یک تهدید مادرانه در آغاز سال جدیدی از زندگی
همیشه به اینکه "خواستن توانستن است" ایمان داشتم. و همیشه هر کار که خواسته ام را توانسته ام انجام دهم و معتقدم کسی نیست که بخواهد کاری کند ولی نداند چه کاری. عده ای هستند که این تفکر را مسخره می کنند، و مثلا مثال می زنند که : من همین الان می خوام خلبان هواپیما باشم پس کو؟ چرا نمیتونم؟. به این عده باید گفت که "خواستن" به معنی لفظ نیست، خواستن، یک خواهشِ از عمقِ وجود است. مثلِ وقتی که تشنه ایم و با تمامِ وجود آب می خواهیم. اگر بتوانیم می خوریم و اگر نه به هر جان کندنی خودمان را به یک آبسردکن می رسانیم، و باز اگرنه از کسی که نزدیکمان است آب می گیریم و اگر واقعا تشنه باشیم حتی دهنی بودنش هم برایمان مهم نیست. به این افراد باید گفت شما اگر واقعا و با تمام وجود بخواهید خلبان شوید، اگر این خواسته طوری باشد که شب بخاطرش خوابتان نبرد، اگر حاضر باشید از دوست داشتنی های بسیاری بزنید بخاطرِ خلبان شدن، پس حتماً خلبان می شوید.
من این را در مورد خودم در موقعیت های بسیاااااری تجربه کرده ام. خیییییلی چیزها را خواسته ام و توانسته ام انجام دهم. و شب های زیادی از فکر و در تلاش برای رسیدن به خیلی چیزها نخوابیده ام و صبح های زیادی با داشتنِ چیزی که خواسته ام از خواب برخاسته ام. پس برای من "خواستم و نشد"، "نمی شود" ، "شرایطش را ندارم" ، "خانواده ام فلان" ، "همسرم بهمان" و ... هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.
پس، دختران و پسرانِ عزیزم، مطمئن باشید که نمی توانید با این بهانه ها مادرتان را قانع کنید، چون من ایمان دارم، می خواهم و می توانم و می شود. از زیرِ دستِ مادری این چنین نمی توانید راحت فرار کنید. بنابراین بیست و هفت سالگی را در حالی شروع می کنم که می دانم باید خواست و خواست و خواست و هیچ بهانه ای را برای نرسیدن به رویاهایتان از شما پذیرا نیستم.