انارماهی

بسم الله

بایگانی
من ، همیشه و همیشه با دنیای زن ها بیگانه بودم . همواره نمیدانستم خرید کردن چه لذتی دارد که ساعت ها و ساعت ها بدونِ وقفه و ذره ای خستگی بازار را از این سر و آن سر میگذرانند و دستِ آخر از خریدشان ناراضی یا راضی دل به غذایی مطبوع میسپارند و بعد از عدمِ توجه یا توجه شویِ خویش در عذاب یا غرق سرور میشوند ، هنوز نمیدانم شوخی های زنانه چه معنایی میدهد ، هیچ کدامشان خنده ام را برنمی انگیزد و هنوز که هنوز است نتوانسته ام درک کنم هر کدامِ این زن ها چرا و چطور یک نفر عینِ خودشان را نمیتوانند کنارِ خود ببینند . همیشه نمیفهمم ست بودنِ رنگِ روسری و مانتو چه اهمیتی دارد یا اینکه تویِ زمستان اگر پوتین نپوشی چه اتفاقِ سهمگینی میفتد یا اگر یک لباس را سه بار توی یک جمعِ یکسان بپوشی چه اتفاقِ شومی به انتظارت مینشیند . هنوز نتوانسته ام درک کنم اگر وقتی میهمان به خانه میاید رویِ میزی یا گوشهء دیواری کمی خاک مانده باشد میهمان چشمش عدل روی آن یک نقطه متمرکز میشود و چند گرد خاک خواهد توانست برای همیشه نظرِ او را نسبت به ما بد کند یا پای او را از خانهء ما دور کند . من هنوز نمیفهمم خنده های مستانهء میانِ بازار و شوخی هایی که موقع خرید لباس با هم بر سرِ اینکه وقتی شوی شان لباس را ببیند چه عکس العملی خواهد داشت چه لذتی به جانِ زن ها میندازد که این همه در کسبش میکوشند . ...من هنوز با خیلی کوچه پس کوچه های دنیای زنانه بیگانه هستم ...امشب وقتی بر خلافِ طبیعتِ خویش همراهِ جمع زنانه ای روانهء بازار شدم و از این مغازه به آن مغازه و از این سوراخ به آن پستو سرک کشیدم و برای رنگ و مدلِ و نشانِ تک تکِ مواردِ موردِ خرید که برخی ش متوجه خودم هم میشد حرفی و سخنی داشتم ، همه را سروری وصف ناشدنی فرا گرفت ... وقتی داشتم پا به پای زن های تویِ مغازه میخندیدم و لجبازی میکردم و عنصری را انتخاب میکردم که یک درصد نه شبیهم بود و نه به من میامد و پا به پای شان بی شرم به شوخی هایشان میخندیدم که فقط و فقط شبِ خوشی را گذارنده باشیم ، هیچ فکر نکردم این کارهایِ خرقِ عادتِ بنده در این دقایقِ واپسین چنان اندوهِ جانکاهی به جانم خواهد انداخت که دلم بخواهد شالی که به تنهایی و بی حضور هیچ کس خریده مش را بغل کنم و های های های به حالِ نزارِ خودم که مستِ میِ ساقیِ خویش بودم و حالِ مستِ آبِ انگورم کرده بودند زار بگریم .... و باز و برای بارِ هزارم بگویم که مرا با دنیای زنان چه کار ...حوصلهء نگرانی های زنانه ء این و آن برای خودم را ندارم ، ناهار خوردی ؟ شام خوردی ؟ تغذیه ات اِل نشود ؟ این یکی خواستگار را هم رد کردی ؟ یک روز سرکردهء فلان خاندان با فلان قدر طلا جواهرات و فلان و بهمان به دنبالت خواهد فرستاد ، اینطوری نشین ، اون طوری بپوش ، این طوری نخند ، اون طوری حرف بزن ، به خودت عطر زده ای ؟ امروز بیا فلان جائک که فلانی تو را ببیند ، حواست را توی فلان جمع ، جمعِ خودت کن که فلانی پسر دارد و ...وای به دنیای کوچکِ برخی زن ها ....حداقل تویِ خودتان باشید و کاری به کارِ منِ از دنیای شما بی خبر نداشته باشید ، خوش باشید ، خواه نسبتتان مادر باشد یا خواهر یا خاله یا مادربزرگ یا هر نسبتِ دیگری ... احترامتان را حفظ کنید و نگرانی های زنانه تان را برای خودتان نگه دارید ...
  • انارماهی : )

از اینجا که منم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی