نامه به خانم شماره ی چهار (فوری)
سلام.
همان طور که در تیترِ نامه میبینید این نامه فوری نوشته شده. یعنی هم فوری نوشته شده و هم باید فوری خوانده شود و هم باید فوری جواب داده شود. بله، من هم مثلِ شما عجولم. وقتی انرژیِ هسته ای حقِ مسلّمِ ما شد، وقتی جشنِ غنی سازیِ اورانیوم گرفتیم، وقتی آن چند نفر آمدند رویِ یک سن و یک استوانه که چیزِ زردی درونش بود را هی با شعری دست به دست کردند و با لباس های اقوامِ مختلفِ ایرانی از غنی سازیِ چند درصد حرف زدند و وقتی چند ماه بعدش یک جشنِ دیگر گرفتیم و یک چند نفرِ دیگری آمدند و از همان تیاترها اجرا کردند و این بار چند شاخه گندم را دست به دست کردند و گفتند در گندم خودکفا شده ایم، من درگیر و دارِ درس و مدرسه بودم، کلاس سوم راهنمایی. نه میفهمیدم کیکِ زرد چیست و نه میدانستم ارزشِ خودکفایی در گندم چقدر است و چجوری ست. وقتی سالِ هشتاد و هشت شد، من سالِ آخرِ دبیرستان بودم، درگیر و دارِ کنکور، غولِ بی شاخ و دمی که باید کشته میشد. من دانشگاه قبول شدم، سرِ کلاس های مسخره درسهای مسخره تر خواندم، چهارسال درباره ی اقتصادِ هزار و نهصد و بیست و نهِ آمریکا جزوه و کتاب بلغور کردم و هروقت سوالی درباره ی وضعِ موجودِ کشورم پرسیدم از اساتیدی که نگرانِ جوانیِ به هدر رفته ی من در روزگارِ انقلابِ اسلامی بودند در جواب شنیدم که: "اقتصادِ ایران رو با هیچ جا مقایسه نکنید، وضعیتِ ما استثناییه". و چهار سال و اندی به همین منوال گذشت تا اینکه، وضع دیگر مثلِ قبل نبود، ما گندم وارد میکردیم، اورانیوم را از غنی سازی بیست و دو درصد به هشت درصد رساندیم، تورم روز به روز بالا رفت، وامِ ازدواج گران شد، فرشِ دستبافتِ ایرانی از سبدِ کالایِ ایرانی خارج شد، پرایدها دنده عقب نداشتند، سنِ ازدواج و نرخ بیکاری هر دو سر به فلک کشید و صاحبخانه ها سرمایه دار شدند. این وسط، من زندگی کردم، بزرگ شدم، رشد کردم، عاشق شدم، دلشکسته شدم، بی پولی کشیدم، ولی ربطِ هیچ کدامِ روزهایِ سختِ جوانی ام را با فتنه هشتاد و هشت و گرانی و تورم و بیکاری و اورانیومِ بتون ریزی شده نمیفهمم.
خانم شماره ی چهار
لطفا به من بگویید اینهایی که میخواهند بعد از برداشته شدنِ تحریم ها جوانی کنند، دقیقاً چه کار میخواهند بکنند؟ شاید حال و روزِ من هم بهتر شد.
قربانِ شما
سیصدوچهاردهمی
مثل حس درد و حسرت و غم و ...