برای اینکه بازیچه نشن، برای اینکه فطرتشون زنده بمونه
دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ
اوایل دوست داشتم معلم بشم، هنوزم دوست دارم ولی اوایل به این دلیل دوست داشتم معلم بشم که نه ماه از سال رو با آدم هایی بگذرونم که بالاخره یه جوری دارن از من خط میگیرن. دوست داشتم مثلا تا آخر سال چند نفر از بچه های کلاس از همون مارک خودکاری استفاده کنند که من دارم، یا رنگی رو دوست داشته باشن که من دوست دارم، جوری سلام کنند که من سلام میکنم و ... خلاصه دلم میخواست "من" تو گوشت و پوست و استخون بچه های کلاس نفوذ کنم، یه جوری که همه مثلِ من نگاه کنند.
بنظرم مثلِ "من" بودن خیلی خوب بود. خب من آدمِ خاصی بودم، بالا پایین های زیادی رو تجربه کرده بودم و جسارتی تو وجودم بود که هر کسی نداشت، پس اگر همه مثلِ من میشدند دنیا خیلی قشنگ میشد. (خیلی از کسانی که میخوان کارهای فرهنگی خیلی بزرگ بکنند همین نگاه رو دارند، بحثش بماند)
حالا با اینکه هنوز دوست دارم معلم بشم و ابدا از معلم شدن ناامید نشدم، دیگه دلم نمیخواد کسی مثلِ من بشه. دوست دارم آدم ها رو ببینم و بشناسم و کشف کنم. دوست دارم تفاوت های آدم ها رو بهشون نشون بدم، دوست دارم بهشون بفهمونم که اونها هم مثلِ خیلی دیگه از آدم بزرگ های دنیا میتونن بزرگ و شاذ و غیر قابل پیش بینی باشن.
من از یه رویا، یا از یه دنیای ناشناخته حرف نمیزنم، حتی نمیخوام آرمان های خاصی رو زنده کنم، همه ی ما قهرمانیم، همه ی ما شاذ و نادر و متفاوت و جسوریم. همه ی ما با بقیه فرق داریم، یکی با لج دربیاریش، یکی با سکوتش، یکی با صبوریش، یکی با خودخواهیش، ... ولی چیزی که مهمه اینه که این صفت، این چیزی که ما رو از بقیه تمییز میده نشه دستمایه ی کسانی که بخوان از ما برای اهداف خودشون استفاده کنند. باید قبل از اینکه یکی باشه که بیاد بگه "فلانی تو چقدر اینجوری ای" به آدم ها کمک کنیم "جور" خودشون رو بشناسن، جنس خودشون رو بدونن، خودشون رو بلد باشن.
نه برای اینکه به ما کمک کنند، نه برای اینکه مثلِ ما بشن، نه برای اینکه آرمان های ما رو دنبال کنند، فقط و فقط برای اینکه بتونن از گوهر ناب انسانی شون مراقبت کنند.
بنظرم مثلِ "من" بودن خیلی خوب بود. خب من آدمِ خاصی بودم، بالا پایین های زیادی رو تجربه کرده بودم و جسارتی تو وجودم بود که هر کسی نداشت، پس اگر همه مثلِ من میشدند دنیا خیلی قشنگ میشد. (خیلی از کسانی که میخوان کارهای فرهنگی خیلی بزرگ بکنند همین نگاه رو دارند، بحثش بماند)
حالا با اینکه هنوز دوست دارم معلم بشم و ابدا از معلم شدن ناامید نشدم، دیگه دلم نمیخواد کسی مثلِ من بشه. دوست دارم آدم ها رو ببینم و بشناسم و کشف کنم. دوست دارم تفاوت های آدم ها رو بهشون نشون بدم، دوست دارم بهشون بفهمونم که اونها هم مثلِ خیلی دیگه از آدم بزرگ های دنیا میتونن بزرگ و شاذ و غیر قابل پیش بینی باشن.
من از یه رویا، یا از یه دنیای ناشناخته حرف نمیزنم، حتی نمیخوام آرمان های خاصی رو زنده کنم، همه ی ما قهرمانیم، همه ی ما شاذ و نادر و متفاوت و جسوریم. همه ی ما با بقیه فرق داریم، یکی با لج دربیاریش، یکی با سکوتش، یکی با صبوریش، یکی با خودخواهیش، ... ولی چیزی که مهمه اینه که این صفت، این چیزی که ما رو از بقیه تمییز میده نشه دستمایه ی کسانی که بخوان از ما برای اهداف خودشون استفاده کنند. باید قبل از اینکه یکی باشه که بیاد بگه "فلانی تو چقدر اینجوری ای" به آدم ها کمک کنیم "جور" خودشون رو بشناسن، جنس خودشون رو بدونن، خودشون رو بلد باشن.
نه برای اینکه به ما کمک کنند، نه برای اینکه مثلِ ما بشن، نه برای اینکه آرمان های ما رو دنبال کنند، فقط و فقط برای اینکه بتونن از گوهر ناب انسانی شون مراقبت کنند.