نذرِ صاحبِ اسمم
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ
به چهار جلسه غیبت غیر مجاز و استادی فکر میکنم که سال اولیه که تو دانشگاه ما تدریس میکنه ... و به اینکه انقدر حواسم بعد از اینکه استاد متنِ حذفِ دانشجو رو خوند پرتِ حذف شدنم از درس و کتاب بیست و دو هزار تومنی همون درس و تشکیل کلاسِ معجزه آسایی که از امام رضا علیه السلام شامل حالمون شد تنها با هشت دانشجو که نصف بیشترش به طرز معجزه آسایی از دانشگاه های دیگه اومدن ... و به اینکه به هر علتی اگر این درس این ترم پاس نشه چون پیش نیاز دو تا درس دیگه هست من دوزاده ترمه میشم و به اینکه حتی یک ساعت اضافه توی این دانشگاه موندن کلافه م میکنه چه برسه به ترم ... دارم به اینها فکر میکنم و از استرس خفه میشم و همین جملهء آخری رو اس ام اس میکنم و جواب میگیرم و باز جواب میدم و جواب میگیرم که : نذر کن ... و به نذر فکر میکنم و انقدر حواسم پرتِ بیست و دو هزار تومن پول کتاب میشه که درست وسطِ حرفِ استاد ، وسطِ تحلیلِ نرخِ بهرهء موثر میپرسم : استاد سوالهای امتحان از توی همین کتاب میاد ؟و خندهء تمام بچه ها و استاد من رو به خودم میاره و سقلمهء دوستم که : چتهء اسمون ؟ چرا یهو این قیافه ای شدی ؟اونم مث من اگر این درس رو پاس نکنه دوزاده ترمه میشه ... نذر میکنم ، نذرِ صاحبِ اسمم سلامتی پسرش را ، مثل همیشه ، کلاس تمام میشود ، صدای استاد بعد از حضور و غیاب : خانوم اسمون کیه ؟ چهار جلسه غیبت ؟!!!!! میگم منم استاد براتون توضیح میدم ، میگه بیا توضیح بده ، میرم میگم که میدونستم غیبتهام تموم شده ولی حالم انقدر بد بود که نشد بمونم دانشگاه ، که رفتم پارک لاله ، که رفتم موزهء هنرهای معاصر که ... ولی از همهء اینها استاد فقط این رو میشنوه که : دانشگاه بودم ، حالم بد شد ، رفتم ، ببخشید . میگه باید ببینم فعالیت کلاسی ت چجوریه ، میگم خب ببینید ، میگه از این جلسه به بعد رو شرکت کن تا ببینیم چی میشه ، از کلاس میرم بیرون ، دوباره برمیگردم : استاد بگید اگر درس رو حذف میکنید من تکلیف خودم رو بدونم ، استاد : یه خودکار به من بده استاد : آبی باشه حتماخودکار آبی رو میدم به استاد ، دو تا از غیبتهام رو تبدیل به تیک حضور میکنه و میگه : یه وقت آموزش بهمون گیر نده ، حذف نمیکنم خیالت راحت ...به صاحب اسمم فکر میکنم و نذرِ سلامتی پسرش ، راهی مسیری دور میشوم ، به غیر از خانه ، وسطهای راهم که زنگ میزنند : بیا ، کاری پیش آمده کارِ پیش آمده آنقدر با اهمیت هست که کمرم را کمی خم کند ، پیاده میشوم ، مسیر را پیاده طی میکنم ، از ساعت دوِ نصفه شبِ شبِ قبل بیدارم ، به ایستگاه میرسم ، زن ، نرگس میفروشد ، به صاحب اسمم فکر میکنم و نذرِ سلامتی پسرش و بوی نرگس که مشامم را مالِ خود میکند ، به آسمان نگاه میکنم ، کارِ پیش آمده رفع میشود ، آسمان این را میگوید ...به خانه میرسم ، کار رسیده و نرسیده انجام میشود و تجربه ای به وسعتِ تمام عمر ...+جزء های باقیمونده هم به عهده گرفته شد: )