاهی به تلنگر خوابِ افرادِ حاضر در سالن و شاید بهتر است بگویم خوابِ خود را بپرانند که بله ... ما آمده ایم از فلانی حرف بزنیم . امروز فهمیدم مراسمِ بزرگداشتِ یک آدم یعنی تریبونی برای حرف زدن از هرچه دلِ نه چندان تنگِ بعضی ها میخواهد .امروز فهمیدم برای انتقاد از مراسمِ بزرگداشتِ "سیدِ شهیدانِ اهلِ قلم" باید قلمی روان و فکری سلیس داشت و راحت و شمرده و آرام و سهل نوشت تا سخت اندیشانِ کور مغزِ تنگ دِل بخوانند و شاید که بیندیشند . برای همین برگه ای که داشتم سیاه میکردم را جمع کردم و تحویل مسوولِ سالن ندادم .امروز بنابر قسمت در دو مراسم بزرگداشتِ شهید سید مرتضی آوینی حضور داشتم و در هر دو حرص خوردم که چرا عظمتِ وجودِ همچین شخصی باید رویِ سِن ها و پشتِ تریبون ها و حرفها نادیده انگاشته شود ؟ روحانیِ جوان پسندی چون حجت الاسلام فلانی ، گرچه خوب ، گرچه پر طرفدار ، گرچه تر و تمیز و گلِ گلاب ولی وقتی حرفی برای گفتن از "سیدِ شهیدانِ اهلِ قلم" ندارد ، چرا باید روی سن بیاید و با مجری گپ بزند و از موضوعِ بی ربطی که انتخاب کرده اند هم دور شوند و دستِ آخر نفهمیم چه میگویند و چه میخواهند ؟ معرفیِ کتابهای حضرتِ شهید کمی کلیشه و تکراری نیست ؟ گپ زدنِ همراهانِ امروز از همه جا کناره گرفتهء شهید کمی منسوخ نشده ؟ گفتنِ خاطراتِ تکراری حقِ مطلب را ادا میکند ؟ بهتر نیست برای یک "مهندس" ِ "هنرمند" کمی خلاقانه تر هزینه کنیم ؟ بهتر نیست حرفهای "آقا"یتان را برای ادا کردنِ حقِ مطلب کمی جانانه تر گوش کنید ؟ سلسلهء سخنم را اگر بخواهم ادامه دهم به خیلی جاها میرسد ... سخن تمام میکنم به امید روزی که مسوولینِ برپایی چنین مراسماتی بیشتر از اینکه به فکرِ بزرگداشتِ رقمِ فیشِ حقوقیِ خود باشند به فکرِ بزرگداشتِ بزرگمردانی باشند که اگر چنین نبود که امروز نباشند آنها نیز آنجایی که هستند نبودند .
  • انارماهی : )

صبوری یعنی فرصت دادن نه فقط به خودت ، به خلقِ خدا

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ
یه آدمایی توی دنیا هستن ، نمیدونم نمازشب میخونن یا نه . مقید به اعتکاف و دعای ندبه و دعای کمیل هستن یا نه . انفاق میکنن یا نه . نمیدونم بعد از هر نماز تسبیحات حضرت زهرا رو میگن یا نه . نماز قضا دارن یا ندارن . نمیدونم نمازجمعه شون ترک میشه یا نمیشه ... نمیدونم واقعن مستحبات رو انجام میدن یا نمیدن ... ولی "صبور" اند .صبوری فقط به اینکه وقتی عزیزت مرد خیلی عجز و لابه نکنی نیست . صبوری فقط به اینکه وقتی پول نداری از دیوار مردم نری بالا یا چشمت به دستِ این و اون نباشه نیست . صبوری فقط به اینکه موقع بلا خدا رو یادت باشه نیست . صبوری فقط به این معانی عامیانه نیست .صبوری به اینم هست که قضاوت نکنی ، اجازه بدی و فرصت بدی خودشون رو برات شرح بدن ، فرصت بدی برات حرف بزنن ... صبوری به اینم هست که صبر کنی تا فرصت داشته باشند .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۹ ق.ظ
ـ ـ ــ ـوَ مَن عَشَقتُه قَتَلتُهـ ـ ـ ـ ـ
  • انارماهی : )

حداقل مثِ اونایی که بهشون فوش میدیم نباشیم ...

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ
معمولاً وقتی یکی یه کاری میکنه که بنظرمون زشت میاد ، خودمونی بگم ، وقتی یکی میچزونتمون یا یه کاری میکنه که انقدر حرصمون درمیاد که میخوایم دونه دونه موهای خودمون و اون رو از ته بکنیم ؛ بعد از کلی ناسزا و بد بیراه که نثارِ فردِ مورد نظر میکنیم تصمیم میگیریم که عین خودش باهاش رفتار کنیم ،حواسمون باشه عینِ خودِ کسی که به هر علتی اون همه ناسزا شنیده رفتار کردن ، یعنی عینِ خودِ اون شدن . راهِ بهتری رو در پیش بگیریم برای رفتار با آدمایی که گاهی تلخ میشن .
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
گوشی رو میزارم رو فلایت ، وای فای رو خاموش میکنم ، هندزفیری رو میزارم توی گوشم ، روضه و روضه و روضه . اشک و اشک و اشک . نمیشه . بلند میشم میرم دراز میکشم . اشک و اشک و اشک . نمیشه . قرآن باز میکنم ، سورهء طاها* آیاتِ معجزهء موسی و همراهیِ هارون ، میخونم ، اشک و اشک و اشک . نمیشه . میرم یه جای دیر و دور مینویسم ، متن رو چند بار از اول تا آخر میخونم ، میخونم ، میخونم ، کوتاهه ولی شبیه من نیست . کی این همه پخته شدم ؟ از کی قرار شد اینجوری بنویسم و اینجوری حرف بزنم ؟ این اصطلاحات و این ادب از کجا اومدن ؟ تلاش میکنم حداقل ادامهء متن رو منِ بی سر و پای یه لاقبا بنویسه ولی نمیشه . هشت خط نوشتم و تمام حرفم رو زدم . از کی اینجوری شد ؟ از کی توقعم این همه رفت بالا ؟ از کی توقعم از من این همه رفت بالا ؟ چند بار اسم نویسنده و وبلاگ رو چک میکنم مبادا کسی روزی بفهمه این من بودم که اینها رو نوشت بعد میگم خب بفهمن... دیگه اشک نیست . بند اومده ، فکر و فکر و فکره که داره راه میره توی مغزم . یه کیلیکِ ساده و وبلاگ دوستان و اینجا و دقیقن همین پست اولی که گویا صد و چهلمین پست نویسنده ست و نگاه بی اختیار به صفحهء گوشی و عددی که امروز انداختم روش ، جایی که هر آدمِ عاقلی باشه شماره خونه رو مینویسه برای تماس های اضطراری نوشتم :هزار و صد و چهارده . به چهار فکر میکنم و یک و صفر و عددهایی که هرچند بی ربط ولی توی ذهن من با نظم خاصی کنار هم ردیف شدن . میخونم ، به توصیهء نویسنده با همون موسیقی و میرسم به : گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان ... نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد ... به عشق فکر میکنم ، به معشوق ، به حرفهام ، به فکرهام ، به نیازهام ، به رازهام ، به "آرزو"هام که فقط باید بخندند .. به خودم ... که ... به شبهایی که نداشتم ، به پیمانه هایی که خالی کردم ، به میکده ای که سرِ راهم بود و گذر کردم ، به حرفهام فکر میکنم ، چند بار بی اختیار این چند وقته به چند نفر گفتم "دلم میکده میخواد" ؟ به روزهام فکر میکنم به ... نمیدونم چرا ولی میرسم به روزی که یه عالمه اقاقیا از خونه ها سردراورده بودن ، بهار فصل اقاقیاست ... موسیقیِ این وبلاگ به توصیهء نویسنده هنوز داره پخش میشه و من به اقاقیا فکر میکنم و یک سال پیش و منی که دیگه اون من نیست و بدونِ اینکه بخواد و بدونه چند وقته داره از لباسی که دیگه به تنش تنگ شده زجر میکشه ... باید از تنم بکنمش ... این من دیگه اون من نیست . خیلی چیزها این رو اثبات میکنن .میشه .*طه
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۳ ق.ظ
حاج آقا علوی تو کانال هشت ، چند روز پیش میگفتن : آدم برای خدایی شدن باید یه طرفه خوبی کنه .تا حالا به این دقت نکرده بودم که خدا یه طرفه خوبی میکنه . شما بهش فکر کرده بودید ؟حرفِ ناحسابِ خیلی از ماها وقتی میخوایم یه کسی رو بزاریم کنار یا یه ارتباطی قطع کنیم یا حالمون از یکی خرابه همینه که چرا هرچی من فلان کار رو میکنم اون هیچ کاری نمیکنه ...خدایی کار کنیم امسال ، یه طرفه خوبی کنیم .
  • انارماهی : )

گاهی آدم باید برای دخترش پست بنویسه

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ق.ظ
با هم وبلاگ نویسی را شروع کردیم ، او ، چند ماهی دیرتر از من ، آن وقت ها من "بادبادک" بودم [به روایت کانتکتهای گوشیِ نضال، هنوز هم هستم] ، او ، مخاطبِ خاموشِ نوشته هایم بود و گاهی کامنت ادیبانه برایم میگذاشت ، دخترِ خردادیِ متولدِ هفتاد و سه [هر دخترِ خردادیِ متولدِ هفتاد و سه ای حاجی نیست هاااا] ، از نوشته هایم لذت میبرد ، من هم از کامنتهای ادبیانه اش غرق سرور میشدم ، اوایل اصلن وبلاگ نداشت ، چند ماه بعد از من وبلاگ زد و آدرسش را داد و مخاطبِ اولین نوشته هایش شدم و اولین کامنت ها را خودم برایش گذاشتم . من از آنجا که با هم آشنا شده بودیم کوچ کردم ، باز و باز و باز هم کوچ کردم و او تویِ آن خانهء دنجِ کوچکِ خوبش ماند ، نوشته هاش همیشه بوی طراوت داشت و عکس هاش همیشه بویِ زندگی میداد ، امضایِ پایِ عکسهاش از همه بیشتر بهم نور میداد ، اسمِ جالبِ وبلاگش را دوست داشتم کم کم خاموش شدم ، پستهاش را مو به مو و با دقت میخواندم ولی اعلام حضور نمیکردم ، یک وقتهایی نمینوشت ، یک وقتهایی زیاد زیاد مینوشت .نمیدانم چرا نسبت به وبلاگ نویسی که به شدت نمیخواهم نامی ازش ببرم احساس مادرانگی دارم ، حس میکنم او ، بخشی از من بود که هلول کرد ، تمام لطایف و غرایز زنانه ای که در ظاهرم هیچ چیزی از آنها نیست را در نوشته های این دختر کوچولویِ خردادی میبینم . روز به روز پیشرفت کرده و شرایطش برای آن چیزی که من همواره برایش عطشان خواهم ماند -عکاسی- فراهم هست .بهارت مبارک لطیفه ای که مرا نمیشناسی: )
  • انارماهی : )