خدا هنوز هست
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
یه مدت بود زندگی خیلی شیرین شده بود. اونم مدت زمانی بود که من به واسطه ی نشستن سرِ کلاس اساتیدی یاد گرفته بودم: "إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ
کُنْ فَیَکُونُ" و این مساله رو با گوشت و پوست و استخوانم درک کرده بودم. پس همه چیز سهل و راحت بود و حرص خوردن برای رسیدن به هیچ چیزی معنایی نداشت. راحت و رها زندگی م رو میکردم و بی هیچ استرس یا اضطرابی امور پیش میرفت و من یقین داشتم آنچه که پیش میاد اگرچه در ظاهر سخت و دشوار "خیر"ِ محضِ برام.
اما از اونجایی که تفکراتِ خوب و مثبت و باورهای قلبی هم درست مثل یک زبانِ بیگانه فرّار هستند و اگر یه مدت اونها رو به کار نگیری و ازشون استفاده نکنی خاک خورده میشن، طوری که انگار هیچوقت نبودن، من هم یادم رفت همچین قانونی در عالم هست که میشه بهش تکیه کرد. پس همه ی نقاط اتکای زندگی و وجود و بود و نبودم رو از دست دادم و شدم یه پر کاهِ رها که به هیچ جایی وصل نیست و فقط خودش رو به در و دیوار میکوبه.
حالا باز این قانون یادم اومده، یادم اومده که هیچی دستِ من نیست، من فقط باید مومن باشم، همین و باز اون آرامش قبل برگشته. شما هم اگر یک باره همه ی آرامش و تکیه ی زندگی تون رو از دست دادید یادتون باشه خدایی هست که فقط به خیر اراده میکنه و وقتی هم اراده کنه هیچ چیز نمیتونه جلوش رو بگیره.
اما از اونجایی که تفکراتِ خوب و مثبت و باورهای قلبی هم درست مثل یک زبانِ بیگانه فرّار هستند و اگر یه مدت اونها رو به کار نگیری و ازشون استفاده نکنی خاک خورده میشن، طوری که انگار هیچوقت نبودن، من هم یادم رفت همچین قانونی در عالم هست که میشه بهش تکیه کرد. پس همه ی نقاط اتکای زندگی و وجود و بود و نبودم رو از دست دادم و شدم یه پر کاهِ رها که به هیچ جایی وصل نیست و فقط خودش رو به در و دیوار میکوبه.
حالا باز این قانون یادم اومده، یادم اومده که هیچی دستِ من نیست، من فقط باید مومن باشم، همین و باز اون آرامش قبل برگشته. شما هم اگر یک باره همه ی آرامش و تکیه ی زندگی تون رو از دست دادید یادتون باشه خدایی هست که فقط به خیر اراده میکنه و وقتی هم اراده کنه هیچ چیز نمیتونه جلوش رو بگیره.