یک
يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۳ ب.ظ
آدمها ، سوراخ سوراخ اند . مثلِ بشکه های تیر خورده ، بعضی ها از دو دست کمک میگیرند و غافل از شل کن سفت کنِ انگشت و بازیِ بینِ سوراخ ها حیات را تا ممات میگذرانند . بعضی ها مینشینند به تماشای سوراخ ها و از آنچه که از کهنه سوراخِ پیرِ کثیف تراوش میکند ، تناول میکنند . بعضی تمام سوراخ ها را ماله میکشند و این وسط حواسشان انقدر پرتِ ماله کشی به سوراخ هاست که نمیفهمند درِ بشکه هم ماله کشیدند . بعضی ها نور اند ، از توی بشکه چنان تلالویی دارند که از میانِ سوراخ سوراخ های تنگ و کثیف بشکه ، روشنی میبخشند ، یکی به قدرِ خانه اش روشن میکند ، یکی به قدرِ محله اش ، یکی روشنی اش تمام رفقایش را در بر میگیرد و یکی آن قدر نور دارد که فیتیلهء وجودِ بقیه را هم برکت باشد .ظاهرِ آدمها ، شاید لجن مالی باشد ، که بویِ گندش از چند فرسخی پیداست ، ظاهرِ آدمها به گوش و چشم و دهان و دماغشان نیست ، ظاهرِ آدمها به رفتار و وجنات و سکناتشان نیست ، ظاهرِ آدمها به آن چیزی ست که در گذشته بر آنها رفته و بارش تا بی نهایتِ عقبی رویِ دوششان است . گاه بین خود و خدایشان است و گاه کوس رسوایی اش تمام عالم را برمیدارد . ظاهرِ آدمها شاید بشکه پارهء سیاهِ سوخته ای باشد بی همه چیز و در گوشه ای افتاده ، لایقِ زباله دانی ولی درونِ این بشکه چیست مهم است .