ما را به "سَخت" جانیِ خود ، این گَمان نبود .*
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ق.ظ
شما که متصف به تمامِ صفاتِ عالم اید ، خودتان بفرمایید چه خطابتان کنم . برای ما که هر چیزی در این عالم نشانه ای ست ؛ بد است دیدنِ خوابی که دیشب تمامِ روح و روانمان را با خود برده بود . من ، دیشب ، مُشَرَف شده بودم . دیشب به محضرِ شما مشرف شده بودم و دَر به دَر دنبالتان میگشتم . بابِ علی ، بابِ جبرَئیل ، سعیِ صفا ... خوابِ با صفایی نبود انصافاً ، گمتان کرده بودم . مثلِ کودکی که تا دمِ گیتِ بلیط توی فرودگاه با مادرش هست و بعد بین شلوغی و عجلهء مردم گم میشود و مادر نمیداند این طرف دنبالش بگردد یا آن طرف ... گم شده بودم . نمیدانستم این طرف دنبالتان بگردم یا آن طرف .
شما دیشب با تمامِ صفاتتان و با تمامِ آنچه من از توحیدِ صفاتی میدانم "گمشده" بودید . گمشدهء من ، گم گشته ای که مرا تا کعبه اش رسانده بود و دیگر نبود . انقدر همه چیز بهم ریخته و شلوغ بود که هیچ چیز حتی نشانی از شما نداشت . نه فقر بوی شما میداد نه غنا ، نه چوب بوی شما میداد نه طلا ، نه سنگ حرفِ شما میزد نه آب ، نه آسمان شما را صدا میکرد نه زمین . ... من دیشب گمشده بودم . گمشده ای که هرچه میگشت هیچ جا نشانی از گمشده اش پیدا نمیکرد . در صاد بودن و بصیر بودنِ شما که نه ، اما باید قدری در چشمهای خودم تامل کنم .
* شب هایِ هِجر را گُذراندیمُ زنده ایم ... سَخت ، به معنایِ بدِ کلمه ، خیلی بد .