من سالها بدون تو بر باد رفته ام
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ
راستش را بگویید آقا ، تا کِی به تمنّایِ وصالِ تو یگانه ، اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه ؟هرچندوقت یکبار دلم را هوایی میکنید که چی ؟ خوشتان میاید نه ؟ گریهء بچه دیدن دارد ، هان ؟ حالا ما بی لیاقت ، ما بدِ روزگار ، شما که خوبید برایمان چه کردید ؟ اصلن امشب از آن شب هاست که دلم میخواهد طلبکار باشم . دلم گرفته ، اصلن حسودی م شده ... خیالتان راحت شد ؟ همین اعتراف را میخواستید بگیرید ؟ گرفتید خب ، ... زودتر کاری بکنید ... من میمیرم و شما میمانید و آن دنیا و دِین و عهدی که به گردنتان هست . من که بدِ روزگار هستم ... شاید آن دنیا هم نخواستم بگذرم ... هان ؟ این همه شما نمیگذرید ... یک بار من .+ دلم خواست بهت بگم آسمون ، آسمونم ، آسمونِ من ، اینم بزار روی یکی دیگه از اسمهات ، آسمون باش ، آسمونِ من باش ، برایِ هرکی نیستی برای منِ آسمون باش .+ بهم دستبند دادی و نمیدانی هرکس به من دستبند داده و خودش به دستم بسته ، چند روز بعد دستبند ناپدید شده ... به هرچیز دل ببندی زود میرود ، منتظرِ رفتنِ دستبندم .+ امانتی م رو میخوام ، زود ، خیلی زود .+ چرا من باید یهو خودم رو در هیبت تو ببینم و به جایِ تو در جواب اون خانم خبرنگار بگم : به من گفتن که به عکاس حتمن نیاز هست ... چرا ؟ چرا واقعن ؟ چرا ؟یادِ روزی افتادم که اون همه آدم اومدن ، من بودم و دست کشیدن به کفِ زمینِ مکانی که مقدس نبود ولی غباری که نشسته بود روش ... امان از غبار آقا ... امان ... امان از غبار ...+ عمه معصومه خانم ... تسلیت ... برادرزاده عزیز است ، شما را به حقِ برادرزادهء عزیزتان ، عزیزِ مرا حفظ کنید .