حال و هوای کرب و بلا از دلم گرفت *
رفته بودم مسجد ارک، شاید هم رفته بودم بازار. نمیدانم به عشقِ مسجدِ ارک میروم بازار یا به عشقِ بازار میروم مسجدِ ارک، شاید هم همه ی اینها صدقه سریِ کار با چرم است که فقط از بازار میشود خرید و رادیو تهران که چسبیده به ارک. کلاً نمیدانم، ولی بینِ من و مسجدِ ارک یک جور نزدیکی ست که نمیدانم از کجاست. نه خاطره ی خاصی با هم داریم نه کودکی و نوجوانی ام در شب های قدر و محرمش گذشته، ولی در و دیوار مسجد با روح و روانم بازی میکند. راستش تنها مسجدِ تهران است که با میل و بی هیچ اکراهی واردش میشوم.
میگفتم
رفته بودم مسجدِ ارک. دلم کربلا میخواست، دلم نماز حاجت میخواست، دلم قبّه میخواست، دلم شش گوشه میخواست.
نماز حاجت میخوانم به نیتِ زیرِ قبّه ی اباعبدالله الحسین قربةً الی الله
* هر چه غبارِ خستگی از هجرِ نینواست...
اونایی که راهی اند، سلام را به سلامت برسانند.