من همیشه جوری که دلم بخواد حرف میزنم ، به هیشکی هم ربطی نداره
شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۷ ب.ظ
بدجور از دستت به دلم سگ لرز افتاده شازده ، منجوق های دانه درشتِ صندوقچهء بی بی ت را قالب میکنی به جای دانه های نوبرانهء انارِ زمستانه و فکر میکنی من و چشمهام و دهان و دلم کج فهمیم هان ؟ دست مریزاد مومن ، گفتیم انار دوست نداریم و سال به سال لب نمیزنیم ولی حداقل شب یلدا ، انارخورانِ مردم را که بلدیم نگاه کنیم . همین چند وقتِ پیش بود زل زده بودم به انارخوریهات، گیریم توی خیال دلیل نمیشود . فی الحال مثلِ شیرِ زخمی نشسته ام و از یادِ نگاهت سگ لرز میزنم ، میترسم کاسهء صبرم بشود ویارِ ناردانه وسطِ دلِ تابستان ... خود دانی شازده ، یا این دانه منجوق ها را از کاسهء دلم بکش بیرون و انارِ تازه تازه برایم دانه کن یا این دلِ سگ لرز افتاده را برمیدارم میبرم وسطِ میدان سِد اِسمال حراج میکنم ببینم جز من بداخلاقیِ چشمهات چندتا خریدار دارد ...