یادداشت های زنی در آستانه ی فصلی صورتی رنگ
همیشه یک دفعه ای تصمیم می گیرم کاری را بکنم و تا همان روز انجام ندهم و تمام نکنم از پا نمی نشینم. مادری البته کمی دست و پایم را در این زمینه بست و بارها شده و باز هم می شود که بساط کاری روزها و هفته ها و ماه ها باز مانده، اما یک کارهایی که بشود یک روزه تمامش کرد را هنوز یک روزه تمام میکنم. مثل تمام کابینت ها، تمام درها تمام دیوارهای آشپزخانه، هود، دستشویی، حمام، نقاط کثیف دیوارها و گردگیری وسایل که همه و همه ظرفِ دو ساعتی که علی رغم تصمیم قبلی یکباره مصمم شدم خانه تکانی کنم، انجام شد. و گلو درد و گردن درد و کمر درد و سر دردی که آمد و ماند.
مثلِ عشق، یک دفعه ای تصمیم میگیرد بساطش را در دلِ آدم پهن کند و یکباره هم تصمیم می گیرد برود، اما جایش، به خصوص آن جاهایی که آتش روشن کرده بود و خودش را گرم می کرده، می ماند.
بیخود نیست که می گویند میزان عشق زن ها به زندگی شان را می شود از چیدمان خانه ی شان حدس زد.
پ.ن: عمیقاً حس می کنم خیلی پولدارم، چرا؟! الله اعلم
پ.ن: شما هم مثلِ من تعلقِ خاطرِ خاصی به حلقه ی ازدواجتان ندارید؟ یا مثل خیلی از زن ها یک یادگاری که تا آخر عمر باید حفظش کرد می دانید؟ (من حلقه ی نامزدی ام یا همان نشان را خیلی دوست تر دارم)
بسیار عالی جناب انار ماهی :))