انارماهی

بسم الله

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

شاید ...

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ

مثلا بعد از سرکشی از زنِ همسایه و دوقلوهایش امیرعلی و امیرمحمد، برسی به من که ایستاده ام کنارِ مطبخ و مثل همیشه ایستاده کارهام را انجام می دهم، بپرسی: این چیست ملیکا؟ بگویمت: چسب ، مقواها را با آن به هم می چسبانم، بگویی مقواها به چه کار می آیند؟ بگویم جعبه هایی می شوند برای قرار دادنِ اجناسِ مردمان و نظم انگیز کردنِ کشوها و کمدها، و جا دادنِ وسایل عروس ها و دامادها و دخترها و پسرهای آینده ی هر خانواده، بگویی دیگر چه؟ بگویم و کتاب ها، کلمات، و اسرار مگوی هر دفتر و کتاب و کاغذی که باید دور باشد از دست، از چشم ، از نامحرم ... بگویی آن را بیفکن ... جرات دارم رها کنم آنچه را که فکر می کنم وسیله ی رزقم آن است؟ نمی دانم. به اینجای مکالمه که می رسیم، احتمالا تو رفته ای. چون نه ایمانِ من قدرِ موسی ست، نه تو آنقدر از شناختِ من دوری که ندانی عکس العملم را...

همین یک تکه ی مکالماتِ تو با موسی در قرآن کافی ست تا حسرت بخورم به اینکه چرا در زمان هیچ پیامبری رویِ زمین نبودم ... شاید زمین با بودنِ پیامبرانِ تو، زمین، زمانِ حضورِ حاضر و ناظرِ حجتِ تو جای بهتری بوده برای زیستن، برای ایمان داشتن. و چه سخت است به حقیقت، ایمان به پوست پاره ای، برای ما مردمِ آخر الزمان.


کاش دلم را ببرم جایی که دور باشد از دست، از چشم، از نا محرم، شاید مومن تر شدم.



  • انارماهی : )

ماهِ شب چهارده امشب پیش تو کم میاره؟!

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ب.ظ

می گویدم تو باید بنویسی، و این را طوری می گوید که انگار بخواد حالی م کند آفریده شدم برای بیان کلمات. من اما سرِ عهدم با خودم هستم که کلمه هام را ارزان نفروشم. آسان نبود دل کندن از عنوان دهن پر کنِ نویسنده ی فلان جا و بهمان جا بودن. بس است اما، کلمه باید برای کسی و وقتی بیاید بیرون که گوش شنوایی داشته باشد. ...


شاید علت همه ی سکوت های اخیرم همین هاست. هی می خواهم حرف بزنم، هی انگشت میکشم بین کانتکت های گوشی و دستِ آخر کلمه ها یا توی دفتر سر ریز میکنند یا توی یادداشت های همان گوشی. من اما ناراحت نیستم هیچ.


جایی خواندم که دادن اطلاعات به بچه ها باید خیلی کم و محدود و نکته ای باشد، از آن روز وقتی می پرسد این چیه مامان؟ به جای اینکه بگویم "این ماهِ کامل است مامان، ماهِ شبِ چهارده که در چهاردهمین روز از هر ماهِ قمری مثلِ صورتِ تو در آسمان می درخشد، وقتی که ماه این طوری ست، مامان‏عزیز در خانه اش ختم انعام دارد، ..." می گویم: خودت چی فکر میکنی؟ و او بعد از چند روزی که در جواب این سوال سکوت کرد، بالاخره گفت: ماه.


مادری کردن را این روزها بیش از پیش در سکوت کردن پیدا می کنم.

  • انارماهی : )

نگندیم یک وقت

سه شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ق.ظ
اینجا که ماییم صحرای محشر است. همه چیز در بهترین حالت خودش؛ ولی گندآب گذاشته. همه ، بی که نگاه کنند مرد کدام میدانند، شده اند مربی بهترین سبکِ زندگی، بهترین آشپزی، بهترین شوهرداری، اووووووه بهترین روش‌های بچه داری را که نگو و نپرس. انگار از شکم مادر که بیرون آمدیم کاغذی دستمان دادند از عیوب دنیا و گفتند یک به یک برطرف کن و تیک بزن.
همه خودمان را ریخته ایم بیرون روی دایره. و فکر می کنیم این "من" انقدر خوب است که بتواند هزار تا یا ده هزار تا یا صد هزار تا یا حتی یک اِم و دو اِم و سه اِم از خودش تکثیر کند. از روی دست هم زندگی می کنیم. از روی دستی که از خودش هیچ چیز ندارد بس که همه چیزش را گذاشته به حراج. 

پوچمان کرده این سهل الوصول بودن شبکه های مجازی. پوچ و تو خالی. بد نیست گاهی با خودمان فکر کنیم خطی، ربطی، احساسی، رازی، نیازی، چیزی مانده برای خودمان و خودمان؟ فکری و سوالی هست برای خودمان؟ درد دلی، جشنی، سروری، غمی، حس شاذّ ی که با "صبر کن عکسشو بگیرم" خرابش نکرده باشیم؟

میوه تا وقتی سالم است و قابل نیوشیدن که تازه است و بکر و تو پُر، پوستش را که بگیری و بگذاری برای تماشا؛ زود می‌گندد. خیلی زود.
  • انارماهی : )