مثل گلدانِ تویِ خانه
چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ
یک روزهایی من دخترِ پرسه زنِ کتابفروشی ها بودم، خلاصه میشدم در کتاب ها و خیابان ها و رنگ ها و طرح ها، خلاصه میشدم در هر چیزی که رنگی از بودن داشت، بودنِ من، بودنِ خودم به تنهایی، حالا تمامِ من خلاصه می شود در صدایِ بسته شدنِ درِ ماشین، صدایِ کفش هایی که حیاط را تا خانه طی می کند، صدایِ اگزوزِ ماشین که شبیهِ هیچ صدایِ دیگری نیست، صدایِ باز شدنِ درِ حیاط که هرچقدر آرام باشد باز به گوشم می رسد، ... و همین صداهاست که زنده نگه میداردم ، همین صداهاست که می گوید زنی هستم از برایِ تو ، همین صداهاست که رنگی از بودن دارد، بودنِ من برای تو.