پست قبل نظرات مخالف و موافقی داشت که ترجیح میدهم در قالب یک پست مجزا پاسخگو باشم. اینکه گفتم زن می تواند با گذشت و بخشش و مراعات خیلی از مشکلاتِ زندگی را حل کند، نتیجه ی یک سلسله تفکراتِ متهجرانه ی در پستوی ذهن خودم نبود، این را بارها و بارها با خانم هایی که زندگی شان به جهنم دره های غیرقابل تحملی تبدیل شده بود درمیان گذاشته و از خودِ ایشان شنیده بودم که با وجودِ همسرِ بداخلاقِ بد عنقِ خسیسِ بد دلشان که مدام پی حرفِ مادرش می رود، اگر کمی و فقط کمی در جاهایی که خودشان کاملا تشخیص می دادند کجاست، کوتاه میامدند کار به طلاق و از بین رفتنِ آبرویِ زندگی شان نمی کشید.
حال ذکر چند نکته را ضروری می دانم :
یک اینکه: خانم ها بدونِ استثنا کاملا در آنِ واحد و در لحظه دارای این توانایی هستند که بفهمند اگر بگویند ف، طرفِ مقابل تا کجاها ممکن است برود. اگر خانم منصفی باشید و زندگیِ زناشویی را تجربه کرده باشید کاملا این را درک کرده اید که به طرز غیرقابلِ باوری این توانایی را دارید که در لحظه تشخیص دهید کدام حرف را اگر بزنید آتش به پا می شود و کدام حرف را اگر نزنید آتش به گلستان میگراید. حالا از اینکه خیلی از خانم ها دارای این توانایی هستند که همان حرفِ آتش به پا کن را چطور بزنند که از همان ابتدا گلستانی بر پا کنند، بماند.
دو اینکه: اگر ازدواج را یک رابطه ی دو طرفه فرض کنیم، پس رشد و کمال کجای آن جا دارد؟ اگر هرچقدر طرف مقابل بد بود، من هم به همان اندازه بدی کردم، پس ازدواج میکنیم برای چه؟ صرفا برای فرزند آوری؟ صرفا برای ارضای یک سری نیاز؟ آیا نیازهای ما در یک رابطه ی دو سر باخت ارضا می شود؟ اگر بله باید فاتحه ی فلسفه ی ازدواج را خواند ولی اگر نه، میشود اینطور نگاه کرد که ازدواج یک رابطه ی دو طرفه نیست. شاید یک نفر در ازدواج به رشد و کمال برسد ولی طرف دیگر نخواهد یا نتواند برسد. مَثَلِ ازدواج های این مدلی را در طول تاریخ بسیار داشته داشته ایم، نمونه اش ازدواجِ حضرتِ آسیه و فرعون، نمونه اش ازدواج خیلی از علما با زنی که اصلا و ابدا اخلاقِ خوب و درستی نداشته. حال چه شده که به این نتیجه رسیده ایم که ازدواج یک رابطه ی دو طرفه ی دو سر برد است ولاغیر، نمیدانم. بله ممکن است در ازدواجی هر دو نفر بشوند بالِ پرواز یکدیگر و همدیگر را از هر لحاظ تکمیل کرده و رشد دهند، اما آیا تضمین میشود که اگر ازدواجی اینچنین نبود و بعدها به مشکلاتِ بسیاری خورد هر دو طرف سدِ راهِ رشد هم باشند؟ البته در مواردی که کم هم نیست چنین اتفاقی میفتد و دو طرف سد راهِ هم شده و از هم جدا می شوند کما اینکه نمونه ی این یکی را هم در طول تاریخ بسیار داشته ایم.
سه اینکه: مرد یا زن در زندگی چیستند؟ ما در تعریف این دو مشکل داریم. مرد یا زن در زندگی قبل از هر چیز و قبل از هر نقش و پست و مقامی که داشته باشند، بندگانِ خدا هستند. بنده ی خدا یعنی خدا برایش شان قائل شده، یعنی خدا به این مرد/زن بداخلاقِ بد عنقِ بد دهنِ خسیسِ بد دلِ ... فعلا فرصتِ زندگی داده چه بسا این بنده ی خدا با اخلاق و رفتارِ خوبِ شما تحتِ تاثیرِ عمیق و دقیقِ قانونِ هم نشینی در این عالم و صبوری شما خوب شود و حتی بهتر از شما شود. چه بسا هم نشود این دلیل اینکه مانع رشد شما شود نیست. اما در این بین به این نکته باید توجه داشت که ما ازدواج می کنیم که بنده ی خدا را دائم راضی و خشنود نگه داریم که اگر نفهمید برایش فلان کار و بهمان کار را کردیم بهم می ریزیم یا ازدواج می کنیم که خدا از ما راضی باشد که همواره شاهد و بصیر به همه ی اعمال ماست؟
چهار اینکه: آیا واقعا منکر تاثیرِ محبت و بخشش و مهربانیِ یک طرفه ی زن در خانواده هستید؟ زن که مایه ی لطف و زیبایی و رحمتِ خداست چطور می تواند محبتی بکند که نتیجه ای نداشته باشد؟ آیا در طول تاریخ مبسوطِ زندگیِ اطرافیانِ خودتان شاهد نمونه هایِ بسیاری از مطیع و رام و مهربان بودنِ زن نبوده اید که چه زندگیِ زیبایی ساخته اند؟ آیا ما معنایِ واقعیِ بخشش یک طرفه و محبتِ یک طرفه و مهربانیِ یک طرفه را باید فقط در NGOها و بنیادهای خیریه ای که در اطرافمان به مناسبت های مختلف برپا می شود تجربه کنیم؟ نمی شود بی دریغ در خانه هم گذشت داشت؟ نمی شود بی هیچ چشمداشتی برای همسرِ بد اخلاقِ خسیسی چای آورد و از ویژگی های خوبِ او آنقدر تعریف کرد تا کم کم تاثیر گذار شود؟
پنج اینکه: زن یا مردی که پا به زندگیِ زناشویی می گذارد قبل از آن در خانه ی پدر و مادرش هزار و یک کمبود داشته، هزار و یک تحقیر و توهین را تحمل کرده و ممکن است یک کودکیِ مزخرف را تجربه کرده باشد که حالا همه ی رفتارش تحت تاثیرِ همان روزها و همان سختی ها و همان مشکلات است، آیا نمیشود با گذشت با صبوری، با مراعات به یک انسان ثابت کرد که انسان است، حقیر نیست و حق زندگی و دوست داشته شدن دارد؟ چرا همه ی اینها را برای کودکانِ کار و ... بلدیم ولی به همسرِ خودمان که می رسد نابلد می شویم؟